nine

3.6K 692 225
                                    




نفسش رو حبس کرد و با حرکت ناگهانی دست دور گردنش رو پیچوند و چرخید خواست ناشناس رو به زمین بکوبه اما صدای اشنا توی گوشش زنگ زد

ل-اقای مالیک ...شمایید ؟

ز-وات دا فاک پین ؟

زین مچ دستش رو ماساژ داد و توی نور کم اتاق به جایی که فکر میکرد چشم های لیام باشه نگاه کرد

لیام در نهایت موفق شد برق اتاق رو روشن کنه و زین رو با موهای پریشون در حالی که دستش رو گرفته بود و وسط اتاق ایستاده بود دید

ل-خیلی متاسفم . خوبید ؟

زین با اخم سنگینی نگاهش کرد و لیام حدس زد میره تا فریاد بزنه

و همینطور هم شد

ز-چه مرگتونه شماها ؟ چرا حمله میکنی ؟ نباید ببینی کیه اول

لیام کمی گردنش رو به طرفین تکون داد

ل-فکر میکنم شما از پشت گردن منوگرفتی اول

ز-فکر کردم دزدی لعنتی

لیام نگاهش رو به اطراف چرخوند و کاغذ های پراکنده همه جای اتاق دید و اسکرین کامپیوتر که روشن بود

ل-اینجا چیکار میکنی این وقت شب ؟

زین خودش روی کاناپه پرتاب کرد و لبش رو گزید

اخرین چیزی که میخواست توضیح دادن دلیل اینجا بودنش بود

چطور میتونست بگه یه پسر به سن اون هیچ امکاناتی نداره و مجبور شده برای پروژه درسیش از اینجا استفاده کنه

اونوقت معلوم بود ادم های مقابلش با اون مغز های پوسیده شون قضاوتش میکردن

ز-خودت اینجا چی میخوای ؟

ل-من دنبال ...

کیف پول چرم قهوه ای روی میز توی دیدش بود سمتش رفت و برش داشت

ل-دنبال این اومده بودم

ز-معلوم نیست با خودت چه فکری کردی ...البته مگه اصلا فکرم میکنی ؟

زین زیر لب گفت که باعث شد لیام با تردید بپرسه

ل-متوجه نمیشم چی میگی

البته که لیام به خوبی شنیده بود اما فقط ترجیح میداد از این جملات پسر مقابلش بگذره شاید اون جوون تر از چیزی بود که لیام اهمیتی به خشم بی علتش بده

ز-میگم ممکن بود بمیری وقتی اینجوری بی خبر میای ...یعنی داشتم خفه ت میکردم

نگاه لیام روی دست اسیب دیده ی زین که هنوز در حال ماساژ دادنش بود چرخید و با کمی لبخند گفت

ل-اره البته ! مشکل چیه که اینجا موندید تادیر وقت ؟

و به کاغذ ها اشاره کرد

Versa  /ziam/Where stories live. Discover now