thirty nine

4.1K 728 1.1K
                                    




ماشینی که متعلق به مادرش بود رو کنار خیابون متوقف کرد و به سمتش چرخید

-مطمئنی حالت مصاعده ؟

انا دستاشو به داشبورد تکیه داد و به چهره ی پسرش نگاه کرد

آ-برای زدن این حرف ها به حال مصاعد نیازی نیست .

آهی کشید و در ماشین رو باز کرد

لیام زودتر پیاده شد و با گردفتن بازو های مادرش اونو توی پیاده شدن کمک کرد

ل-وقتی کارت تموم شد بهم زنگ بزن . من همین اطرافم .

آنا سری تکون داد و از به سمت شرکت رفت

لحظه ی اخر برگشت و لیام رو که به ماشین تکیه داده بود مورد خطاب قرار داد

آ-همین پایین بمون .

ل-باشه عزیزم.

وقتی آنا وارد ساختمون شرکت پین شد لیام ماشین رو دور زد و پشت فرمون جا گرفت

با مانیتور ماشین خودش رو سرگرم کرده بود که ضربه ای به شیشه ی ماشین خورد

سرش رو که بالا اورد نگاهش با چشم های روشن دختری گره خورد

فلورا لبخند کمرنگی به لب داشت و اشاره کرد شیشه ماشین رو پایین بکشه

لیام نفسش رو با صدا بیرون داد و از ماشین پیاده شد

سعی کرد بهترین رفتار خودش رو داشته باشه چون یادش بود که بار پیش چطور حتی برای بدرقه دختر هم نرفته بود

ف-سلام

فلورا با ذوق گونه هاش بالا پرید و به سمت لیام رفت

لیام دختر رو در اغوش گرفت و موهای بافته شده ش رو نوازش کرد

ل-سلام دختر عمو . خوبی ؟

فلورا دوتا بوسه روی گونه های لیام گذاشت و فاصله گرفت

ف-بد نیستم . تو خوبی ؟ نمیدونستم اومدی . با بابا کار داشتی ؟

لیام سرش رو به طرفین تکون داد

ل-نه آنا رو اوردم .

فلورا سری تکون داد و به لیام خیره شد

مهم نبود چقدر لیام بهش اسیب زده بود ناخواسته ...وقتی چشم های اروم و عمیقش رو میدید ارامشی به وجود دختر منتقل میشد

و هربار که بهش فکر میکرد اتش دلش که سال ها بود برای لیام روشن بود شعله میگرفت

لیام با تردید سرش رو زیر انداخت

نمیدونست چی باید بگه.

ف-خب پس وقتت رو نگیرم . میبینمت ؟

ل-امیدوارم . مراقب خودت باش

دختر لبخند مهربونی زد و دستش رو تکون داد و از لیام فاصله گرفت

دست لیام روی دستگیره ی ماشین نشست اما فکر درگیرش باعث شد با صدای بلند دختر رو مخاطب قرار بده

Versa  /ziam/Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ