#part33

4.2K 567 114
                                    

همین که کوک از اتاق رفت بیرون تهیونگ چهرش تو هم رفت و دستشو روی سینش گذاشت و فشرد،
دیگه نمیتونست مقاومت کنه،زخمش به شدت درد میکرد و اون برای اینکه کوک نگران نشه تحمل کرده بود.

اگه یونگی میفهمید کارش تموم بود،نیم نگاهی به زخم سینش کرد.کوک وقتی تی شرتشو کند اشک توی چشماش جمع شد و تهیونگ برای اینکه از این غمگین ترش نکنه گفته بود مشکل خاصی نداره.

اما مسلما یه رابطه بعد از یه عمل سنگین براش مشکل ایجاد میکرد.
به سختی از جاش بلند شد و شلوارش رو از روی زمین برداشت و قرص مسکن رو پیدا کرد و همراه ابی که روی میز بود خورد و دوباره دراز کشید.

کوک با سروصدا برگشت داخل اتاق و معجونی که درست کرده بود رو داد به دست تهیونگ:
_اینو بخور،حالت خوبه؟جاییت درد نمیکنه؟
تهیونگ خندید و سعی کرد آثار درد رو از چهرش پاک کنه:
_اونی که به فاک رفته تویی نه من،درد نداری؟

کوک چشم غره ای بهش رفت و کنارش دراز کشید:
_مگه دخترم؟یه درد جزئی بود که الانم خوب شده.واقعا فکر کردی انقدر لوسم؟

تهیونگ لبخندی به تخسی کوکیش زد و دستشو گرفت و به طرف خودش کشید و باعث شد سر کوک روی سینش فرود بیاد:
_بیبی قوی من!
این طبیعیه که درد داشته باشی عزیزم پس الکی غر غر نکن!

کوک با غصه به پانسمان سینه ی ته زل زد و برای هزارمین بار بوسیدش:
_خیلی درد داره؟ته...دروغ نگو به من.من احمق نباید میذاشتم کارمون به سکس بکشه.
تهیونگ به موهای کوک چنگ زد و بوسیدش:
_این حرفو نزن،این زیباترین خوشامدگویی عمرم بود.درد دارم اما کمه نگران نباش!

کوک سرشو بلند کرد و موهای لخت ته رو از صورتش کنار زد و به پانسمان سرش بوسه ای پراز عشق زد و چندثانیه لباشو نگه داشت،تهیونگ با لبخند چشماشو بست و به پهلوی کوک چنگ زد.

کوک با غم زمزمه کرد:
_دیگه این کارو با من نکن ته،من توی این مدت بارها مردم و زنده شدم...دیگه نمیخوام یه دقیقه هم ازت جدا بشم!
تهیونگ با محبت نگاش کرد:
_دیگه این اتفاق نمیفته،بهت قول میدم.من استعفا دادم.

کوک با بهت نگاش کرد:
_تو...چیکار کردی؟

***************

سعی میکرد نگاهشو از یونگی بگیره اما نمیشد.
کلافه غر زد:
_بسه دیگه یونگی،چرا اینجوری نگام میکنی؟
یونگی با حرص نگاش کرد:
_تو آدم بشو نیستی کیم،از لحظه ای که بهوش اومدی فقط دردسر درست کردی.
من نمیفهمم آدمی که تازه از بیمارستان مرخص شده چرا باید عین احمقا رفتار کنه؟جدا تو با این حالت با کوک سکس کردی؟

تهیونگ عصبی غرید:
_میشه انقدر این جمله رو فریاد نزنی تا همه بفهمن؟خب چیکار کنم دلتنگ بودم و مغزم کار نمیکرد.
کوکی هم هنوز زخمو ندیده بود همین که لباسمو درآورد و اون رو دید خواست بکشه کنار اما من نذاشتم.

𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲 [𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤]Where stories live. Discover now