بی قرار بود .
گوشی شو از دست راست به چپ مدام انتقال میداد و سعی میکرد حواسش رو به حرف های اندی و نایل پرت کنه
اما خیلی موفق نبود
انگار که جای دیگه ای میتونست باشه یا کار دیگه برای انجام دادن داشت
اما الان فقط تو خونه نشسته بود
اندی-لیام تو میتونی بلیط بگیری ؟
سرش رو بالا اورد و به اندی و بعد به نایل نگاه کرد
ل-بلیط ؟ اره اره فکر کنم بتونم
و سرش رو تکون داد
مهم نبود اگر نمیدونست چه بلیطی باید بگیره میتونست با توجه به بقیه حرفاشون متوجه بشه
اما اندی و نایل هردو متوجه قضیه شده بودن
نایل-بلیط رو برای چی قراره بگیری لیام ؟
ل-برای همون ...برای چیز ...
اندی ابرویی بالا انداخت و با تعجب پرسید
اندی-کجایی تو ؟
ل-ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد .
نایل نفسش رو با صدا بیرون داد و همونطور که پاهاشو روی میز تکیه میزد تکرار کرد
ن-اندی فکر میکنه بتونیم تو تعطیلی ِ هفته ی اینده چند روزی بریم ابیزا .
ل-ابیزا ؟ مطمئن نیستم
اندی کمی خودش رو به سمت لیام کشوند و با اشتیاق گفت
اندی-کامان لیام . این اخرین فرصتی ِ که میتونیم مثل قبلا ها خوش بگذرونیم. تازه میا هم میاد . میخوام اونجا همه چیز رو بهش بگم
نایل مشکوک نگاه کرد
ن-چی رو بگی ؟
اندی خندید و به لیام چشمکی زد
ل-باشه بلیط و جای موندن رو به من بسپرید . بیکاری بهم داره فشار میاره اینروزا. نمیدونم چمه
ن-نه صبر کن ببینم . همه چی یعنی چی اندی ؟ چی رو دارید از من مخفی میکنید
اندی ب یتوجه به نایل به گوشیش مشغول شد اما نایل کوسن مبل رو سمتش پرتاب کرد و سمت اندی هجوم اورد
لیام به جنگ نمایشی اون دوتا میخندید و مثل همیشه دخالتی نمیکرد
گوشیش روی پاش زنگ خورد
شماره ی دفترش توی شرکت بود
کمی از سر و صدای پسر ها فاصله گرفت و جواب داد
ل-بله ؟
-سلام اقای پین .
لایلا پشت خط بود
ESTÁS LEYENDO
Versa /ziam/
Fanficتو سرتا پا رفتن بودی من در تردید آمدن تو تمام رفتی و من هیچ نیامدم بگذار خالی بماند وسعت میان ما بهم نمیرسد دنیایی که تو در آن میروی و من هیچ نمی آیم