Chapter 14

1.1K 207 9
                                    



Taehyung pov

از درد هیسی کشیدم.

دکتر بالای سرم گفت: یه ذره تحمل کن.... تقریبا تمومه...

سر گیجه ی بدی داشتم...

نفسم رو لرزون بیرون دادم و چشم هام رو بستم و منتظر شدم کارش تموم بشه.

بعد از چند دقیقه ی پر از درد و طاقت فرسا، دکتر گفت: تمومه.

روی شونه م زد و گفت: کارت خوب بود پسر.

نفسم رو محکم با صدا به بیرون فوت کردم و روی تخت نشستم.

دکتر سریع دستش رو روی سینم گذاشت و مجبورم کرد دوباره دراز بکشم.

+بهتره فعلا دراز بکشی. خون زیادی از دست دادی. با اینکه در حدی نبوده که مجبور به انتقال خون بشیم ولی باز هم زیاد بوده.

به پرستاری اشاره کرد تا بیاد.

دوباره سمت من برگشت و گفت: به علاوه باید یه سرمم بزنیم. تا این رنگ پریده تم یه ذره جبران کنیم.

آه....

این مرد...

خیلی حرف میزنه...

-اصلا لازم نبود من بیام بیمارستان... حالا چه برسه به سرم! من فقط می خوام برم.

کلافه بودم.

همه چی بیش از حد خسته م کرده بود...

دکتر شونه ش رو بالا انداخت و گفت: اگه می خوای زود تر بری، بزار ما زود تر کارمون رو تموم کنیم.

نفسم رو عصبی به بیرون فوت کردم و گفتم: هر چی...

بالاخره بیخیال شدم و دراز کشیدم.

دکتر نیم نگاهی به بدنم انداخت و بعد به چشم هاش خیره شد.

+به نظرم باید یه چند کیلو به وزنتون اضافه کنید.

اوه...

لعنت...

فکر کنم مچم رو گرفت...

چند روزی بود که لب به غذا نزده بودم...

قبل از اون هم زیاد غذا نمی خوردم ولی این چند روز آخر لب به غذا نزده بودم...

نه که بخوام لاغر بشم...

یا اینکه از بدنم ناراضی باشم...

Deprecidal Love | MinV Où les histoires vivent. Découvrez maintenant