اهنگ پارت:
LeeSA _ Save Meغلتی روی تخت زد و چشماشو باز کرد.با دیدن چهره ی غرق خواب و اروم یونگی لبخندی روی لبش نشست.
اروم بهش نزدیک شد و با محبت زل زد به چهره ی دوست داشتنیش،اگه میرفت ژاپن از دلتنگی برای این مرد میمرد.بالاخره بعد از کلی سختی تونسته بود خانوادش رو بپیچونه و همراه یونگی بعد از یه روز کامل خوشگذرونی شب رو بگذرونه.
دوست نداشت روز قشنگشون تموم بشه اما متاسفانه صبح شده بود.لبش رو گزید و کمی از یونگی دور شد اما یهو دستش توسط پسر کشیده شد و افتاد توی بغلش:
_کجا داری میری چیم؟
جیمین لبخندی زد و گونه ی سفیدش رو بوسید:
_میخواستم برم دوش بگیرم.یونگی چشماشو باز کرد و به چشمای زیبای جیمین زل زد:
_با هم میریم.
جیمین با دیدن نگاه یونگی دوباره بغض کرد و سرش رو پایین انداخت.یونگی که متوجه حال جیمین شده بود از جاش بلند شد و جیمین رو روی دستاش بلند کرد و دادش رو در اورد:
_چیکار میکنی یونگ؟
یونگی لبخندی مهربون زد:
_یه پسر شیطون رو میبرم حموم.
جیمین که از الان دلتنگ بود با ناراحتی دستشو دور گردن یونگی حلقه کرد و سرش رو به شونه اون تکیه داد.یونگی غرید:
_اینجوری ساکت نشو جیمین!
جیمین با ناراحتی لب زد:
_نمیخوام برم ژاپن،چرا پدر نذاشت تو همراهم بیای؟
یونگی پسرک رو داخل وان نشوند و اب گرم رو باز کرد:
_عزیزم من باید همراه اقای جئون برم بوسان،تو که اینو میدونی.فقط چند روزه...خیلی زود تموم میشه.جیمین با نگاهی عمیق گفت:
_من نگاه بابا رو دوست ندارم یونگی...مثل همیشه نگاهم نمیکنه،یه جور ترسناکی شده.
یونگی که خودش هم حس خوبی به اقای جئون جدید نداشت سعی کرد حداقل جیمین رو نگران نکنه:
_این فکرا رو نکن،پدرت مثل همیشه ست.فقط الان داره به تو مسئولیت های زیادی میده.نگران نباش و فقط روی کارت تمرکز کن.میخوام موفق بشی!جیمین لبخند زد و دستشو به طرف یونگی دراز کرد:
_بیا اینجا یونگ...برای موفقیت به تو نیاز دارم!
یونگی خندید و اروم وارد اب شد و پشت جیمین نشست و محکم بدن کوچیکش رو توی اغوش گرفت و لاله ی گوشش رو بوسید.
جیمین بدون حرف به بدن گرم یونگی تکیه داد و چشماشو بست.*******
جین با نگاهی سرد و قلبی پر از درد روبروی دختر نشسته بود.
جیسو لبخند زیبایی روی لباش بود و از دیدن جین خیلی خوشحال بود،اون مرد زیبا و برازنده ای بود.به جین نگاه کردو لب زد:
_چندسال بود که همدیگرو ندیدیم،تو خیلی عوض شدی.خوشتیپ تر شدی!
جین بدون حس نگاش کرد:
_تو هم زیبا شدی!جیسو با شنیدن صدای سرد جین لبخندش کمرنگ شد،اون پسر مثل یک ربات حرف میزد.
جیسو با ناراحتی سرش رو زیر انداخت:
_تو...از دیدن من خوشحال نیستی!
جین نفس عمیقی کشید:
_از دیدنت خوشحالم...فقط از تصمیمات خانواده هامون ناراحتم.
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲 [𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤]
Fanfiction[ completed ] |زیبایی سیاه| کاپل: ویکوک~ یونمین~ نامجین ژانر: درام | رمنس| انگست | اسمات مرد برگشت و تمام روح جانگ کوک رفت. چهره ای رو دید که تمام عمر ازش نفرت داشت. مردی رو دید که نمیخواست هیچوقت دیگه باهاش روبرو بشه. مردی رو دید که زندگیش رو نا...