part 16

1.6K 315 23
                                    

همه میگن خونه جاییه که یه سقف وجود داشته باشه...

امن باشه…

گرم باشه…

غذا باشه…

اما من میگم خونه چیزی فراتر از اینهاست...

خونه جایی که بعد یه روز گند برای برگشتنت ذوق داشته باشی…

آره باید گرم باشه…

مثل گرمای یه آغوش که منتظرته…

آره باید امن باشه…

مثل امنیت روانی که وقتی وارد میشی مطمئن باشی چیزی جز آرامش نصیبت نمی شه…

آره غذا باید باشه…

مثل غذای گرمی که با عشق برای لذت بردنت پخته شده باشه…

خونه باید دوست داشتنی باشه…

باید شیرین باشه…

باید پر از محبت باشه…

خونه جاییه که وقتی بیرونی به این فکر نکنی که داری از یه جهنم به جهنم دیگه میری…

خونه باید حسه زیر پتو خزیدن بعد از یه روز خسته کننده و سرد زمستونی رو داشته باشه…

همونقدر گرم…

همونقدر آروم…

همونقدر شیرین…

___________________________

جونگوک :

جیمین : گفتم می خوام تنها باشم…

جدی بود…

سرد بود…

و این خوب نبود …

بود؟

می خواستم دنبالش برم که هوسوک متوقفم کرد…

هوسوک: باید کارای مراسمو تموم کنم ...تنهاش نذار… پیشش بمون…

-باشه…

به طرف ماشینم رفتم و وقتی ازش خواستم سوار شه به هیچ حرفی سوار شد…

وقتی جلوی خونه اشون رسیدیم بدون هیچ حرفی پیاده شد…

پشت سرش وارد خونه شدم اما اون انگار حواسش نبود…

انگار حواسش به هیچی نبود…

بی هدف تو یه سالن قدم می زد و دستشو تو موهاش می کشید و اطراف رو نگاه می کرد…

-جیمین…

آروم صداش کردم…

انگار تازه متوجه حضورم شده بود…

+برو بیرون…

کاش داد می زد …

گریه می کرد…

دعوا می کرد…

اما اینقدر بی صدا درد نمی کشید…

به طرفش رفتم…

moon in the galaxy { Completed }Donde viven las historias. Descúbrelo ahora