Taehyung povبا چشمای باز روی تخت دراز کشیده بودم.
صدای نفس های آروم یونگی هیونگ از مبل نزدیک تختم میومد...
آه...
مطمئنم جیمین یه چیزایی بهش گفته...
*چند ساعت قبل*
به بدنم کش و غوصی دادم و تی وی رو خاموش کردم.
-هیونگ این چهارمین فیلم امروز بود. ساعت یازده شده. دیرت نشه؟
خیلی ریلکس پرسید: چرا باید دیرم بشه؟
اوه نه.
خواهش میکنم نه.
-هیونگ نکنه...
+هوم... نکنه میخوای پرتم کنی بیرون؟
میدونستم...
-ن... نه... ولی...
+ولی؟! آه... واقعا میخوای برم، نه؟
-نه نه نه هیونگ.... هیچی . تا هر وقت که میخوای بمون. اصلا تا هشت آلبوم بعدیتم همینجا بشین.
زیر لب گفتم: البته نه که از صبح تا حالا هشت تا آهنگ نوشتی...
هیونگ از جاش بلند شد و سمت اتاقم راه افتاد.
+من روی مبل میخوابم... با اون سر و وضعت بهتره تو رو تخت بخوابی. ولی بد عادت نشو دفعات بعدی بی چون و چرا تخت به من میرسه.
نفسم رو سنگین بیرون دادم و به سقف خیره شدم.
+کیم ته ته. گم شو بیا بگیر بخواب. مثل روح شده قیافه ت!
-من خوابم نمی...
+تهیونگ.
-هوف....
با بی میلی از جام بلند شدم و به اتاق رفتم.
نیم ساعت رو فقط تظاهر کردم که خوابیدم...
*پایان فلش بک*
نفسم رو کلافه بیرون دادم و سرجام چرخیدم.
به ساعت روی دیوار نیم نگاهی انداختم و بعد از اینکه دیدم ساعت از دو گذشته، از خواب گذشتم و بلند شدم.
ژاکت چرمیم، گوشیم و کلیدم رو برداشتم و از خونه بیرون اومدم.
به محض اینکه پام رو از خونه بیرون گذاشتم، هوای سرد شب صورتم رو بی رحمانه نوازش کرد.
YOU ARE READING
Deprecidal Love | MinV
Romanceهمه کیم تهیونگ رو میشناختن... پسری که با همه دوست بود ولی کسی زیاد بهش نزدیک نمی شد... پسری که همیشه بدنش پر از کبودی بود... پسری که همیشه استین لباس هاش حتی انگشت هاشم می پوشوند... و مهم تر از همه پسری که از همه بیشتر می خندید... این داستان اونه...