اولین در رو باز کرد و وقتی مطمئن شد سرویس ِ با عجله وارد شد و در رو بست .
لیام که صدای در سرویس رو شنیده بود متوجه بیدار شدنش شد و بلند شد
فنجانی قهوه ریخت و کنار بشقاب پنکیک های خونگی گذاشت و دوباره برگشت و روی کاناپه نشست
خیلی طول نکشید که زین با پلک هایی پف کرده چهره ای در هم ابتدای پذیرایی با کمی فاصله از لیام ایستاده بود
لیام رو برانداز کرد . تی شرت گشاد سفید رنگی پوشیده بود و شلوار راحتی و طبق معمول عینکش روی صورتش بود و مشغول خوندن کتابی بود
ز-سلام
لیام کتاب رو پایین اورد سمتش برگشت
لبخندی به لب داشت
ل-صبح به خیر
زین موهاشو کمی محکم کشید تا سردرد شدیدش اروم تر بشه .
ل-صبحانه ت روی کانتره
زین فنجون قهوه رو یک نفس سر کشید و به پذیرایی اومد
سیگاری از جیب پشت شلوارش بیرون اورد و روی لبش گذاشت
ز-سرم داره منفجر میشه
ل-طبیعی ِ . هنگ اور
ز-تو اینجا خوابیدی ؟
و به بالش و روانداز تا شده انتهای مبل اشاره کرد
ل-اره
صورت زین تعجبش رو نشون میداد
ز-چی ؟ مگه احمقی ؟
لیام با ابرو های بالا رفته نگاهش کرد
ز-منظورم اینه که خب نیازی نیست اینقدر ترسو باشی ...یه ادم مست و بیهوش نمیتونست بهت اسیبی بزنه اون تخت به اندازه کافی بزرگ هست
لیام خندید و شونه ای بالا انداخت
ل-باور کن مشکل تو نبودی . ترجیح میدم زیاد از حد به خودم اعتماد نکنم
زین نیشخندی زد و سرش رو تکون داد زیر لب گفت "حالا هر چی انگار من اهمیتی میدادم "
خواست سیگارش رو روشن کنه که لیام مانع شد
ل-اون راه کم کردن درد سرت نیست
ز-راه بهتری سراغ داری
ل-دارم . بیا اینجا
و به کنارش اشاره کرد . زین کمی نگاه کرد و بعد جلو رفت
لیام با کف دست روی ران پاش زد
ل-سرت رو بذار اینجا
ز-چی ؟! من اینکارو نمیکنم لیام
ل-حالا کی ترسو ِ ؟
زین با چشم های ریز شده به نیشخند لیام نگاه کرد
ز-به درک
YOU ARE READING
Versa /ziam/
Fanfictionتو سرتا پا رفتن بودی من در تردید آمدن تو تمام رفتی و من هیچ نیامدم بگذار خالی بماند وسعت میان ما بهم نمیرسد دنیایی که تو در آن میروی و من هیچ نمی آیم