part 13 { season 2 }

1.2K 225 47
                                    

خیلی از آدما دوست دارن درگیر چیزایی که میسازن باشن...

مثل دنیای کوچیکی که با کسی که دوستش دارن میسازن...

این خیلی قشنگه...

اما گاهی اونقدر درگیر این دنیای کوچیک میشن که فراموش میکنن این دنیای کوچیک درون یه دنیای بزرگ قرار داره...

دنیای بزرگی که اونا تنها سازنده اش نیستن...

__________________________

جونگ کوک:

آرامش برای هر کسی معنی خاص خودش رو داره...

برای من، آرامش ،شنیدن نفس های منظم پسر مو قهوه اییه که تو آغوشمه...

+نخوابیدی؟... فکر کنم گفتی خوابت میاد...

همونطور که چشماش رو می مالید با صدای خوابالودش زمزمه کرد...

دستم رو کمی جا به جا کردم و اونو به خودم نزدیکتر کردم...

- اوهوم...بدون تو، از دلتنگی نمی تونستم خوب بخوابم...

+الان که اینجام چرا نخوابیدی؟

-حتی الانم از دلتنگی نتونستم بخوابم...فکر کنم مریض شدم...

+چی؟

-فکر کنم بیماری دلتنگی برای پارک جیمین گرفتم...میگن خیلی خطرناکه...اگه درمان نشه میمیرم...

با لحن هیجان زده ایی گفتم و چشمامو بستم و ادای مردن در اوردم...

همینطور که می خندید ، مشت آرومی به سینه ام زد...

چقدر دلم برای صدای خنده اش تنگ شده بود...

+پس فکر کنم باید احیات کنم...

با صدای آرومی کنار گوشم زمزمه کرد و لباشو روی لبام گذاشت و یه بوسه ی آروم و شیرین رو شروع کرد...

شیرین بود...

بوسه اش...

لباش...

حضورش...

همه چیز آروم و شیرین بود و من انگار تازه میفهمیدم که چقدر دلتنگ این شیرینی آرامش بخش بودم...

+خوب شدی؟

-یکم...فکر نکنم هیچوقت کاملا خوب شم...

+ایرادی نداره...من همیشه اینجام تا یکم یکم خوبت کنم...

لبخندی زدم و پیشونیشو بوسیدم...

+ببخشید...

-برای چی؟

+برای حرفایی که اون شب زدم...راجبه...تو و هه را...

منصفانه نبود که این تن صدای آروم و معصوم اینطور قلبم رو بلرزونه...

-میدونی که فقط یه سوتفاهم بود نه؟

+اوهوم... دیروز هه را اومد و همه چیز رو گفت...

moon in the galaxy { Completed }Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin