part 36

2.6K 493 250
                                    

"جانگ کوک"



یک هفته از نبود تهیونگ می گذشت! جیمین چند روزی بود که اومده بود و جای تهیونگ میخوابید. اصلا در موردش کنجکاو نبودم. برام مهم نبود اون قرصهایی که شوگا به زور میذاره تو دستش چی هستن! بعد از خوردن اون قرص ها تموم روز رو می خوابید. به درک! مغزم پر شده بود از فکر های درهم و برهم. دوست داشتم روی تختم دراز بکشم و به در و دیوار خیره بشم...قدرت تخیلم بعد از مصرف اون مواد بالا می رفت...چند وقت بود نقاشی نکشیده بودم؟ تقریبا تموم روز بی مصرفم رو صرف نقاشی های ذهنی روی دیوار می کردم. خیلی دلم نمی خواست به بقیه فکر کنم...فقط توی بعضی کار ها بالاجبار به نامجون کمک میکردم و مواد رو بسته بندی می کردم.


در حال وزن کردن شیشه ها بودم که صدای نامجون در اومد.


-گفتم پنج گرمی! تو اینا رو پونزده گرمی بسته بندی کردی؟


حتی زحمت نگاه کردنشون رو هم به خودم ندادم. زیر لب زمزمه کردم:


-درستش میکنم!


کنارم نشست و چونمو بالا گرفت. چرا برای همه اینقدر سرگرم کننده شده بودم؟ دست از سرم بردارین!


-زیر چشمات کبوده ... کی خوابیدی؟


بعد از اینکه اون سرنگ رو تزریق کردم نمیتونستم بخوابم! بی قرار شده بودم ... کلافه شده بودم!.چونم رو از دستش آزاد کردم و دوباره سرم رو پایین انداختم.


-جین میگفت قبلا آدم کشتی.


اگر هفته قبل بود با عصبانیت نگاهش می کردم و جین رو فحش می دادم...ولی این هفته خسته بودم...فقط دلم میخواست همه خفه شن! از بین دندونام با بی حوصلگی غریدم:


-تو هم کشتی! نباید چیز عجیبی باشه...


نامجون خندید و دوباره مشغول بسته بندی شد.


-من برادرمو به همراه دوست دخترش کشتم! تو چی؟


نگاهم رو به چشماش دادم. اون نمیتونست اینقدر عوضی باشه!نتونستم کنجکاوی نکنم.بالاخره به خودم زحمت مکالمه دادم:


-چرا؟


کسی غیر از من و اون توی خونه نبود.


-اون دختر مورد علاقه من رو دزدید...منم وقتی صدای خنده هاشون رو میشنیدم به این نتیجه رسیدم که اگر اون دختر نمیتونه برای من باشه بهتره کلا نباشه!


نفس عمیقی کشیدم و دوباره سرم رو پایین انداختم. چه داستان کلیشه ای داشت؛دوباره پرسید:


-تو چی؟


زیر لب زمزمه کردم:


-بابامو کشتم...اون بخاطر اعتیاد به الکل کاراییو میکرد که خود واقعیش نمیخواست انجام بده...نجاتش دادم! آزادش کردم.

BARCODE [VKOOK/YOONMIN]Where stories live. Discover now