forty three

6.2K 776 1.3K
                                    







ل-حداقل بذار ببینمت

ز-نمیخوام باهات حرف بزنم لیام

لیام کتش رو بیشتر دور بدنش پیچید و به ماشین روشن تکیه داد

ل-تو اصلا جایی رو تو این شهر بلدی ؟ نزدیک نیمه شبه عزیزم . لطفا ...

صدای بی اهمیت و مست زین حرفش رو قطع کرد

ز-کل زندگی مزخرفم رو تنها بودم اینم روش .

صدای کر کننده ی موزیک تو گوشی می‌پیچید و باعث شد لیام قبل از قطع شدن گوشی مطمئن بشه زین تو یکی از بار های اون شهره.

و همین کافی بود تا از راننده ش بخواد به چند تا بار اون محدوده اطلاع بده و ببینه زین کجاست

طولی نکشید که بهش لوکیشن زین رو خبر دادن و نیم ساعت بعد لیام وارد اون کلاب شد

سرکی کشید تا از بین جمعیت زین رو ببینه و پیدا کردنش کنار بار اونقدر سخت نبود

از بین جمعیت راهش رو پیدا کرد و بهش نزدیک شد

زین با دیدنش چشم هاشو ریز کرد و سرش رو به طرفین تکون داد

ز-چی میخوای

ل-حالت خوبه؟

ز-بهتر از...اون موقع ام که پیش تو بودم

ل – خیلی خب. هرچی میگی قبوله اما وقت رفتنه

لیام دستش رو دور کمر زین قلاب کرد و تلاش کرد اونو از صندلی پایه بلند پایین بکشه

زین اما خودش رو عقب کشید

لیام سرش رو کنار گونه ی زین گذاشت و با مهربونی گفت

ل-بیا از اینجا بریم بعد

بوسه ای اروم روی پوست نرمش گذاشت

زین سرش رو کمی فاصله داد و با چشم هایی که در اثر الکل خمار شده بودن به لیام نگاه کرد

ل-جانم ؟ چیه ؟

ز-من ...نمیام با تو ...تو به من خیانت کردی

لیام اخم هاشو در هم کشید و کمر زین رو بین دستاش فشار داد

ل-زین ...هرچی بگی قبوله ولی این یکی نه .

ز-راست میگم ...تو نامزد کردی

ل-کامان اونقدر میشناسمت که بدونم خیلی مست نیستی . پس حرفت عصبیم میکنه

زین ضربه ی کم جونی به شونه ی لیام زد و سرش رو جلوتر برد تا بین صدای موزیک صداش به لیام برسه

ز-تو حق نداری عصبی شی اون منم که باید عصبی بشم

لیام نگاهی سرسری به موهای بلند زین که روی پیشونیش افتاده بودن کرد و با دست ازادش موهاشو به سمت بالا هدایت کرد

Versa  /ziam/Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang