"جانگ کوک"باید باهاش حرف می زدم. باید تا دیر نمی شد جلوشو می گرفتم. اگه می رفت طبقه ی پایین دوباره اون اتفاق وحشتناک می افتاد... باید به هر قیمتی که می شد دوباره می دیدمش و جلوش وایمیستادم. ولی اون دختر حال بهم زن حرفامو نمی فهمید و یه سری اصوات نامفهوم رو به سمت صورتم پرت می کرد. کلافه دستشو گرفتم و التماس کردم.
نمیدونم این کشمکش چقدر طول کشید ولی با پرت شدنم روی زمین و بسته شدن در تموم شد.
هرچند موقت!
دوباره بلند شدم و به در کوبیدم.
-باید به مامانم بگم نره پایین. توروخدا اون کوفتی رو بهم بده تا بتونم ببینمش...
یکدفعه بازوم از پشت کشیده شد. با دیدن چهره ی نسبتا آشنایی لبخند خسته و نصفه نیمه ای زدم.
-میشه کمکم کنی؟ اون دختره باید بهم یکی از اون سرنگا بده! باید مامانمو ببینم و جلوشو بگیرم وگرنه دوباره اون اتفاق میوفته...
محکم شونه هامو گرفت و توی صورتم فریاد زد:
-جانگ کوک تو چه مرگت شده؟
خسته سرمو چرخوندم.
-منو میشناسی ؟ می دونستم... کمکم کن..به اون دختر بگو برام از اون سرنگا بیاره وگرنه دوباره بابام...
با صدای باز شدن در بی توجه بهش که داشت با بهت بهم نگاه می کرد به طرف در برگشتم.
پسر محکم دستمو تو دستش فشار داد و اجازه ی حرکت کردن رو ازم گرفت.
-این پسره ی لاشی رو از جلوی خونم جمع کن! از صبح دیوانم کرده! بزور تونستم شمارتو پیدا کنم.
با حرص به دستی که جلوی حرکتم رو گرفته بود، نگاه کردم.
پسر به سمتم برگشت و محکم چونمو تو مشت گرفت.
-تو واقعا منو نمیشناسی؟ منو نگاه کن!
بی قرار بهش نگاهی انداختم ولی تموم فکر و ذکرم رسیدن به اون سرنگ کوفتی بود.
-هیونگ از این دختره بگیرش...
پسر محکم تر نگهم داشت و به دختر نگاه کرد.
-چی می زنه؟ فکر می کردم پاکه!
کلافه گفت:
-یکی از آشغالای شما دیروز ظهر یه چیزی تو رگش تزریق کرده!
ابرو های دختر بالا رفت.
-دلتا بود؟ کدومشون؟
بعد یکدفعه به من زل زد.
-یک روز؟ این آدم توی یک روز اینجوری دیوونه شده؟
بی توجه به مکالمشون داد زدم.
STAI LEGGENDO
BARCODE [VKOOK/YOONMIN]
Fanfiction๛ ғᴀɴ ғɪᴄ 「 Bᴀʀᴄᴏᴅᴇ 」 • بارکد ~ Complete • کاپلی° ویکوک - یونمین • ژانر : عاشقانه | روزمره | نقد اجتماعی | انگست ❥•↿#Sevil 💜 #بارکد -•ᴛᴇᴀѕᴇʀ~ یک نفر پشت میله های زندان/ پدری که مرده بود. یک نفر زیر دود و سیگار / خواهری که رفته بود. مرگ هم به سراغ...