┈••۪۫•❀ My Other halF 22❀••۪۫•┈

697 116 8
                                    

☄My Other HalF☄
☄By:Scarlet☄
☄Main cupel:HunHan/ ChanBeak☄

🌟قسمت بیست و دوم  _ نیمه ی دیگر من🌟

شیومین با استرس طول راهرو رو طی میکرد و یکی یکی در اتاق هایی که توی راهرو بودن رو باز میکرد تا بتونه چن رو پیدا کنه . اون یکی از مهره های اصلی اجرای بعد بود ولی غیبش زده بود .  درب وسط قسمت سمت چپ راهرو رو هم باز کرد ولی چیزی ندید اما قبل از بستن در متوجه ی یه جفت کفش پشت رگال لباس ها شد .  نفس راحتی کشید  وارد اتاق شد . چن روی زمین نشسته بود و بهت زده نقطه ی نامعلومی رو نگاه میکرد . شیومین با دیدن حالتش در جا متوجه شد اتفاق ناخوشایندی افتاده . با ابرو های بالا رفته و قلبی که همین الان ضربان گرفته بود نزدیک چن نشست
_ چن حالت خوبه ؟؟
چن نگاه بی حالتش رو سمت شیومین چرخوند
_ مرده
شیومین با دهان باز چند ثانیه نگاش کرد حتی پلک زدن رو هم فراموش کرد . چونه ی چن شروع به لرزیدن کرد
_ هیونگ من قاتلم . من یه قاتلم هیونگ .
شیومین به سختی آب دهانشو قورت داد و گوشیش رو در آورد به منیجرشون پیام داد که حال چن خوب نیست یه نفر رو به عنوان ووکال جایگزین کنه . اونا وکال های خوبی داشتن غیبت چن برای آهنگ معجزه ی دسامبر به چشم نمیومد اگه اونا لوهان رو جایگزین میکردن .
شیومین گوشیش رو توی جیبش برگردوند و بازو های چن رو که هنوز شوکه بود گرفت
_ به من نگاه کن چن کی اینو بهت گفت ؟؟
اشک های چن پایین میریختن و تند تند زیر لب میگفت که قاتله انگار توی یه شوک بزرگ فرو رفته بود اصلا حواسش به حرفای شیومین نبود . شیومین کلافه تکونش داد و بلند داد زد
_ باتو هستم چـــــــــــــــن؟؟
چن یکه ای خورد و چشمای لرزونش رو سمت شیومین چرخوند
_ گیل سان

شیومین چشماشو تو کاسه چرخوند و چن رو بغل کرد با شنیدن اسم گیل سان کمی آروم تر شده بود . اون درغگوی پست فطرت رو خیلی خوب میشناخت 
_ آخه چی باعث شد به حرف اون عوضی اعتماد کنی  جونگده ؟؟ خودت که میدونی دروغ گوی خوبیه  و دردش فقط پوله
_ اگه ... اگه راست گفته باشه چی  هیونگ ؟؟
شیومین  ، چن رو از خودش جدا کرد و مصمم به چشماش خیره شد
_ اگه راست گفته باشه هم باز تو قاتل نیستی اینقدر اینو به خودت تلقین نکن . الانم زنگ میزنم میگم یکی بره بیمارستان چک کنه  بهمون خبر بده  مطمئنم این اتفاق نیافته  .
_ ولی هیونگ اون ...
_ بسه جونگده  به خودت بیا 
تحکم صدای شیومین ساکتش کرد کلافه سرشو روی زانوش گذاشت
_ کاش کره بودیم تا بخوان بهمون خبر بدن من از دلهره دق میکنم هیونگ .
شیومین دستشو زیر چونه ی چن گذاشت و آروم سرشو بالا آورد و همونطور که شماره ی شخص مورد نظرش رو میگرفت و با انگشت شصتش اشک های چن رو پاک کرد و موهای بهم ریخته اش رو کمی براش مرتب کرد .
تمام مدتی که شیومین داشت با تلفنش صحبت میکرد چن با دلهره نگاهاش رو روی صورت شیومین میچرخوند . شیومین سعی میکرد با حفظ خونسردیش اونو هم آروم کنه ولی توی اون لحظه آروم و قرار برای چن یه کلمه ی بیگانه بود . همین که شیومین تماس رو قطع کرد چن پرسید
_ چی شد ؟؟
_ گفت زود بهمون خبر میده . پاشو خودتو جمع کن الانه که منیجرا بیان سراغمون
چن همچنان ماتم زده روی زمین نشسته بود شیومین پوفی کشید
_ چنا ... لطفا
آروم از بازوی چن گرفت و کمکش کرد بلند شه باید میبردش اتاق گریم به خاطر اشکاش گریمش ناجور شده بود  . شیومین همونطور که چن رو نگه داشته بود در گوشش زمزمه کرد
_ بیا تظاهر کنیم مسموم شدی و حالت مساعد نیست کسی شک نمیکنه
چن آروم سرشو تکون داد منیجر هاشون به همراه  چانیول که به نظر نگران میرسید  بهشون نزدیک شدن . همونطور که از قیافه ی رنگ و رو رفته و بی حال چن انتظار میرفت هیچ کس به چیزی جز اینکه اون مسموم شده شک نکرد .
حدود  نیم ساعتی گذشت . فقط خدا میدونه اون نیم ساعت چطور برای چن  گذشت . وقتی روی استیج بود از اینکه نمیتونست ببینه ساعت چنده کلافه میشد . دیر براش میگذشت دیر و رنج آور . کلمه ی قاتل دور سرش چرخ میزد .  حسش مثل کسی  بود که ته یه چاه عمیق  گیر کرده  و وسط اونهمه سیاهی و تاریکی مطلق نوری که از دهانه ساطع میشده و تنها امیدش بوده    الان یک ساعته  که با پوشونده شدن در چاه قطع شده  . چن فقط میتونست امیدوار باشه این پوشش موقته . 
توی پشت صحنه از شیومین جدا نمیشد . خیلی جلوی خودش رو میگرفت که به شیومین نگه دوباره به اونی که فرستادن بیمارستان زنگ بزنه میخواست صبور باشه و صبوری کنه  ولی به نظر غیر ممکن میرسید . صدای زنگ گوشی شیومین  که بلند شد چن یهو از جا پرید  و نگران به شیومین نگاه کرد . همه از حرکت یهویی چن شوکه شدن برگشتن سمتش . شیومین با چشم و ابرو بهش فهموند که اینقدر ضایع بازی در نیاره و خودش برای جواب دادن به تلفنش بیرون رفت .  چن نتونست خودشو کنترل کنه و پشت سرش راه افتاد و منتظر شد شیومین تماسش رو قطع کنه . چهره ی خوشحال شیومین بهش فهموند که میتونه یه نفس راحت بکشه . شیومین بعد از قطع کردن تماسش با لبخند به چن نگاه کرد
_ دیدی گفتم اتفاقی نیافتاده ؟؟ اون گیل سان عوضی  فقط میخواسته اذیتت کنه چن باور کن تو فاز بوده
چن سریع جلو رفت و شیومین رو به آغوش کشید حس میکرد تمام اون مدت آسمون روی دوشش بود
_ مرسی هیونگ .  واقعا ازت ممنونم
شیومین آروم دستشو پشت چن کشید
_ نگران نباش بهش گفتم هر روز بهش سر بزنه و بهمون خبر بده که حال اون خوبه دیگه وقتایی که خارج از کشور هستیم نیازی نیست نگران اون موضوع باشی
چن ازش جدا شد و نفس عمیقی کشید شبیه یک پرنده ی سبک بال شده بود از بس دندوناشو توی اون یک ساعت روی هم فشرده بود  هنوز هم تیر میکشیدن ولی خوشحال بود که بالاخره همه چیز تمام شده . هر چند در مقابل اعضا احساس شرمندگی داشت ولی خوشحال بود که کنسرت تایوان رو هم بی دردسر پشت سر گذاشتن
........................
اتاق لوهان و دی او توی هتل یکی بود و لوهان نمیتونست چشم رو هم بذاره صد در صد مطمئن بود که سهون  الان خیلی عصبیه هنوزم چهره ی سهون  وقتی داشتن کلید اتاق ها رو میدادن دستشون و گروه بندیشون میکردن رو فراموش نکرده بود . کلافه پتو رو کنار زد و سویشرتش رو برداشت . دی او سرش رو از روی  تبلتش بلند کرد
_ کجا میری هیونگ ؟؟
لوهان لبخندی به روش زد
_ میرم یکم هوا بخورم .  زود برمیگردم
از اتاق بیرون زد دستاشو توی جیبش فرو برد . قصد داشت با سوهو راجع به  موضوع خودشو سهون حرف بزنه پس بی اختیار مسیر اتاق اونا رو در پیش گرفت . یه لحظه با یادآوری دوز و کلک هایی که کریس واسه هم اتاق شدنش با سوهو سر هم کرده بود خنده اش گرفت . به شدت اون لحظه داشت ترغیب میشد که اونم یه کاری کنه  با سهون هم اتاق بشن راحت خودش رو توجیه میکرد که سهون دونگسنگ مورد علاقه اشه و لوهان به شدت  بهش وابسته اس همین و بس  اما عقلش رو توجیه میکرد قلبش  رو که نمیتونست عقلش  مثل قلبش نبض نداشت که موقع دروغ گفتن به خودش تند تند بزنه واسه همین به راحتی توجیهش میکرد .
به اتاق کریس و سوهو که رسید چند باری به در ضربه زد و منتظر شد در و باز کنن . سوهو در و به روش باز کرد و با ابرو های بالا رفته بهش خیره شد
_ چیزی شده
لوهان با لبخند سری تکون داد
_ نه خوابم نمیبره اومدم  مامان بابای اکسو برام قصه تعریف کنن
قیافه ی سوهو در لحظه پوکر شد لوهان پقی زد زیر خنده بعد وارد اتاق شد
_ کریس نیست ؟؟
_ نه رفته با منیجر برنامه ی فردا رو هماهنگ کنه . برگشتیم کره  بلافاصله باید بریم هلند
_ هلند ؟؟ قرار فیلمبردای و کانسپت اونجا باشه ؟؟
سوهو سری تکون داد و روی تختش نشست لوهان رو به روش قرار گرفت و دستاشو تو جیب سویشرتش فرو برد
_ جونمیون ؟؟
_ بله ؟؟
لوهان نگاهشو از چهره ی سوهو گرفت و به تشک دوخت
_ چطور تونستی کریس رو قبول کنه ؟؟ منظورم اینه که وقتی فهمیدی که دوستش داری یا وقتی اون بهت اعتراف کرد حست چی بود ؟؟
سوهو چشماشو ریز کرد از سهون پرسیده بود که رابطه اش با لوهان چطور پیشرفته  درسته  سهون پیچونده بودش ولی خودش فهمیده بود  که مثل اوایل خودشو کریس زیاد خوب پیش نرفتن
_ خب ... ازش بدم اومد. ازش متنفر شدم . همه جا سعی میکردم ازش دوری کنم ولی بازم دور و برم پیداش میشد گاهی دلم میخواست بمیره از دستش راحت شم . وقتی سعی میکرد کنترلم کنه و روم حساس میشد خیلی عصبیم میکرد چون من متعلق به خودم بودم و به هیچ عنوان نمیخواستم قبول کنم کسی بهم سلطه داشته باشه .
_ دعوا هم میکردین  دور از چشم ما ؟؟
سوهو سرشو تکون داد و با شرمندگی سرشو پایین انداخت
_ تا دلت بخواد . یه بارم زدم تو گوشش هنوزم که هنوزه یادم میاد خودمو نفرین میکنم که کاش اونموقع دستم میشکست
_ بعدش چی ؟؟     
_ بعدش یواش یواش حس کردم خوشم میاد روم حساس باشه  وقتی حس حسادتش برانگیخته میشد بیشتر خوشم میومد بهم این باور رو میداد که براش مهم هستم . میدونی لوهان کریس خیلی صبور بود من در مقابل صبوری کریس کم آوردم نه در مقابل حسی که بهم داشت . باهاش لج میکردم . اذیتش میکردم . با حرفام کلی عذابش میدادم حتی ... حتی منه احمق به خاطر حسش کلی تحقیرش میکردم ولی کریس هیچی نمیگفت ... هیچی ... یک بار هم به یاد ندارم سرم داد بزنه یا از دستم عصبانی بشه  وقتی اونقدر خونسرد بود من بیشتر میسوختم . البته ناگفته نماند که با کمال پررویی هر کاری دلش میخواست میکرد بغلم میکرد . به زور منو با خودش هر جا که دوست داشت بره میبرد ...
سوهو خنده ی ریزی کرد و ادامه داد
_ اونموقع ها که خوابگاهمون جدا بود کریس همش منتظر میشد واسه کنسرت هامون بریم  کشورای  دیگه  .  مخ منیجرا رو میزد تا اتاقای ما یکی بشه . منم واقعا نمیتونستم اعتراض کنم  در واقع اگه ازم میخواستن  نمیتونستم واسه اعتراضم دلیل بیارم پس ناچار تسلیم میشدم بعدشم با اینکه اتاق دوتا تخت داشت کریس به زور خودشو میچپوند توی تخت من تا صبح همونجا میموند یه بار از بس باهاش سر این موضوع کش مکش کردم یکی از ملحفه ها و دوتا از بالشت های هتل رو جرواجر کردیم آخرم  زورم بهش نرسید
لوهان از شنیدن خاطره ی جالب سوهو بلند خندید
_ وای شما دوتا عالی هستین
سوهو بازدمشو با لبخندی  بیرون فرستاد  
_ آره راستش اونموقع خیلی بهم سخت میگذشت خیلی تحت فشار بودم ولی وقتی یاد لجبازی هام با کریس می افتام از خنده غش میکنم ما از اینجور خاطره ها خیلی داریم
لوهان آروم لباشو روی هم فشرد
_ چطور شد قبولش کردی ؟؟ نمیترسیدی که تهش خوب از آب در نیاد؟؟ منظورم کریس نیستا  شرایط رو میگم
_ اگه راستش رو بخوای چرا خیلی میترسیدم . گفتم که  کریس خیلی صبور بود من یواش یواش شیفته ی مردونگی و جذابیتش شدم کریس همه ی اون چیزی بود که من میخواستم  کامل بود منو هم کامل میکرد . وقتی بهش علاقه مند شدم  اعتراف نکردم چون به قول خودت میترسیدم تهش خوب از آب در نیاد ولی کریس منو تشنه ی محبت هاش کرده بود هر چقدر هم که سعی میکردم افسار ببندم به قلبم بازم با یه نگاه مهربون با یه لبخند ساده از سمت اون  قلبم افسار پاره میکرد . لوهان حتی اگه بدترین ها هم برامون پیش بیاد من از تصمیمم و شجاعتی که به خرج دادم واسه پذیرفتن کریس  پشیمون نمیشم . از یه جا به بعد تصمیم گرفتم به جای زجر دادن خودم فقط ازش لذت ببرم و به قول کریس با فکر کردن به آینده ای که نمیدونم چی میشه  بیخودی خودمو عذاب ندم
_ هیچوقت به این فکر نکردی که شاید این حسش بعد از یه مدت از بین بره ؟؟ شاید فقط یه وابستگی ساده اس یا نمیدونم همچین چیزایی
سوهو پلکی زد
_ چرا اتفاقا خیلی بهش فکر میکردم ولی اگه قرار بود حسش از بین بره اونقدر به خاطرم صبوری نمیکرد . ما خیلی وقته با هم هستیم  . هممون همدیگه رو خوب میشناسیم  . بین خودمون کریس ، چانیول ، بکهیون یا حتی سهون... آدم های صبوری نیستن 
سوهو عمدا روی اسم سهون مکث کرد . حس الان لوهان رو درک میکرد چون خودش هم تجربه اش کرده بود  میخواست با حرف هاش به لوهان کمک کنه راحت تر تصمیم بگیره . سوهو زیاد با سهون حرف میزد از حسی که اون به لوهان داشت مطمئن بود و میدونست  دونگسنگش واقعا دلباخته شده و این یه حس زود گذر نیست
. لوهان برای لحظه ای به فکر فرو رفت تا اینکه در اتاق باز شد و کریس اومد داخل و با سرخوشی گفت
_ تو اینجا چیکار میکنی لولو ؟؟
لوهان از روی تخت بلند شد
_ اومده بودم داستان عاشقانه اتونو از زبون سوهو بشنوم
کریس با چشمای ذوق زده اش به سوهو خیره شد
_ عشقم بهش گفتی ما چقدر رمانتیک و خاص بودیم ؟؟
لوهان بلند زد زیر خنده
_ آره بهم گفت ملحفه ها رو پاره پوره کردین
کریس قیافه ی حق به جانبی به خودش  گرفت
_ این خودش رمانتیک ترین صحنه ی رابطه امون بود بعد از یه دعوای حسابی سوهو دیگه حتی نا نداشت حرف بزنه من تا خود صبح راحت هر جور دلم خواست سو استفاده کردم
سوهو بالشتی سمتش پرت کرد
_ یااااا کریسسسسس واسه چی همه چی رو لو میدی ؟؟
لوهان با خنده سری تکون داد و سمت در رفت  و قبل از اینکه خارج بشه لبخند شیطانی زد
_ من برم دیگه فکر کنم امشب که تو خوابگاه نباشیم شما دوتا کلی کار با هم داشته باشید فقط کریس مراقب باش سوهو فردا به پاهاش احتیاج داره
آخرین صحنه ای که لوهان دید سوهو بود که محکم دستشو کوبید به پیشونیش . از در اتاق اونا فاصله گرفت و دوباره سمت اتاق خودشون برگشت .
لبخند زمانی  از روی لباش رنگ باخت که سهون رو تکه داده به دیوار کنار اتاقشون دید  وقتی سهون متوجهش شد تکه اشو از دیوار گرفت و نگاهی بهش انداخت . نتونست جلوی کنجکاویشو بگیره
_ کجا بودی ؟؟
لوهان بهش نزدیک شد
_ پیش سوهو
_ اهان
سهون دوباره تکه اشو به دیوار داد  به جلوی پاش خیره شد و با حالت نا هماهنگی ضربه های آرومی با نوک پاش به زمین زد .
_  تو چرا اینجایی ؟؟
_ همینطوری
لوهان سرشو کج کرد و بهش خیره شد
_ مطمئنی همنیطوری ؟؟
سهون  بدون اینکه پوزیشنش رو تغییر بده گفت
_ اگه میدونی پس چرا میپرسی ؟؟
_ میخوای تا صبح اینجا وایسی ؟؟
سهون شونه ای بالا انداخت
_ نمیدونم به هر حال اینطوری فقط یه در بینمون فاصله اس
_ ولی بازم منو از پشت این در نمیبینی
سهون چیزی نگفت فقط حرکت پاشو تند تر کرد معلوم بود از این موضوع کلافه و عصبیه . لوهان پوفی کرد
_ اگه هیونگ بهت یه بغل آهویی بده میری بخوابی ؟؟
سهون حرکت پاش رو متوقف کرد و بهت زده به لوهان خیره شد
_ راستکی ؟؟
لوهان چیزی نگفت دستاشو باز کرد منتظر شد سهون به آغوشش بیاد . هر چند هم که عقلش رو گول میزد بازم قلبش تمنای آغوش سهون رو میکرد ومیدونست همونقدر که الان سهون بی تابه اگه خودش هم این بی تابی رو بر طرف نکنه تا صبح قلب بی تابش بهش اجازه نمیده بخوابه .
سهون فاصله ی بینشون رو با یه قدم پر کرد و مثل شب پره ای که به نور شمع جذب میشه  لوهان رو به آغوش کشید . اونقدر محکم به خودش فشردش که انگار میخواست اونو با وجودش یکی کنه . مدتی گذشت لوهان تکونی به خودش داد دستاشو بالا آورد روی سینه ی سهون گذاشت  اونا وسط راهرو هتل بودن و این میتونست خطرناک باشه . سهون کمی سرشو عقب برد و پیشونیش رو روی پیشونی لوهان گذاشت . چشماش بسته بودن انگار که میترسید اگه بازشون کنه همه چیز فقط یه وهم شیرین بوده باشه .
لوهان آروم لب زد
_ سهون
نمیتونست بهش بگه دیگه بسه چون تواناییشو نداشت اما امیدوار بود سهون خودش متوجه بشه . سهون لای پلک هاشو از هم باز کرد و به لوهان خیره شد . لبهاش داشتن مثل آهن ربا به سمت لوهان کشیده میشدن  نگاهش پایین به سمت لبهای لوهان کشیده شد . لوهان آروم آب دهانشو قورت داد دقیقا مثل دفعه ی قبل که توی همچین وضعیت نزدیکی قرار داشتن قدرت منع کردن سهون رو از دست داده بود . سهون کمی خم شد. لوهان فقط تونست دستاشو مشت کنه و دندوناشو روی هم فشار بده . باز هم سهون تصورش رو بهم ریخت و به جای لبهاش کمی پایین تر چونه ی لوهان رو بوسید هر چند تونست خط لب پایین لوهان رو لمس کنه و مدتی بوسه اشو نگه داره  اما  بعد آروم ازش جداشد اینبار دیگه به لوهان نگاه نکرد میترسید اگه بهش نگاه کنه رفتن براش سخت بشه برگشت و از لوهان دور شد .
لوهان همچنان اونجا ایستاده بود و با نگاه ماتم زده ای سهون رو نگاه میکرد . دستشو بالا آورد و با سر انگشتاش چونه ی خودشو لمس کرد از اینکه سهون تا این حد براش احترام قائل میشد واقعا احساس رضایت میکرد وگرنه اون که توانایی پس زدنش رو نداشت سهون راحت میتونست کاری که میخواد رو انجام بده ولی این بار دوم بود که نشون میداد اجازه  و رضایت  لوهان براش حائز اهمیت و ارزشه . 
.............................
لی روی تختش خوابیده بود و همونطور دراز کشیده با گیتارش مشغول بود . تائو گوشیش رو که تا اونموقع داشت باهاش بازی میکرد کنار گذاشت و مدتی به لی نگاه کرد
_ هیونگ چرا تو فکری
لی بدون اینکه  سرشو بچرخونه تائو رو نگاه کرد و لبخند زد
_ دلم تنگ شده
تائو لبخند مرموزی زد و چشماشو ریز کرد
_ برای کی کلک ؟؟
لی به  حالت چهره ی تائو نگاهی انداخت و اونم مثل تائو چشماشو ریز کرد
_ واسه یه شخص خاص
ابرو های تائو بالا پریدن از روی تختش پایین رفت و کنار لی نشست
_ دوست دختر داری ؟؟ چرا بهم نگفتی ؟؟ اه لعنتی من خودم شک کرده بودم که همش سرت تو گوشیته ها  یاااا باید بهم میگفتی
_ خب تائو راستش اول میخواستم مطمئن بشم
تائو دست لی رو گرفت و مشتاق بهش نگاه کرد
_ خب چه شکلیه ؟؟ عکسشو داری ؟؟ چند سالشه ؟؟
لی به نشونه ی فکر کردن یکی از چشماشو بست و لباشو رو هم فشرد صدای مثل " اوم"  از خودش در آورد
_ اون خوشگله . قد بلنده  چشمهاش کوچیکن ولی کشیده و خاص هستن  رنگ پوستش هم تیره اس ولی خیلی جذابش میکنه  . فکر کنم عکسشو داشته باشم گوشیمو بده
تائو چرخید گوشی لی رو از روی عسلی کنار تخت برداشت و داد دستش . لی به شدت داشت جلوی خودشو میگرفت که نزنه زیر خنده تائو همچنان ذوق زده نگاش میکرد . لی بالاخره عکس مورد نظرشو پیدا کرد و گوشیشو سمت تائو گرفت . تائو با شوق گوشی رو از دست لی گرفت اما در جا لبخندش خشک شد و صورتش به حالت پوکر در اومد
_ خیلی بی مزه ای هیونگ
لی بلند زد زیر خنده . چون بهش عکس خود تائو رو نشونه داده بود که لباس دخترونه پوشیده . تائو حتی نفهمید که لی داره اونو توصیف میکنه  . ایشی کرد و گوشی  لی رو روی تخت انداخت
_ کی گفته من حاضرم دوست دختر تو بشم اصلا ؟؟
_ حاضر نیستی ؟؟
_ نه
_ ولی من قول میدم خیلی دوستت داشته باشم و باهات مهربون باشم و همه کار واست انجام بدم
تائو مرموز به لی نگاه کرد
_ همه کار ؟؟
لی سرشو تکون داد و تائو رو به شکم روی تخت خودش خوابید
_ باشه پس حالا یکم بیا شونه هامو ماساژ بده تا راجع بهش فکر کنم  تنم خیلی کوفته اس
لی با خنده سری تکون داد و به سمتش رفت
_ ای سو استفاده گر

My Other halF~>FullWhere stories live. Discover now