جعبه های خالی و کاغذ های مچاله شده نشون از تموم شدن غذاشون بود
لیام یک سمت کاناپه چرمی نشسته بود و زین با کمی فاصله کنارش
پاهاشو روی میز کوتاه چوبی گذاشته بود
ل-خب حالا نظرت راجع به قرار عوض شد ؟
ز-بد نبود لیام پین بد نبود !
لیام به سمتش خم شد و صورتش رو کنار صورت زین نگه داشت
ل-فقط بد نبود ؟
ز-من بهتر از اینا شو تو نظر دارم . دفعه ی دیگه میبینی
ل-پس یعنی دفعه بعدی وجود داره ؟
زین نیم نگاهی به نیشخند کی ازش شیطنت میبارید روی لب های لیام کرد
ز-میتونه باشه
لیام با حرکت ناگهانی سرش رو توی گردن زین فروبرد و بوسه ای محکم گذاشت که باعث خنده ی زین شد
وزن لیام روی بدنش افتاد و باعث شد به عقب متمایل بشه
لیام چندتا بوسه ی مداوم روی گردنش گذاشت و زین میخندید
ز-خیلی خب...خیلی خب لیام ...
و به زحمت سر لیام رو ثابت نگه داشت
از خنده ی عمیق کنار چشم هاش چین خورده بود و به زین نگاه کرد
نگاه خیره شون بهم اونقدر ادامه پیدا کرد که لبخندشون کمرنگ و کمرنگ تر شد
لیام کسی بود که در نهایت عقب کشید و روی مبل نشست
زین با تن صدای ارومی گفت
ز-اما تو هنوز یه قول فاکی به من بدهکاری
لیام چشمکی زد و سوالی نگاهش کرد
ز-تتو هات رو نشون ندادی
لیام بی مکث دست برد و تیشرشت سفیدش رو از سرش بیرون کشید
هر دو دست اون تا بالا از تتو پوشیده شده بود اما بدنش دست نخورده بود
زین از مچ دستش گرفت و بازوش رو چرخوند تا دید بهتری به تتو ی اسکلت داشته باشه
ز-طرح اینو دوست دارم . کجا گرفتی اینو ؟
ل-نیویورک
ز-جالبه . چرا روی بالا تنه ت هیچی نگرفتی ؟
ل-اونجا روی نگه داشتم
ز-واسه چی ؟
ل-جای طرح های تو ِ .
زین بی اختیار به صورتش نگاه کرد تا متوجه بشه اون شوخی میکنه یا نه
اما لیام جدی بود
زین نگاهش رو روی بالاتنه ی برنز و عضلانیش چرخوند و به طرح هایی فک کرد که میتونه روی تنش بزنه
YOU ARE READING
Versa /ziam/
Fanfictionتو سرتا پا رفتن بودی من در تردید آمدن تو تمام رفتی و من هیچ نیامدم بگذار خالی بماند وسعت میان ما بهم نمیرسد دنیایی که تو در آن میروی و من هیچ نمی آیم