لیام گیلاس واین رو کمی تکون داد تا از ته نشین شدنش جلوگیری کنه و کمی ازش خوردل-از میا چه خبر ؟
اندی سرش رو به طرفین تکون داد و گیلاس خودش رو روی میز گذاشت
ا-رفته خونه ی مادرش چند روزی نیست
و با یاداوری دوست دخترش لبخند زد
لیام خندید و همونطور که ضربه ای به زانوی دوستش میزد گفت
ل-تو بدجوری اونو دوست داریا مرد
ا-بگذریم !
ل-بزرگ شو پسر . هیچ عیبی نداره اگه اعتراف کنی عاشقش شدی
ا-پوینت گفتنش چیه وقتی خودت میدونی
ل-میدونم چون ده ساله میشناسمت ولی اون دختر اینقدر نمیشناستت . باید بدونه چه حسی بهش داری یا نه ؟
اندی موهاشو به عقب هل داد و روی کاناپه ی بزرگ دراز کشید
ا-شاید گفتم یه روز .
لیام لبخند کمرنگش رو حفظ کرد و کمی راحت تر لم داد .
بعد از روز خسته کننده ای که توی شرکت داشت که البته وجود زین و کارهاش بی تاثیر نبود تو میزان خسته بودنش به اپارتمان اندی دوست چندین ساله ش اومده بود تا به یکی دیگه از شب نشینی های بی پایانشون بپیونده
ا-نگفتی شرکت چیکار داشتی امروز ؟ تو که تموم کردی کارتو اونجا
ل-مفصله
زنگ در به صدا دراومد و اندی از جاش بلند شد و در رو باز کرد
نایل خودش رو داخل خونه کشید و بی مقدمه رو به لیام پرسید
ن-کار مالیک بود ؟
اندی در رو بست و کنار نایل ایستاد
ا-اوکی رفیق ! منم خوبم مرسی خوش اومدی
ن-نمیتونی تصور کنی چی شده مرد
اندی شونه ای بالا انداخت و منتظر نگاه کرد
ا-میرم یه لیوان بیارم برات و بعدش مجبور نیستم تصور کنم چون تو تعریف میکنی در هر صورت دوام نمیاری که
نایل روی کاناپه ای که اندی خوابیده بود نشست و منتظر به لیام نگاه کرد
ن-خب پین ؟! خیابون شده بود مثل قیامت ...هزار تا پلیس و این حرفا . کار مالیک بود نه ؟
لیام همونطور که چندتا از بادوم زمینی های روی میز توی دهنش میذاشت بعد از کمی مکث گفت
ل-مالیک که مرده چطور میتونه شیشه بشکنه
ن-الان وقته شوخی ِ ؟ً زین رو میگم
اندی گیلاس رو جلوی نایل گذاشت و به اونا پیوست
YOU ARE READING
Versa /ziam/
Fanfictionتو سرتا پا رفتن بودی من در تردید آمدن تو تمام رفتی و من هیچ نیامدم بگذار خالی بماند وسعت میان ما بهم نمیرسد دنیایی که تو در آن میروی و من هیچ نمی آیم