#part40

3.4K 507 183
                                    

آهنگ پارت:

      A Great Big World_Say Something

جیمین با نگرانی به برادر ناآرومش خیره شده بود و مسیر رفت و آمدش رو دنبال میکرد.
کوک غمگین و سردرگم توی خونه راه میرفت و لبش رو میگزید.

جیمین نفس عمیقی کشید و لب باز کرد حرفی بزنه که گوشی کوک زنگ خورد.
کوک عصبی به شماره نگاه کرد و ردتماس زد و گوشی رو روی کاناپه پرت کرد و کلافه موهاشو چنگ زد.
جیمین با اخمای درهم گفت:
_جانگکوک؟ تو چت شده؟ سرم گیج رفت انقدر راه رفتی.

کوک به جیمین نگاهی انداخت و لب زد:
_چیزی نیست...تو برای جشن آماده ای هیونگ؟
جیمین پوزخندی زد:
_نگو که نگران جشن شرکتی چون باورم نمیشه.
پسر کوچکتر با غمی ناشناخته به برادرش زل زد...به طوری که جیمین از جا بلند شد و به طرفش قدم برداشت.

صورت زیبای برادرش رو بین انگشتای کوچیکش گرفت و آروم زمزمه کرد:
_جانگکوکی...تو چت شده؟
به هیونگ بگو...من میدونم یه مشکلی هست، توی چشمهات پیداست که خوشحال نیستی.
نکنه...پدر تو رو...مجبور به کاری کرده؟ آره؟

جانگکوک به چشمای جیمین زل زد...هرباری که ناامید میشد...هرباری که خسته میشد از جنگیدن...هرباری که از تصمیمش پشیمون میشد به چشمای جیمین فکر میکرد...
به نگاه معصوم و مهربونش...
جیمین لیاقت زندگی شادی داشت...
لیاقتش این بود کنار آدمی باشه که عاشقشه...
نمیتونست نسبت به زندگی هیونگ مهربونش بی تفاوت باشه...

تصمیم اشتباهی گرفت، تا آخر عمرش حسرت میخورد...این رو مطمئن بود اما...
به خوشحالی جیمین می ارزید...مگه نه؟

لب زد:
_من خوبم هیونگ...باور کن!
_اما کوک...
_من برگشتم بچه ها.
هر دو به تهیونگی نگاه کردن که تازه از راه رسیده بود و لبهاش میخندید.

کوک با غم به چشمهای درخشان پسر زل زد...
شاید چشمهای جیمین خوشحال میموند اما....
مسلما ستاره های چشمهای تهیونگ خاموش میشد، شاید برای همیشه...
اون عشقش رو فدا کرده بود...این تصمیم درست بود؟

تهیونگ موهای جیمین رو بهم ریخت و به کوک نگاه کرد:
_چطوری کلوچه؟
کوک به شوخی اخمی کرد:
_چرا دیر کردی؟
قرارمون یه ساعت پیش بود.

تهیونگ لبخند مستطیلی موردعلاقه ی کوک رو تحویل پسرک داد:
_متاسفم قربان، قول میدم برات جبرانش کنم...همونطور که دوست داری!
و چشمکی شیطون به کوک زد.
جیمین خندید و مشتی به بازوی تهیونگ کوبید:
_جلوی من با داداشم لاس نزن عوضی!

تهیونگ پوزخندی جذاب زد و دست دور گردن کوک انداخت:
_داداشت دیگه دوست پسر منه جیمین شی!
جیمین ادایی برای تهیونگ دراورد و به طرف پله ها راه افتاد:
_من میرم آماده بشم، برو یونگی رو صدا کن بیاد زودتر بریم.

با رفتن جیمین تهیونگ صورتش رو توی گردن کوک فرو کرد و نفس عمیقی کشید:
_اووووم....خسته ام!
کوک با عشق لبخند زد و دستشو بین موهای تهیونگ فرو کرد:
_بیا بشینیم.

𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲 [𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤]Where stories live. Discover now