ماشینی که متعلق به مادرش بود رو کنار خیابون متوقف کرد و به سمتش چرخید-مطمئنی حالت مصاعده ؟
انا دستاشو به داشبورد تکیه داد و به چهره ی پسرش نگاه کرد
آ-برای زدن این حرف ها به حال مصاعد نیازی نیست .
آهی کشید و در ماشین رو باز کرد
لیام زودتر پیاده شد و با گردفتن بازو های مادرش اونو توی پیاده شدن کمک کرد
ل-وقتی کارت تموم شد بهم زنگ بزن . من همین اطرافم .
آنا سری تکون داد و از به سمت شرکت رفت
لحظه ی اخر برگشت و لیام رو که به ماشین تکیه داده بود مورد خطاب قرار داد
آ-همین پایین بمون .
ل-باشه عزیزم.
وقتی آنا وارد ساختمون شرکت پین شد لیام ماشین رو دور زد و پشت فرمون جا گرفت
با مانیتور ماشین خودش رو سرگرم کرده بود که ضربه ای به شیشه ی ماشین خورد
سرش رو که بالا اورد نگاهش با چشم های روشن دختری گره خورد
فلورا لبخند کمرنگی به لب داشت و اشاره کرد شیشه ماشین رو پایین بکشه
لیام نفسش رو با صدا بیرون داد و از ماشین پیاده شد
سعی کرد بهترین رفتار خودش رو داشته باشه چون یادش بود که بار پیش چطور حتی برای بدرقه دختر هم نرفته بود
ف-سلام
فلورا با ذوق گونه هاش بالا پرید و به سمت لیام رفت
لیام دختر رو در اغوش گرفت و موهای بافته شده ش رو نوازش کرد
ل-سلام دختر عمو . خوبی ؟
فلورا دوتا بوسه روی گونه های لیام گذاشت و فاصله گرفت
ف-بد نیستم . تو خوبی ؟ نمیدونستم اومدی . با بابا کار داشتی ؟
لیام سرش رو به طرفین تکون داد
ل-نه آنا رو اوردم .
فلورا سری تکون داد و به لیام خیره شد
مهم نبود چقدر لیام بهش اسیب زده بود ناخواسته ...وقتی چشم های اروم و عمیقش رو میدید ارامشی به وجود دختر منتقل میشد
و هربار که بهش فکر میکرد اتش دلش که سال ها بود برای لیام روشن بود شعله میگرفت
لیام با تردید سرش رو زیر انداخت
نمیدونست چی باید بگه.
ف-خب پس وقتت رو نگیرم . میبینمت ؟
ل-امیدوارم . مراقب خودت باش
دختر لبخند مهربونی زد و دستش رو تکون داد و از لیام فاصله گرفت
دست لیام روی دستگیره ی ماشین نشست اما فکر درگیرش باعث شد با صدای بلند دختر رو مخاطب قرار بده
BẠN ĐANG ĐỌC
Versa /ziam/
Fanfictionتو سرتا پا رفتن بودی من در تردید آمدن تو تمام رفتی و من هیچ نیامدم بگذار خالی بماند وسعت میان ما بهم نمیرسد دنیایی که تو در آن میروی و من هیچ نمی آیم