اروم تر قدم برداشت تا صدای پاشنه های کفشش توی راهرو نپیچهنمیخواست هیچ بهانه ای برای تشر زدن دست رئیسش بده
در زد و بعد از چند ثانیه وارد شد
صندلی چرخان رو نگاه کرد اما رئیسش رو اونجا پیدا نکرد نگاهش رو توی اتاق چرخوند
انتهای کاناپه ی چرم بزرگ وسط اتاق زین نشسته بود و پاهاشو زیر بدنش جمع کرده بود
همونطور که زبونش رو بین دندون هاش زندانی کرده بود روی پرونده ای که بین پاهاش گذاشته بود تمرکز کرده بود
-اقای مالک .
زین دستش رو بالا اورد و به نشونه ی سکوت جلوی دختر گرفت و باعث لایلا قدمی عقب برداره و منتظر بمونه
بعد از دقیقه ای زین سرش رو بالا اورد
ز-بله ؟
لا-اقای هوران اومدن . گفته بودید خبر بدم
ز-هوم ! بگو بیاد
و با نخ های زاپ شلوار جینش بازی کرد کرد و نگاه کوتاهی به ساعت انداخت
یک ظهر رو نشون میداد
صدای شکمش رو میتونست بشنوه .
چیزی نگذشته بود که نایل وارد اتاق شد
سلامی زیر لب داد و رو به روی زین روی مبل نشست
ز-تعطیلات خوش گذشت ؟
نایل لبخندی زد و تک دکمه ی کت طوسی شو باز کرد
ن-اره دلم براشون تنگ شده بود
ز-دل شرکت هم برای شما تنگ شده بود ! تعطیلات دو هفته ست تو سه هفته ست نیستی . یک هفته دیر نیومدی به نظرت ؟
نایل نیشخندی زد و به جلو خم شد
ن-زین ! اینا رو برای من بازی نکن که دیگه . تو خودت تا دیروز تو خونه لم داده بودی .
زین ابرویی بالا انداخت و متقابلا به جلو خم شد
ز-من فرق داشت داستانم .
ن-اره میدونم . تو بغل لیام پین خوش میگذره ادم دلش نمیخواد بیرون بیاد
زین با اخم به خنده ی نایل نگاه کرد خواست چیزی بگه اما صدای گوشیش نشون میداد براش تکست اومده
با نیم نگاهی اونو چک کرد
لیام :" پایینم بیب "
گوشی شو توی جیب شلوارش جا داد و از جا بلند شد همونطور که بافت بلندش رو از روی مبل برمیداشت گفت
ز-خیلی دوست داری میگم تو رو هم بغل کنه .
ن-اره حتما هیچکس هم نه تو میذاری کسی رو بغل کنه
YOU ARE READING
Versa /ziam/
Fanfictionتو سرتا پا رفتن بودی من در تردید آمدن تو تمام رفتی و من هیچ نیامدم بگذار خالی بماند وسعت میان ما بهم نمیرسد دنیایی که تو در آن میروی و من هیچ نمی آیم