با صدای گوشیش نگاهشو از دوست صمیمیش یوگیوم گرفت و پیام جیمین رو باز کرد.
_کجایی جانگ کوکی؟
لبخندی روی لب های خوشفرمش نشست و جواب داد:
_دانشگاه. چی شده هیونگ؟
_پایه ای امشب بریم خوشگذرونی با بچه ها؟
_صددرصد. ساعتشو بهم بگو.
یوگیوم به لبخند روی لباش زل زد و گفت:
_چی شده که نیشت تا بناگوش باز شده؟
_قراره شب با جیمین هیونگ و بچه ها بریم بیرون. میای؟
_دوست دارم بیام اما امشب باید با پدر و مادرم بریم مهمونی. میدونی که نمیتونم بپیچونم.
جانگ کوک پوزخندی زد :
جانگ کوک_پسر مثبت!!!
یوگیوم انگشت فاکشو نشون داد :
_غلط های اضافی جئون جانگ کوک!!
هردو خندیدن چون خوب میدونستن یوگیوم برعکس قیافه ی معصومانش چقدر شیطونه.
****
همین که رسید به عمارت بزرگ و قشنگ جئون بادیگارد جدی و همیشه اخموشون رو دید. مین یونگی...
_خوش اومدید ارباب جوان.
به شوخی با دست ضربه ای به شونه ی یونگی زد و گفت:
_ای بابا صد بار گفتم اینجوری صدام نکن هیونگ.
یونگی همچنان با جدیت زل زده بود به چشماش. جانگ کوک نیشش رو باز کردولبخند احمقانه ای زد:
جانگ کوک_یه بار بخندی ازت کم نمیشه قول میدم.
یونگی با جدیت بهش زل زد:
یونگی_بهتره برید داخل قربان. حتما خسته اید.
پوفی از روی کلافگی کشید:
جانگ کوک_منظورت همون گورتو گم کن با ورژن باادبانه بود دیگه؟اوکی هیونگ رفتم.
وبا بی حوصلگی رفت داخل. همین که خواست در اتاقشو باز کنه جیمین از اتاقش اومد بیرون. با دیدنش لبخند خسته ای زد. جیمین برادر مهربون و دوست داشتنیش بود که دوسال ازش بزرگتر بود. و توی دانشگاه هنر تحصیل میکرد. به شدت بهم وابسته بودن و هیچ رازی بینشون نبود.
برعکس شخصیت مغرور و لجباز و شیطون جانگ کوک ،جیمین خیلی مهربون و با ملاحظه بود. دستی به موهای تازه رنگ شدش که حالا یه بلوند خوشرنگ بود کشید و گفت:
_چطوری جانگ کوکی؟
_خوبم جمن شی!!
جیمین به شدت خندید. این ریکشن همیشگی اون به شنیدن)جمن شی) از زبون جانگ کوک بود.
جانگ کوک هم خندید :
جانگ کوک_چیه باز خندت گرفت؟
جیمین_دست خودم نیست. ناخودآگاه خندم میگیره.
جانگ کوک نیشخندی زد :
جانگ کوک_دیگه کی امشب میاد؟
جیمین_جین هیونگ و ته مین و هوپی هیونگ و چندتااز بچه های اکیپ.
سری تکون داد وگفت:
_یونگی هیونگم باهامون میاد دیگه؟اینجوری بابا هم گیر نمیده.
جیمین اخماش رفت تو هم :
جیمین_اون عنق از خودراضی رو کجا ببریم اخه؟همش گیر میده و اخم میکنه. مایک رو ببریم پایه تره.
جانگ کوک_اه هیونگ از اون بدم میاد خیلی لوس و پررو. یونگی هیونگ از همه بهتره همین که گفتم.
و برای جلو گیری از مخالفت جیمین سریع رفت داخل اتاقش.
جیمین عصبی دستش رو توی موهاش فرو کرد و پوف کشید. امشبش هم با وجود یونگی گند میخورد. اون از خودراضی مغرور همیشه طلب کار مثل دشمن خونیش بود و چه بد که مجبور بود تمام شب تحملش کنه!!!
****
همراه با صدای موزیک سرشو تکون میداد و لبخندی زیبا روی لباش بود.با صدای جین که اونو مخاطب قرار داده بود سرشو برگردوند:
_جانگ کوک،تو هنوز سینگلی؟پس این همه مدت چه غلطی میکردی؟یکی رو برای خودت تور کن دیگه پسر.
کوک پوزخندی زد:ترجیح میدم تنها باشم.فعلا حوصله کسی رو ندارم.تو خودت چرا هنوز سینگلی هیونگ؟
جین نیشش باز شد و گفت:هنوز نیمه گمشده ام رو پیدا نکردم.
جیمین لیوان آبجوشو سر کشید:کوک هنوز بچس.
کوک با اخم نگاش کرد:جمن شی!!!یه نگاه تو آینه بنداز میفهمی کی بچس.هر کی ندونه تو ازم بزرگتری تو نگاه اول فک میکنه من هیونگتم.
اشاره ی کوک به قدوهیکل ریزه میزه جیمین باعث شد اخمای جیمین تو هم بره.پس گردنی محکمی به کوک زد و گفت:مهم عقله نه قد بچه!!تو اندازه بچه سه ساله هم عقل نداری.
مینهو باصدا خندید:انقدر اذیتش نکن جیمین.کوک به اندازه ای جذابه که سنش اصلا به چشم نمیاد.مطمئنم کل دانشگاه عاشقشن.
ته مین هم در تایید حرف مینهو سر تکون داد:درسته.لعنتی خیلی سکسی و جذابی!!!
کوک لبخند خجالت زده ای زد و سرشو انداخت پایین.تقریبا براش عادی بود که ازش تعریف کنن.قد بلند و هیکل ورزشکاریش به همراه فیس جذاب و مردونش و موهای لخت مشکیش ازش یه مرد سکسی و خوش قیافه ساخته بود که خیلی از دخترا دنبالش بودن.جیمین با مهربونی زل زد به برادر دوست داشتنی و خجالت زده اش.خواست چیزی بگه که ناگهان با صدای جذاب و گیرایی همه شوکه شدن.
_شاید گی باشه؟هوم؟
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲 [𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤]
Fanfiction[ completed ] |زیبایی سیاه| کاپل: ویکوک~ یونمین~ نامجین ژانر: درام | رمنس| انگست | اسمات مرد برگشت و تمام روح جانگ کوک رفت. چهره ای رو دید که تمام عمر ازش نفرت داشت. مردی رو دید که نمیخواست هیچوقت دیگه باهاش روبرو بشه. مردی رو دید که زندگیش رو نا...