خیلی از آدما کورن...
مثلا اونایی که بی توجه به بچه ی فقیری که از سرما گوشه ی خیابون کز کرده پالتو های گرون چرم می خرن...
یا اونایی که بیخیال از کنار پرنده ی بال شکسته ی زیر درخت رد میشن...
یا اونایی که پا روی گل های تازه کاشته شده ی باغ میذارن...
یا اونایی که بی توجه به نگاه غمگینت دل میشکنن...
خیلی از آدما کورن اما خودشون نمیدونن...
___________________________
جیمین:
-جونگوکا زود باش...
همینطور که تند تند صبحونه رو حاضر میکردم گفتم...
با حلقه شدن دستاش دور کمرم حضورشو حس کردم...
+صبح بخیر عزیزم...
-صبح تو هم بخیر عزیزم...
+چرا موهاتو خشک نکردی ؟
می تونستم حس کنم که صورتشو بین موهام برده و اونا رو بو میکنه...
-بعدا خشکشون میکنم...با سه یون تماس گرفتم...گفت میره کمپانی و بعد میاد اینجا...بهش نگفتم میریم دنبالش... گفت کارش چند ساعت طول میکشه ولی بهتره زودتر بریم...
+یا بهتره بگیم...می خوای زودتر ببینیش...
خندیدم و صبحونه رو روی میز چیدم و نشستم...
-اوهوم... حالا بیا صبحونه بخوریم...
بی توجه به حرفم به اتاق رفت و با یه حوله برگشت...
پشت سرم ایستاد و مشغول خشک کردن موهام شد...
+حتما سه یون الان خیلی استرس داره بهتره این یه هفته رو بهش خوش بگذرونیم...
همونطور که موهامو خشک می کرد گفت...
-اوهوم... امشب ببریمش بیرون...
+فکر خوبیه...
همینطور که خم میشد تا لقمه ایی که براش گرفتمو از دستم بخوره، جواب داد...
نیم ساعت بعد حاضر شدیم و به طرفه کمپانی رفتیم و بعد از رسیدن به کمپانی با راهنماییه یکی از دوستای هوسوک به اتاقی که سه یون و گروهش جلسه داشتن رسیدیم...
وقتی به اونجا رسیدیم جلسه تقریبا تموم شده بود...
بعد از خروج منیجر و رئیس کمپانی وارد اتاق شدیم و سه یون به محض دیدنم با یه جیغ تو بغلم پرید و کمی بعدش هم جونگوک رو بغل کرد...
جونگوک و سه یون طبق معمول مشغول سر و کله زدن با همدیگه بودن و حالا دوستای سه یون رو هم درگیر کرده بودن...
منم با خنده نگاهشون میکردم و سعی کردم از بحثشون دور بمونم تا سعی نکن منو بین خودشون گیر بندازن که با اشاره دستی روی شونه ام به عقب برگشتم...
VOCÊ ESTÁ LENDO
moon in the galaxy { Completed }
Fanficنام : moon in the galaxy (ماه در کهکشان) کاپل: کوکمین ، تهجین ژانر: رومنس ، درام، انگست،هپی اند ، +18 نویسنده : mind writer ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ اولین باری که دیدمت فکر می کردم یه پسر لوس و مغرور و پولداری... با ابرو های بالا رفته نگاهش کردم که...