"جانگ کوک"
از پله های زیر زمین ناشناخته ای که مایا آدرس داده بود پایین اومدم و وارد سالنی به بزرگی زمین فوتبال مدرسمون شدم. سالن بوی نم بدی می داد و هوای گرفته ای داشت. دور تا دور دیوار های اون سالن عظیم صندلی های مختلف آرایشگری بود و سر تا سر دیوار ها آینه های قدی بزرگی زده شده بود که باعث میشد سالن بزرگ تر هم به نظر بیاد. چند تا پسر جوون یک گوشه ی سالن توی یک اتاقک شیشه ای بودن و دو تا زن در حال خالکوبی روی بدن اونها. پشت سرم شوگا و جیمین و همینطور تهیونگ و جین وارد شدن. با یکم گشتن مایا و جیوو رو پیدا کردم. لباس جیوو به نظرم زننده اومد. درسته سالن نسبتا گرم و مرطوب بود ولی بالاخره اول زمستون بود و پوشیدن شلوارک کوتاه و نیم تنه توی این فصل مسخره بود. با یکم دقت متوجه شدم بقیه ی کارکنای اونجا هم همین لباس رو دارن . با حس گرفته شدن بازوم برگشتم. جیمین خوشحال بازوم رو بغل کرده بود و به اتاقک اشاره کرد.
-وای! اونا واقعا دارن خالکوبی میکنن؟
پوزخند زدم و شونه ای بالا انداختم.جین کارت اعتباری طلایی رنگش رو بالا آورد با لحن سرخوش و بلندی گفت:
-توی این کارت پولای همتون هست! فعلا میتونین ادای لاکچری هارو در بیارین و هرکار دلتون میخواد بکنین!
لبخند بزرگی به لبم نشست. یعنی واقعا امروز همون روزی بود که نیازی به حساب و کتاب خرده پول های ته جیبم نبود؟ تهیونگ و شوگا بی توجه به ما به طرف دو تا از دخترا رفتن. مایا زیر دست یک نفر دیگه در حال رنگ کردن موهاش بود. جیمین رو که سرگردون به بقیه نگاه میکرد، دنبال خودم کشیدم و بهش موهام رو نشون دادم.
-اول باید این کوفتیارو کوتاه کنم!
آهانی گفت و تند تند سر تکون داد.
-منم!
وقتی زن قد بلندی جلو اومد و در حال دسته بندی موهام شد نگاهم به میز کناری خورد. جیوو سرگرم اصلاح صورت مرد میانسالی بود.
تمام مدتی که از پیشم رفته بود اینجا کار میکرد؟ پس مین هیوکی که میگفت چی؟ من هنوز هم بهش اجازه نداده بودم درمورد گذشتش برام بگه. از خودم شرم کردم. جیوو رو از خودم رونده بودم اگر تهیونگ هم دیگه باهام حرف نزنه چی؟ اون کاری که با تهیونگ کردم...پشیمون بودم؟
ناخودآگاه سرم رو به علامت نه تکون دادم که زن اخم کمرنگی کرد و گفت:
-لطفا تکون نخور پسری!
لبامو داخل دهنم فرو بردم و سعی کردم امشب این فکر هارو از سرم بیرون کنم!
به نتیجه ی کارش تو آینه خیره شدم. بالاخره بعد از این همه مدت چشمام نمایان شده بود. جیمین که صندلی کناریم نشسته بود با خنده بهم خیره شد. بهت زده به موهاش نگاه کردم. کنار موهاش خیلی کوتاه شده بود و آرایشگر حالا موهاش رو به بالا هدایت کرده بود. ناخودآگاه لبخندی زدم. خیلی عجیب بود...واقعا شبیه آیدل ها شده بود!
-بهم گفت یک مدل انتخاب کنم ولی من تو انتخاب کردن خوب نیستم ازش خواستم خودش برام انتخاب بکنه.
سر تکون دادم و دوباره مشغول دید زدن موهام تو آینه شدم که با برخورد نگاهم به بازتاب صندلی سمت چپم توی آینه خشکم زد. دست مرد میانسالی که جیوو داشت کارش رو انجام میداد روی پای لخت خواهرم بود! جیوو در سکوت و بی توجه به این لمس به کارش ادامه میداد. عصبی جلو رفتم و دست لعنتیش رو از روی پای جیوو کنار زدم. مرد و جیوو هر دو با تعجب بهم خیره شدن. جیمین نزدیک شد و ترسیده نگاهم کرد. نگاهم رو به جیوو دادم و با صدایی که نمیتونستم کنترلش کنم سرش داد کشیدم:
-چرا میذاری این مرتیکه همچین غلطی باهات بکنه؟چرا هیچی به این حرومزاده نمیگی؟
جیوو با دست لرزون از صندلی دور شد. انگار که نمیتونست حرف بزنه. نزدیک صندلی شدم و خواستم مشتی به صورت مردی که گیج بهم خیره شده بود بزنم که با کشیده شدن دستم از پشت با حرص برگشتم.با دیدن تهیونگ بدنم شل شد.سرش رو به علامت نه تکون داد و منو از مرد جدا کرد. دو تا از همکارای جیوو نزدیک شدن و بهم اخطار دادن و بعد یکیشون رو به جیوو زمزمه کرد:
-فکر کنم برادرت خیلی با اینجا آشنا نیست!
قبل اینکه کاری از دستم بر بیاد تهیونگ محکم مچمو گرفت و از اونجا دورم کرد. جیمین دنبالمون اومد.
-اینجا این دست مالی کردنا غیر مجاز نیست! خب؟ جیوو قبل از اینکه وارد کار بشه اینو میدونسته!
امکان نداشت...کدوم دختری حاضر میشد با این شرایط کار کنه...کدوم دختری...خواهر من! دستم رو کلافه روی صورتم کشیدم. روی صندلی ای که پشتم بود افتادم ...چطور تونستم خواهرم رو سرزنش کنم؟من آدم عوضی ای بودم! زندگی هم عادتش شده بود هر روز این رو بهم یادآوری کنه.
-موهای جدیدت بهت میاد!
با جیمین بود؟ نگاهم رو بالا آوردم. جیمین کجا بود؟
-دنبال شوگا رفت.
نگاه بهت زدم رو بهش دوختم. اون با من بود؟
لبخند نصفه نیمه ای زد و به طرف شوگا قدم برداشت .مردد صداش زدم.
-الان تو... یعنی...منظورم اینه که خوبی؟
بدون اینکه برگرده صداش رو شنیدم.
-اگر منظورت دیشبه سعی میکنم فراموشش کنم. اینجوری میتونیم مثل قبل بشیم.
نه...نه اون حق نداره فراموشش کنه.
-من نمیخوام مثل قبل بشیم!
ولی حالا اون رفته بود و زمزمه ی من رو نشنید.
مایا با موهایی که توسط پلاستیک پوشیده شده بود به طرفم اومد.
-طرحتو آوردی؟
بی حوصله سر تکون دادم و از جیبم کاغذ چروکی رو در آوردم.
-فقط یک بارکد؟
دوباره سر تکون دادم و سعی کردم قانعش کنم.
-ساده و با مفهومه! تو بارکد هر چیزی ،هویت و ارزشش درج شده بعضی بارکد ها هم مقصد و مبدا رو مشخص میکنن که میشه بهش گفت سرنوشت! بنظرم برای نماد تیممون چیزخوبی باشه...چون هممون به مسخره ترین راه ها هم رو پیدا کردیم و حالا گروه شدیم...این همون سرنوشتیه که میگم.
ابرویی بالا انداخت و سر تکون داد.
-اولین باره که اینقدر حرف زدنت رو میبینم!
بعد از خنده ی کوتاهش مشتی به شونم زد.
-کارت خوب بود! برای عددای زیرش چیکار کنیم؟
چند ثانیه به بارکدی که روی کاغذ کشیده بودم خیره شدم.
-تاریخ تولد هر کدوممون چطوره؟...چون بارکدی که هویت و ارزش و سرنوشتمون رو تعیین کرده باشه همون روز تولدمون بهمون داده شده.فکر کنم خوب بشه!
لبخند تلخی زد . حس کردم چشماش خیس شده. در کمال تعجب دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و بغلم کرد.
-خوب شد که اینو به تو سپردم مغز لعنتیت خوب کار میکنه!...
فکر کنم داشت توی بروز دادن احساساتش زیاده روی میکرد!
-حدس میزنم تا الان زیاد بهت سخت گرفتم. از این به بعد میتونی به عنوان نونا ازم کمک بگیری.
پوزخند زدم و پسش نزدم. اون آدم خوبی بود...با اینکه متلک مینداخت و بعضی وقتا روی مخم راه میرفت. فحشم میداد و اکثرا باهام مثل زیر دستش رفتار میکرد ولی آدم خوبی بود. بعضی از آدم ها هم مدل خوب بودنشون اینجوری بود!
آروم دستم رو روی شونش گذاشتم و ازش جدا شدم.
سریع دستاش رو به کمر زد و به طرف بقیه راه افتاد. دنباش قدم برداشتم.
شوگا که داشت ریشه ی موهای سیاهش رو مثل بقیه ی موهاش بلوند میکرد و تهیونگ هم زیر دست یک دختر دیگه منتظر کوتاه شدن موهاش بود.مایا با ذوق دستش رو توی موهای جیمین فرو برد و بهمشون ریخت.
-زیر اون ظاهر بچه خرخونی همچین روی سکسی ای هم داشتی؟
جیمین لبخند بزرگی زد و از خجالت خودش رو طرف من کشید. به کارش خندیدم .
مایا با صدای بلند رو به شوگا و جیمین و جین و تهیونگ گفت:
-نماد گروه رو به کمک جانگ کوک انتخاب کردیم. یک بارکد که زیرش تاریخ تولد هر کدومتونه.
شوگا که نمیتونست فعلا بخاطر رنگ کردن موهاش سرش رو بالا بیاره از همون پایین غر زد:
-که چی بشه؟
مایا گفت:
-برای خودمون خالکوبیش کنیم!
جیمین با خوشحالی آستین سوییشرتمو فشار داد.
-وای موافقم!
جین دستی به موهای جیمین کشید.
-من که باهاش حال کردم...هم شاخه هم ساده! بارکد...اسم تیم رو هم بارکد میذاریم! خاص و تکه.
جیمین که ذوق کرده بود و هیجان زده بود گفت:
-خیلی باحاله! ایده ی تو بود؟
سر تکون دادم. جین به طرف تهیونگ و شوگا برگشت.
-شما دوتا چی میگین؟
نگاهمون به اون دوتا خیره موند. تهیونگ بی حوصله شونه ای بالا انداخت.
-برام فرقی نداره.
شوگا هم بدون اینکه سرش رو بالا بیاره اوهومی گفت و موافقتش رو اعلام کرد. مایا با ذوق بهم لایک داد و با خوشحالی داد زد:
-خیلی خفن شد!
همه منتظر بودیم که هم کار اون دو نفر تموم شه و هم اون اتاق تتو خالی بشه.
بعد از اینکه آرایشگر با پلاستیک موهای شوگا رو بست شوگا هم از جا بلند شد. نگاه بی حوصلش رو به تک تکمون داد و بعد با تعجب به جیمین خیره شد.
جیمین بی توجه به شوگا همه ی حواسش به اتاقک تتو بود و لحظه شماری میکرد تا اونجا خالی بشه.
بعد از چند ثانیه جیمین دستمو به طرف اتاقک کشید.
-رفتن! باید سریع باشیم تا ....
ولی لحظه ی آخر شوگا مچ جیمین رو چسبید و اون رو قبل از اینکه پاش رو داخل اتاقک بذاره بیرون کشید.با تعجب نگاهشون کردم. شوگا پشتش رو به من کرد و رو به جیمین گفت:
-خودت میدونی نباید اینکارو کنی!
جیمین با ناراحتی زمزمه کرد:
-همین یکباره...خواهش میکنم هیونگ...نماد گروهه نمیتونم نداشته باشمش که...
شوگا سرش رو به علامت نه تکون داد.
-گفتم نه! حتما مدرستونم گیر میده.
جیمین با تعجب گفت:
-نه نمیده! خب؟ یک جایی میزنم که نبینن. لطفا!..
زمزمه کردم:
-دلیل چرتی بود! فکر نکنم اونقدرم مشکل داشته باشه هیونگ.
شوگا بی توجه بهم برگشت و به سمت اتاقک رفت جیمین سمتش دوید و مچشو گرفت.
-من اینکارو میکنم.
شوگا پوزخند زد:
-و من هم مطمئن میشم دیگه تو رو توی گروه نبینم و اینکه دیگه از اون قرص ها هم خبری نیست!
با تعجب بهشون نگاه میکردم.قرص؟ شوگا چه مرگش بود. یک خالکوبی که ...
جیمین با ناراحتی به جای وارد شدن به اتاقک کنار درش نشست.
-لازم نیس بهش گوش بدی بیا تو...
با صدای بغض دارش زمزمه کرد:
-فکر کنم لازمه کوک...بیخیال من...برین کار خودتون رو انجام بدین.
مردد وارد اتاق گرم و مرطوب شدم نگاه عصبیم رو به شوگا دادم اون هم بیخیال روی صندلی نشست و به دختری که خالکوبی میکرد پشت گردنش رو نشون داد.سعی کردم از فکر جیمین در بیام. مردد نزدیک تهیونگ شدم.
-تو کجاتو میخوای ...
بدون اینکه نگاهش رو از شوگا بگیره زمزمه کرد:
-روی مچم.
به زور هم که شده بود باید اون رو به ادامه ی مکالمه وادار میکردم.
-منم زیر گوشم فک کنم.
نگاهش رو بی حوصله به طرفم برگردوند. به پایین گوش سمت چپ اشاره کردم.
-سمت راستت رو بکن.
گیج نگاهش کردم. چه فرقی داشت؟ دختری نزدیکم شد و با الکل مشغول ضد عفونی کردن گردنم شد.
داشتم با رضایت بارکدی که تموم زندگیم رو به آب و آتش کشیده بود رو روی پوستم حک میکردم...این کاریه که هممون میکنیم...نه؟ایمان داشتن، زجر کشیدنه...
-The Seventh seal(1957)
YOU ARE READING
BARCODE [VKOOK/YOONMIN]
Fanfiction๛ ғᴀɴ ғɪᴄ 「 Bᴀʀᴄᴏᴅᴇ 」 • بارکد ~ Complete • کاپلی° ویکوک - یونمین • ژانر : عاشقانه | روزمره | نقد اجتماعی | انگست ❥•↿#Sevil 💜 #بارکد -•ᴛᴇᴀѕᴇʀ~ یک نفر پشت میله های زندان/ پدری که مرده بود. یک نفر زیر دود و سیگار / خواهری که رفته بود. مرگ هم به سراغ...