نگاهت رو یادمه...
وقتی بهم قول میدادی ...
وقتی لبخند میزدی و می گفتی من کنارتم،درست میشه...
اون حسه شیرین رو یادمه...
با این تفاوت که اون حسه شیرین حالا پر از درده...
_________________________
جونگوک:
سرش روی دستم بود ،چشماش بسته بود، کمی از موهاش روی پیشونیش ریخته بود و لب های پف کرده اش کمی فاصله گرفته بودن و خب دیدن این صحنه ی قشنگ اونم بلافاصله بعد از باز کردن چشمام ، خوشبختی محض نبود؟
آروم بهش نزدیک شدم و محکم تر بغلش کردم...
هر روز بیشتر به وجودش وابسته میشم...
به خنده هاش،صداش،حرف زدنش،نگاهاش حتی به شمردن قدم هاش...
هر روز بیشتر عاشقه ذره ذره ی وجودش میشم...
این آرامش چیزیه که هر روز به هر دومون انگیزه ی زندگی میده و من از بهم خوردنش می ترسم...
برای همین راجبه رابطه ام چیزی به خونوادم نگفته بودم ؛ اما می دونم که بالاخره باهاش رو به رو بشم؛ برای همین تصمیم گرفتم بعد از سفرم بهشون بگم...
گوشیم رو از کنارش برداشتم و ضبط رو قطع کردم و لبخند زدم...
-جیمین...عزیزم...
همینطور که کنار گوشش زمزمه می کردم ، انگشتام رو آروم روی گونه اش حرکت می دادم...
پلکاش لرزید اما بازشون نکرد و سرش رو بیشتر تو یه سینه ام فشرد...
-فکر کنم قرار بود بریم خرید جیمین شی...
+فقط... یکمه دیگه...
با صدای خوابالودش غر زد...
دستمو تو یه موهاش فرو بردم و نوازشش کردم. موهاش مثله ابریشم نرم بود...
روی موهاش رو بوسیدم و نیم خیز شدم که دستمو گرفت و منو روی تخت برگردوند و دوباره خودشو تو یه بغلم مچاله کرد...
+سرده...
-می تونی از پتو استفاده کنی...
+می تونی اول صبح بدجنس نباشی...
خندیدم و محکم بغلش کردم...
-بدجنس نیستم...فقط می ترسم تو رو بسوزونه...
سرش رو بالا آورد و پلکاش رو کمی فاصله داد...
+چی؟
-قلبم از عشقت آتیش گرفته...می ترسم نزدیکش بشی تو رو بسوزونه...
دوباره سرشو تو بغلم قایم کرد و آروم خندید. با دستش قفسه ی سینه ام رو نوازش کرد...
+ایرادی نداره...من می خوام باهاش بسوزم...
STAI LEGGENDO
moon in the galaxy { Completed }
Fanfictionنام : moon in the galaxy (ماه در کهکشان) کاپل: کوکمین ، تهجین ژانر: رومنس ، درام، انگست،هپی اند ، +18 نویسنده : mind writer ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ اولین باری که دیدمت فکر می کردم یه پسر لوس و مغرور و پولداری... با ابرو های بالا رفته نگاهش کردم که...