part 27

2.8K 499 20
                                    


"شوگا"
با عصبانیت نگاهم رو به مایا دوختم.
-گفتم که با نامجون میرم.
مایا هم اخم کرد و خودش رو روی کاناپه انداخت و به موبایل تو دستم اشاره کرد.
-زنگ بزن زنگ بزن! حاضرم سر یک میلیون وون باهات شرط ببندم که نمیاد.
پوزخند زدم و از کاغذ شماره ای که روی میز سالن بود شماره ی نامجون رو وارد کردم.
-با پول نداشتت شرط میبندی؟
گزینه تماس رو لمس کردم و موبایل رو نزدیک گوشم قرار دادم.
-سلام شوگام.
صدای بی حوصلش به گوش می رسید.
-امیدوارم کار مهمی داشته باشی .
این آدم معذبم می کرد.
-پس فردا که مواد حاضر میشه..میای بریم برای فروشش با مشتری ها تو کلاب...
یک "نه" قاطع گفت و تماس رو قطع کرد. مایا با چشمای درششتش بهم خیره شد.
-دیدی قبول نکرد؟
شونه بالا انداختم.
-با جیوو میرم.
با صدای بلند داد زد:
-میگم من و جیوو داریم میریم کریستی که یک مشتری دیگه رو ببینیم. جین هم که فعلا رفته خونه پدر مادرش و گفته تا دو روز نیست. تهیونگ هم که امکان نداره قبول کنه! از تو بدتره. جانگ کوک رو من اجازه نمیدم. همینجوریش قیافش شبیه مرده های متحرکه! یکم بیخیالش شو!
گردنم رو خاروندم.
-خب خودم تنها میرم.
مایا با حرص نزدیکم شد.
-اینقدر بدت میاد که با جیمین بری؟ باید به این بچه یاد بدی. فعلا چه بخوای چه نخوای اونم از ماست. پس برو یادش بده چجوری با آدمای عوضی مثل هیون مو رفتار کنه.
خمیازه کشیدم وبه پشتی کاناپه تکیه دادم.
-اینقدر جیغ جیغ نکن. سرم درد میکنه! دلم نمیخواد مربی کودکان باشم. جرمه؟
لبش رو گاز گرفت و نگاه پر از نفرتش رو بهم دوخت.
-ای کاش یکم مسئولیت پذیر بودی مین شوگا.
و بعد از اینکه پالتوش رو از روی جالباسی برداشت بی خداحافظی از خونه خارج شد.
مسئولیت پذیری؟ خیلی وقت بود بهش توجهی نکرده بودم.از وقتی که خواهرم بعد از تصادف تو کما رفت و تموم انرژیم رو برای پرداخت هزینه گذاشته بودم دیگه کاری برای این شاخصه ی رفتاری انجام نداده بودم.فکر کنم از همون موقع ریشه اش توی من خشک شد.
ساعت ده شب شده بود. پیامک مایا روی صفحه موبایلم نمایان شد.
-به جیمین زنگ زدی؟
نفسمو با حرص بیرون دادم و شماره ی جیمین رو از روی همون برگه ای که جین همه ی شماره هارو روش نوشته بود برداشتم.
با شنیدن صدای خواب آلودش خیلی سریع پوزخند رو لب هام شکل گرفت. دیگه حتی مرغ ها هم این ساعت نمیخوابیدن!
-الو؟
-من شوگام. پس فردا بیا اینجا باید با هم بریم مواد رو بفروشیم.
چند ثانیه سکوت کرد. درک کردم. حرفام برای آدمی که از خواب بیدار شده بود سخت بود.
صداش رو پایین آورد.
-اوه شوگا شی شمایین؟ ولی آخه من امتحان دارم ... چرا من؟
باید جدی تر برخورد می کردم.
-چون قراره ازمون حقوق بگیری.
زمزمه کرد:
-باشه میام.
قبل از قطع کردن گفتم:
-برو به بقیه خوابت برس.
-نه نه وسط درس خوندن خوابم برد... ممنون شوگا شی که بیدارم کردین.
خشکم زد. برای اولین بار حرفی برای تخریب شخص مقابل به دهنم نیومد. فقط تونستم تماس رو قطع کنم.
ساعت یازده شب با صدای باز شدن نگاهم رو از تلویزیون گرفتم. تهیونگ بازوی جانگ کوک رو میکشید و جانگ کوک میخندید. به شخصه از دیدن خنده ی جانگ کوک تعجب کرده بودم.
-شما چتونه؟
تهیونگ بی توجه به من بازوش رو ول کرد.
-بهم راستش رو بگو. لالاری کجا فرستادت؟
لبخند خالص روی لب جانگ کوک خیلی به نظرم عجیب می اومد. با چشمای خوشحالش که درحال برق زدن بود به وی خیره شد.
-تهیونگ! برای بار صدم میگم که قرار بود از اون سیگارای سالویا بگیرم ولی یارو گفت ندارم. تمام.
و بعد با دستش موهای تهیونگ رو بهم ریخت. هر دومون شوک زده به کارش خیره شدیم.
-میرم حموم!
تهیونگ بعد از چند ثانیه خیره موندن به در بسته ی حموم کلافه موهاش رو مرتب کرد. پاکت چیپس رو از دستم کشید و یک مشت برداشت.
-این یک چیزی زده ! مگه نه؟
اشاره کردم که از جلوی تلوزیون کنار بره.
-شک نکن!
*****
جلوی کلاب روی موتورم نشسته بودم و منتظر یک پسربچه ی دست و پا چلفتی به نام پارک جیمین بودم. با دیدنش که از تاکسی پیاده شد دوباره پوزخند روی لبم نشست. مشخص بود که اون علاوه بر بچه بودن پول هم زیاد داره! چرا به خاطر دویست دلار حاضر شده بیاد تو اینکار؟
لباس آستین بلند سورمه ای با شلوار جینی که بر خلاف شلوار من که پر از پارگی و طرح بود ، خیلی ساده و تک رنگ بود پوشیده و موهاش رو شبیه بچه مثبتا درست کرده بود.
-ببخشید دیر رسیدم شوگا شی!
سر تکون دادم و سیگاری لای لبم گذاشتم. موتورم رو به دیوار تکیه دادم و به سمت ورودی کلاب نسبتا معمولی ناحیه جنوبی حرکت کردم. جیمین به قدم هاش سرعت داد تا بهم برسه.
-م..میشه بگین...بگین که...
کلافه به طرفش برگشتم.
-اینقدر تته پته نکن! حداقل اینجا باید با اعتماد بنفس حرف بزنی.
بعدم به چشمای گردش نگاه تحقیرانه ای کردم.
-تو برای آدمای اون تو یک طعمه ی عالی محسوب میشی!
دوباره حرکت کردم.
-من باید چیکار کنم؟
خب درس اول رو گرفت! به خودم خندیدم. چه زود شغل معلمی رو قبول کرده بودم.
در شیشه ای بار رو هل دادم و داخل شدم.
-فقط هر چی گفتم رو انجام میدی. هر جا برم میای! فهمیدی؟
عین احمقا چند بار سر تکون داد و خودش رو بهم نزدیک کرد. فضای کلاب گرفته و پر از بو های مختلف بود.  هیون مو با همون موهای آبی رنگ وعجیبش رو به روی بارمن نشسته بود و داشت سفارش می داد. تا جایی که میدونستم چهار پنج سال ازم بزرگتر بود. به سمتش حرکت کردم و نشستم.جیمین هم سریع کنارم نشست و با تعجب به موهاش خیره شد.
-خیلی وقته ندیدمت! اوضاعت چطوره؟
با شنیدن صداش نگاهم رو از روی جیمین برداشتم.
-میگذره. بریم سر اصل مطلب؟
از دستش که روی شونم قرار گرفت حس خوبی بهم دست نداد.
-چه عجله ایه دوست من؟ چطوره اول من رو به دوستت معرفی کنی. به نظر خیلی بچه است!
بعدم به جیمین خیره شد.
-و همینطور جذاب!
خندم گرفت. مردم چه بد سلیقه شدن! به سمت جیمین برگشتم و متوجه شدم خودش رو به طور نامحسوس پشتم پنهان کرده بود تا از دید هیون مو دور بمونه. حالم از این حالت ترسوش بهم میخورد.
-جیمین! یکی از همکارامه.
هیون مو دستش رو جلوی جیمین برد تا دست بده. جیمین بعد از چند لحظه مکث دستش رو جلو برد.
-خوشبختم پسر! باید بیشتر آشنا بشیم.
خسته از این بحث کسل کننده گفتم:
-خب برای بار اول حاضری چقدر ازمون جنس بخری؟
نوشیدنی ای که بارمن براش آورد رو تو دست گرفت.
-فکر کنم صد گرم برای دفعه اول بس باشه! دوست دارم امتحانش کنم.
صد گرم؟ منو مسخره کرده بود؟ به خودت مسلط باش باید این مشتری رو نگه داری.
--مطمئن باش خیلی جنس توپیه! وقتی دیدیش از بی اعتمادیت پشیمون میشی!
سریع واکنش نشون داد.
-نه نه من بهتون اعتماد دارم. ولی خب بازار شیشه الان کم شده.نمیدونم چقدر قراره سر این دلالی بهم برسه.من نمی تونم روی یک گروه تازه کار ریسک کنم.
خودم رو عصبی نشون دادم.
-چون تازه کاریم پول زیادی میخوایم برای ...
با صدایی که از پشتم اومد برگشتم.
-مین یونگی!
با دیدن دراگ ، یکی از رییسای دلتا بهت زده بلند شدم. طبق معمول ساموئل کنارش ایستاده بود.
-حالت چطوره نوچه ی مورد علاقم!
اصلا ازاین مدل صدا کردن خوشم نمی اومد.می دونستم دراگ عاشق اینطور لقب گذاشتن برای بقیه است .فقط خنده ی کوتاهی کردم و تعظیم کردم.
-باید بعد از این همه مدت یک نوشیدنی مهمونت کنم.تو که دعوت منو رد نمیکنی؟
مردد به هیون مو که به طرف جیمین خم شده بود و داشت باهاش حرف میزد نگاه کردم.
-ممنون رییس...ممکن نیست رد کنم! الان میام.
به طرف جیمین برگشتم و توی گوشش زمزمه کردم:
-سعی کن یکم سر هیون مو رو گرم کنی. این مشتری نباید از دست بره!
سریع دستم رو گرفت. با تعجب بهش نگاه کردم. سرش رو به علامت نه تکون داد.
-از پسش برمیای .مواد توی این کیفه. هر بسته پنج گرمه. صد تا بسته توشه. هرچند من تا چند دقیقه دیگ خودم رو میرسونم.
و بعد به سمت طبقه بالای کلاب که میز اختصاصی دراگ و بقیه گروه اونجا بود رفتم.

بعد از نوشیدن یک بطری رییس سر صحبت رو باز کرد.
-خیلی وقته بهت ماموریت ندادم.
مردد زمزمه کردم:
-رییس من از تو گروه بیرون اومدم.
قبل از اینکه اخم روی صورتش رو ببینم ادامه دادم.
-راستش الان یک گروه ساخت شیشه زدیم...میشه امیدوار باشم که ازمون حمایت کنین؟
ساموئل پوزخند زد.
-چرا فکر میکنی رییس باید خیانتکاری مثل تو رو حمایت کنه؟
سرم رو پایین انداختم.
-چقدر مواد داری؟
با تعجب سرم رو بلند کردم.ساموئل به سرعت واکنش نشون داد.
-اما رییس...
رییس اخمی به ساموئل کرد.
-کارایی که شوگا برای من کرد همیشه موندگاره! دلم میخواد جبرانش کنم.
نتونستم لبخندم رو کنترل کنم. سریع بلند شدم و تعظیم کردم.
-ممنون رییس واقعا ممنون.
رییس خنده ی کوتاهی کرد و لیوانم رو از نوشیدنی پرکرد.
-گفتی چقدر مواد ساختین؟
لیوان رو برنداشتم. نباید زیاده روی میکردم. نمیخواستم مست بشم.
-نزدیک یک کیلوگرم. پونصد گرمش امشب رفت کریستی. بقیش رو هم دارم به مشتری های اینجا میدم.
سرتکون داد و بعد از چند ثانیه گفت:
-محموله ی بعدیتون رو از همین امشب شروع کنین. برام هزار تا بذار کنار.
خدای من! یک کیلوگرم محموله ی بعدی پیش فروش شد! دوباره بلند شدم و تعظیم کردم و از اتاق وی ای پی خارج شدم. مطمئن بودم حداقل جین و مایا از خوشحالی بال در میارن. وقتی به طبقه  پایین رسیدم بار شلوغ تر شده بود. حالا میتونستم با اعتماد بنفس بیشتری با هیون مو معامله کنم.
چند دقیقه دنبالشون گشتم ولی پیداشون نکردم. ترس به دلم افتاده بود. نزدیک استند چیر ها شدم. کیف مواد هم نبود. سردرگم به ساعت خیره شدم. نزدیک سی دقیقه گذشته بود. چجوری گذر زمان رو حس نکرده بودم؟ از کلاب خارج شدم و به طرف موتورم دویدم به امید اینکه جیمین اونجا باشه ولی نبود. سریع موبایلمو در آوردم و شمارش رو گرفتم.
جواب نداد. دوباره وارد کلاب شدم و به طرف بارمن دویدم.
-اون دوتا پسری که کنار من بودن کجان؟
به پایان سالن اشاره کرد.
-مرد دست پسررو کشید و بردش اونجا.
بی وقفه دویدم. تنها دری که جلوم بود در دستشویی بار بود. به طرف قسمت مردونه رفتم و با ترس در رو باز کردم. تنها کسی که داخل دستشویی بزرگ بود جیمین بود که سرش رو خم کرده بود توی سینک دستشویی داشت پشت به من صورتش رو با خشونت می شست. دیوونه وار آب توی دستش رو به صورتش میکوبید. به دور و بر و اتاقک های داخل دستشویی نگاهی انداختم.خبری از هیون مو نبود.
جلو رفتم و شونه ی جیمین رو کشیدم. با خشونت داد زدم:
-مواد کجاست؟ هیون مو کجا رفت؟ چه گندی زدی که موبایلتو رو جواب ندادی؟-
با دیدن صورتش و سرو وضعش بهت زده عقب رفتم. موهای صاف و مرتبش کاملا بهم ریخته بود. لبش زخم شده بود و ازش خون میومد. یقه ی لباسش پاره شده بود و رد خراشیدگی توسط ناخن روش مشخص بود. عجیب تر از هم ی اینا چشمای گیج و بهت زدش بود. انگار تموم مغزش درگیر بود. آروم به طرف سینک برگشت و پاکت کاغذی رو بهم داد بعد هم بدون حرف از در بیرون رفت. پاکت رو باز کردم . پر از دسته های اسکناس بود. هیون مو همه ی مواد رو خریده بود؟ دنبال جیمین دویدم ولی هر چی گشتم پیداش نکردم. چه اتفاقی افتاده بود؟ گیج  منگ سوار موتور شدم وبه خونه برگشتم.
طبق چیزی که انتظار داشتم مایا زودتر کارش تموم شده بود و به همراه تهیونگ و جانگ کوک و جیوو منتظر من بودن.
-همشو فروختی؟
سر تکون دادم و پاکت پول رو نزدیکش بردم. تهیونگ نزدیکم اومد.
-جیمین کجاست؟ رفت خونه؟
نگاهم رو از چشماش گرفتم و زمزمه کردم:
-حتما دیگه!
بخاطر اینکه از فکر اون بچه بیرون بیام گفتم:
-یک خبر عالی دارم!
هر چهار نفر بهم خیره شدن.
-یک مشتری پیدا کردم که از الان یک کیلو گرم رو پیش خرید کرده.
با تعجب بهم خیره شدن بعدم جیغ خوشحالی مایا فضا رو پر کرد. صدای جیوو همه رو ساکت کرد.
-شوگا این چیه؟
به دسته اسکناسی که دستش بود نگاه کردم.
-پوله دیگه!
جیوو مردد زمزمه کرد:
-روش نوشته: "بهتر از چیزی بود که فکرش رو می کردم! اینم انعام جیمینی...دفعه بعد رام تر باش!"
زانو هام شل شد. هر فکری که تا الان خودم رو مجبور کرده بودم که باور کنم چرنده و امکان نداره به واقعیت تبدیل شد.
جانگ کوک دسته اسکناس رو از جیوو گرفت.
-منظورش از این حرف چیه هیونگ؟
تهیونگ با عصبانیت به طرفم اومد و داد زد:
-جیمین مگه چیکار کرده که انعام گرفته؟
بطری آبی که روی میز بود رو برداشتم و سر کشیدم.
-نمیدونم!نمیدونم... من برای چند دقیقه رفتم بیرون وقتی برگشتم ... مواد رو خریده بود و جیمین هم...
تهیونگ هنوز با اخم بهم خیره شد.
-جیمین چی؟
لبام رو بهم فشار دادم. باورم نمیشد داشتم بخاطر اون بچه بازخواست می شدم.
-دستشویی بود بعدم بدون حرف پولو بهم داد و رفت. همین!
تهیونگ با عصبانیت طرف جانگ کوک برگشت.
-اگر اتفاقی براش افتاده باشه...تو رو میکشم!
با تعجب بهش نگاه ردم. مگه جیمین دوست جانگ کوک نبود؟ تهیونگ چرا این شکلی رفتار می کرد؟
به طرف در خروجی رفت که جانگ کوک جلوش رو گرفت.
-ساعت نزدیک نیمه شبه! فردا با هم میریم...باشه؟
تهیونگ چند ثانیه با اخم بهمون نگاه کرد و بعد از اینکه بهم تنه زد وارد اتاقش شد. به جانگ کوک نگاه کردم.
-این چه مرگشه دیگه؟
حالت چهره ی اون هم در یک ثانیه عصبی شد و بهم اخم کرد.
-یکی دو ساعت نمیتونی از یک نفر محافظت کنی؟
سر دردم دوباره شروع شده بود.بی توجه بهش سیگارمو در آوردم و روی کاناپه نشستم. جیوو پاکت پول رو دست مایا داد و ازمون خداحافظی کرد و رفت. جانگ کوک هم بعد از خروج خواهرش به طرف اتاقش رفت. مایا مردد نزدیکم شد و دستش رو روی شونم گذاشت.
-تقصیر منه شوگا! نباید اصرار می کردم. خودتو مقصر ندون.
به طرف در اشاره کردم.
-اگر هم تقصیر من باشه خودم رو مقصر نمیدونم. نگران نباش! برو خونه.
سر تکون داد و بعد از چند ثانیه صدای بسته شدن در توی خونه ی ساکت پخش شد.

هر چیزی که اتفاق بیوفته، زندگی ادامه داره...
-Mary is happy , Marry is happy



BARCODE [VKOOK/YOONMIN]Where stories live. Discover now