part 23

3.2K 532 183
                                    

"تهیونگ"


-جیمین اون شب اومد.


جانگ کوک که جلو تر از من حرکت می کرد ایستاد.ادامه دادم:


-گفت به خاطر مادربزرگش نتونست زودتر بیاد.


لبخند بزرگی زد و گوشه ی چشماش چین خورد.


-جدی میگی؟


به خندش خندیدم و سر تکون دادم.


-پس...پس میتونیم کارمون رو تموم کنیم؟


لبخندم محو شد. این پسر واقعا می خواست اینکار احمقانه رو انجام بده؟


-میتونی بهش زنگ بزنی؟ بهش بگو امشب همونجا باشه.


کلافه گفتم:


-یکم عجله نمی کنی؟


جلوتر رفتم.


-فقط بیخیال اینکار شو.


اخم کمرنگی کرد و سرش رو به علامت نه تکون داد.


-باید این کار رو انجام بدیم. بقیه به خاطر من تا الان صبر کردن. تو مگه نمیخوای پولدار شی؟ تو نمیخوای از اون خونه بیرون بیای؟


نفسم رو با حرص بیرون دادم و گوشیم رو دستش دادم.


-پس خودت باهاش حرف بزن!


و زودتر از اون به راه افتادم. هیچ اطمینانی به این کار احمقانه نداشتم. من هیچ وقت آدم ریسک پذیری نبودم. همیشه از تغییر می ترسیدم. این کار یک تغییر بزرگ تو زندگیم ایجاد می کرد.


*****


کلید انداختم و وارد خونه شدم. بابا با دیدن من اخم کرد و داد زد:


-تا الان کدوم گوری بودی؟


ابرو بالا انداختم! اون نگرانم شده بود؟


-باید باهات حرف بزنم.


لبمو کج کردم و رو به روش نشستم.


-من یک تحقیقاتی کردم.


نا خودآگاه خندم گرفت. چرا اینقدر جدی بود؟


-من از لحاظ قانونی میتونم از خونم بیرونت کنم.


خنده رو لبم خشک شد. واقعا برای همچین چیزی تحقیق کرده بود؟


-اینقدر فضای خونه ات رو گرفتم؟


روزنامش رو از روی میز برداشت. دلم می خواست اون روزنامه لعنتی رو ریز ریز کنم.


-بهت که گفتم! دلم نمی خواد بقیه بدونن پسر علافی مثل تو، انگل جامعه، از خونه من بیرون میاد. میدونی چقدر شایعه درموردت هست؟


خنده عصبی ای کردم.


-بابا منم ازت متنفرم! واقعا بیشتر از هرچیزی توی دنیا از تو متنفرم؛ ولی دور از ادب خانوادگیه که هی به روت بیارم. تو که باید این چیزا رو بهتر از من یاد داشته باشی!

BARCODE [VKOOK/YOONMIN]Where stories live. Discover now