آهنگ پارت:
Yoon Mi Rae _ You, You, You
با گریه کنار در اتاق عمل سر خورد و بدون توجه به کسی به حال خودش زار زد.
کوکیش، پسرک شیرین و مهربونش...به خاطر اون داشت با مرگ دست و پنجه نرم میکرد.بهش قول داده بود مراقبش باشه...قول داده بود نجاتش بده ولی حالا تن زخمیشو برای خانواده اش آورده بود...اون یه احمق بی عرضه بود...
احمقی که زندگی کسی که عاشقش بود رو به خطر انداخته بود...جیمین با گریه کنار تهیونگ نشست:
_تهیونگ...ته...چه بلایی سرش اومده؟
داداشم...چرا اینجوری شد؟
تهیوووونگ...حرف بزن عوضی...
فریاد زد و یونگی کشیدش عقب:
_جیمین چیکار میکنی؟ اینجا بیمارستانه.جیمین با هق هق به سینه یونگی مشت زد:
_تو بهم قول دادی...قول دادی سالم بیاریش، قول دادی چیزیش نشه...حالا ببین کجاست...
ببین کجاااست...
یونگی که حالا چشمهای خودش هم از اشک خیس بود پسرک بی قرار رو بغل کرد:
_آروم باش عزیزم، کوک قویه...چیزیش نمیشه...خوب میشه آروم باش.با نگاهش به جین اشاره کرد که هوای تهیونگ رو داشته باشه و جیمین رو به سختی از اونجا دور کرد.
نامجون سعی میکرد پرستار رو راضی کنه تا بیرونشون نکنه و جین کنار تهیونگ گریون نشست.
پسر بی جون و با دستهایی که خون خشک شده کوکیش هنوز روش بود گریه میکرد._تهیونگ، کوک حالش خوب میشه.
من مطمئنم سالم از اون در میاد بیرون.
تهیونگ سرش رو بلند کرد و با چشمهای غمگین و معصومش به هیونگش خیره شد:
_همش تقصیر من بود...
من اونو وارد این ماجرا کردم، من با برگشتنم همه چی رو خراب کردم.
به خاطر نجات جون بی ارزش من الان تو اون اتاقه...
هیونگ دارم دیوونه میشم...
کوکی من...
جون من...
زندگی من...اونجا داره درد میکشه و کاری از دست من احمق برنمیاد...جین هم همراهش اشک میریخت، بدن بی جون پسر رو بغل گرفت و زمزمه کرد:
_با خودت اینجوری نکن تهیونگ، همه چی درست میشه...پسر کوچولوی شیطونمون خوب میشه...
کلوچه حالش خوب میشه...اما هیچکدوم از این حرفا تهیونگ رو آروم نمیکرد، اون مرد نابود شده بود...وقتی بدن خونی و بی جون کوک رو توی آغوشش گرفت...نابود شد...
******************
ساعت ها و دقیقه ها به کندی میگذشت...
هرکدوم از پسرا طرفی منتظر خبر سلامتی کوک بودن...
پدر و مادر کوک بی قرار تر از همه اشک میریختن.اما تهیونگ مثل مرده ی متحرک به در زل زده بود...
فقط میخواست خبر سالم بودنش رو بشنوه...
دیگه هیچی از خدا نمیخواست، فقط کوک رو سالم میدید...همین براش بس بود..با بیرون اومدن دکتر از اتاق عمل همه به سمتش دویدن، آقای جئون به سرعت پرسید:
_چی شد آقای دکتر؟
حال پسرم خوبه؟
دکتر نیم نگاهی به چهره های غمگین همشون کرد و لبخندی آرامش بخش زد:
_خوبه، تیر به جای حساسی نخورده بود و تونستیم درش بیاریم.
حال عمومیش خوبه اما فعلا بیهوشه، چندساعت دیگه به بخش منتقلش میکنیم...نگران نباشید.
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲 [𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤]
Fanfiction[ completed ] |زیبایی سیاه| کاپل: ویکوک~ یونمین~ نامجین ژانر: درام | رمنس| انگست | اسمات مرد برگشت و تمام روح جانگ کوک رفت. چهره ای رو دید که تمام عمر ازش نفرت داشت. مردی رو دید که نمیخواست هیچوقت دیگه باهاش روبرو بشه. مردی رو دید که زندگیش رو نا...