بوی قهوه رو توی بینی ش کشید
سینی کوچیک که ظرف کیک و دو تا فنجان قهوه محتویاتش بودن به سمت پذیرایی برد و روی میز جلوی زین گذاشت
زیر چشمی به زین نگاه کرد
سرش پایین بود و با لبه ی تی شرتش بازی میکرد
پنجه های پاهاش رو جمع کرده بود
ل-نمیدونستم شکلاتی دوست داری یا وانیلی پس از جفتش برات آوردم
زین سرش رو بالا آورد و به لیام نگاه کرد تا متوجه بشه راجع به چی حرف میزنه
لیام به بشقابی که دو تا تکه کیک توش بود اشاره کرد
ز-میتونستی بپرسی کدومش رو دوست دارم راه آسونش اینه
ل-یا میتونی جفتش رو بخوری . بجنب سرد میشه قهوه ت
و فنجون خودش رو برداشت و مزه مزه کرد
لیام نگاهش رو از روی زین برداشت تا معذبش نکنه و بذاره اون پسر از خودش پذیرایی کنه
زین نمیخواست دست به هیچکدوم بزنه
محض فاک به لیام اصلا اعتماد نداشت و خوشش نمیومد از این اهمیتی که بهش داده
اما صدای شکمش خیلی انتخاب زیادی بهش نمیداد
پس دست برد و تکه ای از کیک شکلاتی توی دهنش گذاشت
لیام پرسید
ل-چه مشکلی پیش اومد دیشب؟
زین همونطور که دهنش پر بود جواب داد
ز- مرتیکه کور بود میخواست زیرم کنه وسط خیابون نمیدید من وایسادم. منم...دعوام شد دیگه همین
ل-چرا وسط خیابون وایساده بودی
ز-اعصابم خورد بود. لوک اذیتم کرده بود و کارای شرکت هم...
کلامش رو قطع کرد و سرش رو بالا آورد
جمله ی لعنتی بی اجازه توی دهن چرخیده بود
ز- کارای شرکت خیلی هم خوب پیش میره نیاری هم به کسی نداشتم از پس همش براومدم
لیام سرش رو کمی کج کرد لبخندی زد و با ابروهایی بالا رفته بهش نگاه کرد
زین با کلافگی شونه ای بالا انداخت
ز-حالا هرچی. بازجویی میکنی مگه
دو تا تکه کیک به سرعت تموم شد و زین حالا احساس بهتری داشت
گشنگی تاثیر مستقیم روی خلق و خوش داشت وقتی سیر بود بهتر میشد بهش نزدیک شد
لیام خم شد و فنجون خودش رو توی سینی گذاشت
ل-اگر دوست داشتی بازم هست میتونم برات بیارم
YOU ARE READING
Versa /ziam/
Fanfictionتو سرتا پا رفتن بودی من در تردید آمدن تو تمام رفتی و من هیچ نیامدم بگذار خالی بماند وسعت میان ما بهم نمیرسد دنیایی که تو در آن میروی و من هیچ نمی آیم