#part42

3.4K 485 39
                                    

آهنگ پارت:
Avril Lovigne _ When you're Gone

خونه ساکت بود...
خیلی ساکت بود...
تنها صدایی که توی اتاقش میپیچید..
صدای تیک تیک ساعت بود...

با نگاهی خالی به بالش سفید رنگ خیره شده بود...
حتی نمیتونست به خاطراتش فکر کنه...
ذهنش پراز خالی بود...
این جای خالی کنارش...
درد عمیقی توی قلبش ایجاد میکرد...

دست بی جونش رو روی جای خالی کنارش کشید...
لبخند تلخی روی لبهای خشکش نشست...
چشمهاش رو روی هم گذاشت...
صدای خنده های آشنایی توی سرش پیچید...

قرار نبود انقدر آسیب ببینه...
قرار نبود...جای خالی کسی رو توی زندگیش حس کنه....اما...
چرا انقدر احساس دلتنگی میکرد؟

خیس شدن گونه اش رو حس کرد...
باز هم باید اشک میریخت؟
چقدر باید گریه میکرد...تا اون برگرده؟
چقدر باید اشک میریخت...تا قلبش آروم بگیره؟

به سختی روی تخت سردش نشست...
سرش رو بالا آورد و از بین موهای پریشونش به عکس خندون پسرک زل زد...
پسری که تمام زندگیش بود...
پسری که با رفتنش...همه چیزش رو برده بود...

زانوهای لرزونش رو بغل گرفت و به لبخند خرگوشیش زل زد..‌
لبخند تلخی زد...
لبهاش رو به سختی تکون داد:
_چرا انقدر دلم برات تنگ شده؟
چرا...نمیتونم بدون تو زندگی کنم؟

اشکهاش با سرعت بیشتری صورتش رو خیس کرد:
_تو...توی لعنتی...
چه بلایی سر من آوردی؟
من سه سال پیش...ازت دل کندم...ازت گذشتم...
پس چرا الان نمیتونم؟

صدای آرومش کم کم بلند تر میشد و توی خونه خالی و سردش میپیچید:
_جئون لعنتی.‌‌..
تو چه بلایی سر قلب من آوردی؟
چرا این درد لعنتی خوب نمیشه؟
چرا توی سینم قلبمو حس نمیکنم؟

هق هق های بلندش تنها صدایی بود که توی سرش میپیچید،از خودش و این همه ضعفش متنفر بود.
از اینکه خودش رو به اون مرد باخته بود متنفر بود.
چقدر راحت ازش گذشت...
چقدر راحت دست یکی دیگه رو گرفت و رفت...

دستای سردش رو بین موهای پریشونش فرو کرد و چنگ زد...
برای بار هزارم کنترل اشکهاش رو از دست داد...
نمیتونست متوقفشون کنه...
نمیتونست برای رفتنش گریه نکنه...

و باز هم مثل تمام یک هفته ی گذشته دست به التماس زد:
_کوکی...برگرد...
منو توی این خونه و خاطراتش تنها نذار...
سردمه کوک..‌خیلی سردمه...
هیچی گرمم نمیکنه...
من...آغوشتو میخوام...خواهش میکنم...برگرد...

نگاه لرزون و اشکیش روی صورت پسرک میچرخید و از دیدنش سیر نمیشد:
_از وقتی رفتی...من دارم میمیرم کوکی...
دلم برات...تنگ شده...
این دلتنگی داره دیوونم میکنه...
کوکی...
دلم برات تنگ شده...
کوکی...
من...دارم یخ میزنم...دیگه...قلبمو حس نمیکنم...
خواهش میکنم...
برگرد...

𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲 [𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤]Where stories live. Discover now