┈••۪۫•❀ My Other halF 41❀••۪۫•┈

581 95 1
                                    

My Other HalF
By:Scarlet
Main cupel:HunHan/ ChanBeak
Channel:Pania_Fiction

قسمت چهل و یکم _ نیمه ی دیگر من 
نگاهى توى انعکاس پنجره به خودش انداخت و يقه ى لباسش رو درست کرد .
_ جونگده يا مگه داری کشتى ميگيرى با اون يقه
چن با لبهاى اويزون برگشت سمت شيومين که به کمد تکه زده بود  و داشت نگاش ميکرد
_ اعصابم خورده هیونگ
شيومين تکه اشو از کمد گرفت به چن نزديک شد
_ مجبور نيستى برى . اگه فکر ميکنى خيلى برات سخته و اذيت ميشى به خودت سخت نگير
دستشو سمت يقه ى شوميز چن برد و مرتبش کرد . چن نگاهشو روى صورتش چرخوند
واقعا آزارم ميده  از اون خونه متنفرم اما حس ميکنم وظيفه امه .
چن سرشو پايين انداخت شيومين کمى سرشو کج کرد تا بتونه صورتشو ببينه
_ بهت که گفتم تو هيچ مسئوليت و وظيفه اى ندارى کارى که دارى ميکنى از سر لطف و انسانيته نه وظيفه
چن بدون اينکه سرشو بلند کنه چشماشو بالا آورد تا بتونه شيومين رو ببينه
_ هیونگ بالاخره تموم ميشه مگه نه ؟؟
چن هميشه اين سوال رو از شيومين ميپرسيد . خودشم خوب ميدونست که شيومين رمال يا آينده بين نيست ولى دوست داشت وقتى استرس ميگيره يکى مدام بهش اميد بده و بگه بالاخره اينم ميگذره و همه چى تموم ميشه .
شيومين لبخندى زد و دستشو پشت گردن چن گذاشت و گردنش رو آروم فشرد
_ تموم ميشه همه چى خيلى زود ميگذره . ميخواى باهات بيام ؟؟
_ مياى ؟؟
چن با لحن در خواستى اى گفت و شيومين چشمکى زد
_ برو ماشين رو روشن کن تا آماده شم بيام ؟؟
لبهاش بالاخره به خنده کش اومدن شيومين رو خيلى کوتاه بغل کرد و از اتاق بيرون رفت .
سريع آماده شد و چند دقيقه بعد اونا توى ماشين به سمت محل مورد نظرشون ميرفتن .
شيومين مدام از چيزاى مختلف صحبت ميکرد تا حواس چن رو پرت کنه و يه جورايى مکالمه اشون رو با سوال و جواب پيش ميبرد تا چن هم مجبور باشه  حرف بزنه و تايمشون توى سکوت نگذره .
بالاخره رسيدن . چن توى راه يکم خريد کرده بود که دست خالى نباشه . ماشين رو که پارک کردن با هم به سمت خونه اى که در چوبى داشت راه افتادن .
چن در چوبى زهوار در رفته رو به سمت جلو هل داد و با شيومين وارد شدن .
_ گیل سان ؟؟
صداش زد چند ثانیه  بعد با بالا تنه ى برهنه در حالى که گردنش رو ميخاروند و فقط يکى از پلک هاش باز بودن با بدعنقى اومد بيرون
_ کيه ؟؟
چشمش که به چن افتاد پوزخندى زد و گل از گلش شکفت
_ اوووو آيدل نامبر وان کره . وکال عزيز .  منت گذاشتى. بفرماييد داخل
چن قيافه اشو تو هم کشيد همون لحظه پشيمون شد اگه ميتونست فقط خريد ها رو ميذاشت و برميگشت ولى ميخواست قوى باشه دوست نداشت خودشو به اون عوضى ببازه
شيومين دستشو با اطمينان فشرد و با هم وارد خونه شدن  گيل سان لباس تنش کرده بود و داشت خونه ى افتضاح رو جمع و جور ميکرد . چن و شيومين کنار هم روى مبل دو نفره نشستن . گيل سان سيگارى اتيش زد و بين لبهاش قرار داد رو به روى اون دوتا نشست دستشو باز کرد دو طرف مبل گذاشت و يکى از پاهاشو هم روى اون يکى انداخت .
_ خب از اينورا خيلى وقته نيومدى تقريبا از وقتى باعث  شدى زنم به اون روز بيافته
چن حتى نميخواست به اين فکر کنه که يه روز اين عوضى لجن زده اى که الان رو به روشه دوستش بوده
_ کجاست؟؟
خیلی خشک پرسید . از لحظه ى ورودشون گيل سان همچنان پوزخندش رو حفظ کرده بود با سر به پشت سرش اشاره کرد
_ تو اتاقه؟؟
چن بى اجازه بلند شد و سمت اتاق رفت نيازى نميديد از يه آشغال اجازه بگيره تا درگاه اتاق رفت اما ترسيد داخل بره . برگشت و به شيومين نگاه کرد با نگاهش خواستار بود اونم باهاش بره  ولى شيومين معتقد بود بايد اونا رو تنها بذاره . لبخند اطمينان بخشى بهش تحويل داد و آروم لب زد
_ برو تو
چن آب دهانشو قورت داد وقتی توی بیمارستان بود اصلا به دیدنش نرفت چون میترسید کسی ببینتش .  قدمى به داخل اتاق گذاشت  دختر جوانى معصومانه روى تخت خوابيده بود . چن نگاه مغمومى بهش انداخت و نزديک تر رفت . دستاشو بى اختيار مشت کرد
_ ببين با خودت چيکار کردى !!
با صداى کنترل شده اى گفت بعد دستى روى صورتش کشيد . صداى اعصاب خورد کن دستگاهى که سورا فقط به وسيله ى اون نفس ميکشيد اعصابشو  بهم میریخت  . اون دختر همسر دوستش بود دوست عوضى اى که الان چن شک نداشت  سورا رو فقط براى اخاذى از اون  نگه داشته وگرنه مرده و زنده اش براى يه عملى بدبخت که فقط عملش براش مهم بود اهميتى نداشت . سورا زياد با چن  درد و دل ميکرد و بهش ميگفت که گيل سان چقدر عوض شده چن بهش دلدارى ميداد . گاهى دوستانه اون احمق رو نصيحت ميکرد که بيشتر به همسرش توجه کنه ولى هيچوقت فکر نميکرد ورق جورى برگرده که زندگيش رو زير رو کنه .
یه روز  يهو بهش خبر رسيد که سورا خودکشى کرده به خاطر اينکه عاشق چن بوده ولى نميتونسته اینو بهش بگه. عذاب وجدان داشت خفه اش ميکرد اون هيچ وقت کارى نکرده بود که اون دختر بهش اميدوار بشه نميدونست واقعا نميدونست چطورى اين اتفاق افتاده . چن سورا رو مثل خواهرش ميديد و فکر نميکرد اين حس رو بهش داشته باشه . ديدن اون دختر عذاب خالص بود نفس هاش سنگين شده بود ديگه نميتونست بمونه اصلا تحمل اون صحنه رو نداشت برگشت و خيلى سريع از اتاق بيرون رفت
_ بريم
رو به شيومين گفت و خودش زودتر از اون بيرون رفت . ديگه نميخواست يک لحظه هم اونجا رو تحمل کنه شيومين هم زياد لنگش نکرد . خودشو حسابى براى اين موقعيت آماده کرده بود  الان فقط بايد چن رو آروم ميکرد .
چن سوار ماشين نشد حالش خوب نبود نياز داشت پياده روى کنه تا اعصابش آروم بشه ماسکش رو از جيبش در آورد به صورتش زد و کلاهش رو حسابى پايين کشيد .
شيومين بدون حرف دنبالش راه افتاد نزديک نرفت تا به چن فرصت بده به خودش مسلط بشه . هميشه بعد از گرفتن یه خبر از سورا اينطورى منقلب ميشد حالا که دیگه دیده بودش بدتر .
گاهى به شيومين اظهار پشيمونى ميکرد و ميگفت کاش هيچ وقت دوباره گيل سان رو نميديد . ولى به نظر شيومين چن نبايد خودشو ميباخت. درسته که اگه اين خبر پخش ميشد همه از بيرون بهش نگاه ميکردن و رسوايى بدى به بار ميومد ولى شيومين هميشه سعى ميکرد ترس چن رو از اون روز از بين ببره هر چند موفق نميشد ولى نااميد هم نميشد . چن زيادى مهربون بود و روحيه ى خيلى شکننده اى داشت شيومين اگه نميتونست به بهتر شدنش کمک کنه حداقل ميتونست کارى کنه که بدتر از اون نشه . اون بايد رو حيه اشو حفظ ميکرد  .
چن کنار يکى از درختاى پياده رو ايستاد و دستشو بهش تکه داد . شيومين اينبار نزديکش شد .
_ بهترى؟؟
چن لبخند نه چندان جون دارى تحويلش  داد
_ آره هیونگ
_ ميخواى بغلت کنم گريه کنى؟؟
_ نچ
سرشو پايين انداخت شيومين دستشو زير گلوى چن برد و سيب گلوشو لمس کرد
_ اين چيه اينجا گير کرده پس
چن در لحظه دستاشو دور  شيومين حلقه کرد و بعد پنهون کردن سرش تو اغوش هیونگش صداى بغض آلودش رو آزاد کرد
_ هیونگ ... من واقعا از اون دختر متنفرم ... چطور تونست ... چطور تونست وقتى اونو مثل خواهرم ميديدم و مثل خواهرم  دوستش داشتم  بهم علاقه مند شه ؟؟ هیونگ ازش متنفرم که به خاطر ادم حقيرى مثل من اونطورى کرد .  من ازش متنفرم
شيومين اون رو در آغوشش نگه داشته بود و با ضربات متعددى به پشت کمرش ميزد . هيچى نميگفت تا چن راحت بتونه خودشو خالى کنه . اون عذاب وجدان لعنتى به اندازه ى کافى داشت روح دونگسنگش رو خرد ميکرد ديگه لازم نبود غصه هاى اضافى هم  سنگينيشونو تحميل کنن .
خوشبختانه اون منطقه خلوت بود و شيومين لازم نبود نگران اطراف باشه . وقتى هق هق هاى چن آروم گرفتن شيو از خودش جداش کرد  و با لبخندى گونه هاى چن رو از اشک پاک کرد .
_ زشت بودى زشت ترم شدى
چن پشت دستشو روى چشماش کشيدم
_ نخيرم خوشگلم
_ کجات خوشگله شبيه دو تیرکی   بودى حالا شبيه  تیرکس  شدى
_ ياااااا
_ چیه  ؟؟
_ اذيتم نکن ؟؟
شيومين اروم خنديد چن هم با ديدن چهره ى کيوت شيو که حسابى تو دل بروش کرده بود تونست بخند
_ هیونگ ... 
قبل از اينکه چن بخواد شروع کنه به تشکر و عذر خواهى شيومين دستشو کشيد
_ دلم قهوه ميخواد بيا بريم يه جايى رو پيدا کنيم که قهوه داشته باشه . دلم شيرينى هم ميخواد چون باهات اومدم بايد برام بخرى
چن لبخندى زد و گذاشت هیونگ کيوت و مهربونش اونو دنبال خودش بکشه
..........
بکهیون طبق عادت هر روزش بلافاصله بعداز بیدار شدن از خواب گوشیش رو چک کرد . هر چند خیلی خسته بود و نمیتونست درست هر دوتا چشمشو باز کنه اما دیگه باید بلند میشد . یک چشمی به صفحه ی چتش نگاه کرد و لبخندی روی لبهاش شکل گرفت یه وویس از طرف چانیول داشت  . پلیش کرد
_ صبح بهاری عشقم بخیر . اولین هفته ی بهارت رو چطوری میگذرونی ؟؟دلت برام تنگ شده ؟؟ منم دلم برات تنگ شده اونقدری که حتی نمیتونی تصور کنی  . بکهیونا من برای روز چهارشنبه لحظه شماری میکنم . الان که واقعا منتظر رسیدن چهارشنبه هستم  میگم کاش دوشنبه و سه شنبه وجود نداشت  اصلا کاش همیشه چهارشنبه بود چون قرار چهارشنبه ببینمت .  اینجا هیچکس از تو خوشگل تر نیست من مطمئنم تو دنیا هم کسی از تو خوشگل تر پیدا نمیشه . کارکتر های زن هم همشون یه مشت دختر خنگ و زشت هستن . دوستت دارم عزیزم مراقب خودت باش .
بکهیون با لبخند وویس رو دوباره پلی کرد تصمیم داشت بعد که سر حال اومد و دست و صورتش رو شست در جواب چانیول یه وویس براش بفرسته . اونروز یکشنبه بود ولی اونا باید میرفتن کمپانی چون تمرین داشتن قرار بود یه آلبوم ژاپنی ضبط کنن  اون سه روز دیگه چانیول رو میدید . توی  مالزی کنسرت داشتن  بکهیون هم مثل چانیول بی تاب بود که ببینتش . چانیولش هر روز  طبق توصیه خودش بهش میگفت که دوستش داره و دلش براش تنگ شده . چانیول همیشه برای دلگرم کردن بکهیون بهش میگفت اونجا هیچکس خوشگل تر از بکهیون وجود نداره  مسلما دخترای اونجا زشت و خنگ نبودن فقط تو چشم یه عاشق هیچ کس نمیتونست خوشگل تر از عشق خودش باشه این موضوع هم برای چانیول و هم برای بکهیون صدق میکرد . الان دیگه به نظر بکهیون خوش قیافه ترین اعضا گروه کریس یا لوهان نبودن اون قطعا چانیول بود .
بکهیون خیلی خیلی خوشحال بود که  چانیول تصمیم گرفته هر روز صبح واسش وویس پر کنه  خیلی خوب بود که آدم صبحش رو اینطوری شروع کنه  . شاید در روز بیشتر از صد دفعه وویس کوتاه چانیول رو گوش میداد . دلش نمیخواست به هیچ آهنگی گوش کنه اونم درست وقتی که صدای چانیول از صدای هر خواننده ای خواستنی تر و قشنگ تر بود .
چندتا تقه به در خورد بکهیون با صدایی که هنوز به خاطر خواب خش دار بود گفت
_ بفرمایید
سهون آروم سرشو از لای در کرد داخل در حالی که یه نیشخند بزرگ روی لبهاش بود
_ هیونگ بیداری ؟؟
بکهیون با تعجب ابروشو بالا داد . این خیلی اتفاق نادری بود که اوه سهون تخس در اتاق کسی رو بزنه و اجازه ی ورود بخواد  اونم  اتاقی که چانیول یا بکهیون توش حضور داشته باشن . بکهیون چشماشو ریز کرد
_ چی میخوای که مودب شدی اوه سهون ؟؟
سهون وارد اتاق شد و در و بست بعد اومد خودشو پرت کرد رو تخت  و دستاشو دور بکهیون حلقه کرد
_ تو خیلی باهوشی هیونگ
_ آره خودم میدونم... خب میشنوم !!
_ میدونی که 9 روز دیگه تولد لوهانه ؟؟
_ اوهوم میدونم
_ من ازت یه در خواستی دارم میشه کمکم کنی ؟؟
بکهیون کمی جا به جا شد
_ آره ولی به شرطی که بذاری اول دندونت بگیرم
_ هیوووونگ !!
_ اول دندون
سهون قیافه اشو تو هم کشید  و بازوشو جلو آورد . نمیتونست توقع داشته باشه وقتی با رکابی میاد توی اتاقی که بکهیون صاحبشه  این اتفاق نیافته . به هر حال سهون زیادی خوش اندام بود خصوصا با اون شونه های پهن  و بازوهای ماهیچه ای .  بکهیون  هیچوقت نمیتونست جلوی این هوسش رو بگیره . علاوه بر اون باید اعتراف میکرد گوشت سهون خیلی شیرینه . بکهیون دوست داشت همه رو گاز بگیره  البته اگه اونا آدمای تمیزی بودن  ولی سهون از بین تمام کسایی که بکهیون افتخار میداد که گازشون بگیره از همه شیرین تر بود یا لااقل بکهیون اینطور حس میکرد .
بعد از اینکه یه گاز جانانه از بازوی خوش فرم سهون گرفت و اون تقریبا تا مرز بنفش شدن پیش رفت و سعی کرد عربده نکشه.  بک  هیسی به معنای خوشمزه بودن کشید و آب دهانشو قورت داد
_ ظالم . دردم گرفت
سهون  با صدای فوق مظلومی گفت و بازوشو تو دست گرفت تا وارسیش کنه با دیدن جای دندونای بکهیون صداشو برد بالا
_ هیوووونگ اگه جاش بمونه چی ؟؟
موندن جاش اصلا مسئله ای نبود ولی سهون داشت به این فکر میکرد که اگه لوهان اینو ببینه احتمالا بیچاره اش میکنه . با این حال بکهیون  بیخیال شونه ای بالا انداخت
_ خب چی میخواستی بگی ؟؟
سهون آهی کشید اگه جاش میموند بعدا یه جوری لوهان رو متقاعد میکرد یا نهایتا یه دروغ مصلحتی بهش میگفت . لوهان روی اسم بکهیون حساس شده بود  و سهون یکم از این موضوع میترسید .
_ هیونگ میخوام یه شعر عاشقانه بنویسم  میشه تو نوشتن لیریک و وکالش بهم کمک کنی ؟؟
بکهیون با چشمای گرد شده نگاش کرد . سهون میخواست ووکال بخونه ؟؟ چرا ؟؟ به خاطر لوهان ؟؟ شروع کرد خندیدن
_ اوه سهون عشق باهات چه کرده ؟؟
سهون پوکر نگاهی بهش انداخت
_ هیونگ اگه میخوای مسخره بازی در بیاری بگو تا همین الان برم پیش لی هیونگ .
سهون اصلا با بد خلقی نگفت ولی لحنش یه حسی داشت که باعث شد بکهیون تمومش کنه و جدی بشه  . اهمی کرد
_ خب موضوعش چی میخوای باشه ؟؟
_ یه چی تو مایه های اینکه اون نیمه ی دیگه ی منه که کاملم میکنه . آها راستی بهم باید پیانو  هم یاد بدی که بزنم میخوام وقتی آهنگ رو براش میخونم  همراهش پیانو هم بزنم
بکهیون پوکر شد . سهون چنان با ذوق تعریف میکرد انگار همین الان همه چی آماده اس و فقط مونده که اون آهنگ رو بخون
_ احیانا میدونی که  9 روز بیشتر وقت نداریم دیگه ؟؟
_ آره واقعا میدونم ولی لازم نیست زیاد طولانی باشه من قرار احساسات واقعیم رو بگم  تو هم قرار کمکم کنی بهش قافیه و وزن بدم  و یه ملودی کوتاه بسازم  میدونی که منظورم چیه ؟؟
بکهیون مدتی فکر کرد بعد گفت
_ خب ببین چرا آهنگ Half of my heart  رو نمیخونی اونو براش کاور کنه
سهون  سری تکون داد
_ نه هیونگ میخوام خودم بسازمش
_ باشه ولی اگه نتونستیم تا اونموقع آماده اش کنیم  همین Half of my heart  رو بخون . من ملودیش رو بلدم تو فقط سعی کن لیریکش رو حفظ کنی
_ اوکی  دانلودش میکنم که اگه نتونستیم اونو بخونم . خب از کی شروع کنیم ؟؟
زیاد اهمیت نداد چون واقعا دلش میخواست خودش آهنگ رو بنویسه . بعد هم  یدفعه باز ذوق  جمله پرسشیش رو آخر  حرفش اضافه کرد  .
بکهیون حس کرد باید یه همچین کار مفیدی رو هم اون برای چانیول انجام بده . سهون دیگه آخر رمانتیک بود اون یه مرد فوق العاده بود برای لوهان  . لبخندی زد
_ وقتی از کمپانی برگشتیم . میریم  استدیو  چانی تو زیر زمین کمکمت میکنم . البته اگه لی هیونگ بهش احتیاج نداشته باشه یا اینکه فوقش تایم هامون رو نصف میکنم یکم اون استفاده کنه یکم ما
سهون  بشکنی تو هوا زد و جوری خندید که دندوناش مشخص نشدن احتمالا اگه لوهان اونجا بود برای این حالت صورتش ضعف میرفت
_ باشه قبوله  . حتی میتونیم از لی هیونگ هم کمک بگیریم
بکهیون سری تکون داد و سهون با ذوق بیشتری اونو بغل کرد و فشردش
_ وای هیونگ عاشقتممممم
_ آخخ له شدم اوه سهون
سهون   ازش جدا شد یکم که به پوزیشنشون دقت کرد خنده اش گرفت اون به فکر جای دندونای بکهیون بود ولی اگه لوهان تو این وضعیت میدیدشون احتمالا دیگه جدی جدی سر از تنش جدا میکرد
برای دور کردن افکار مزاحمش سرشو تکون داد . دیگه واقعا داشت خل میشد انگار خودشم به این موضوع حساسیت پیدا کرده بود .
....................
بطری آب رو برداشت و گوشه ی دیوار تکه زد . حال نداشت بلند شه . دستش رو دراز کرد کیفش رو از روی صندلی کشید . گوشیش رو در آورد و چکش کرد . یه شماره ی ناشناس چندباری باهاش تماس گرفته بود . کسی نمیتونست باشه جز کریس . اون همیشه یا با تلفن کارتی بهش زنگ میزد  یا با یه خط ناشناس . سوهو هیچوقت اون خط رو سیو نمیکرد و بعد از پایان مکالمه اشون هم همیشه شماره ها رو از لیست اخیرش حذف میکرد .
با لب و لوچه ی آویزون زل زد به گوشیش خیلی ناراحت بود که نتونسته اون تماس رو جواب بده . اگه کریس الان زنگ زده بود پس یعنی موقعیتش فقط برای همون لحظه جور بوده . دیگه بهش زنگ نمیزد . سهون کنارش جا گرفت و سرشو کرد تو گوشیش
_ چی دیدی که یهو از خسته به غمگین تبدیل شدی هیونگ ؟؟
با زاری پرسید توقع داشت یه پیام ببینه که گفتن باید  برن فلان جا واسه  ضبط یه برنامه یا حالا هر چیزی که شامل شغلشون باشه . قبل از اینکه سوهو بتونه گوشی رو بکشه کنار سهون تماس از دست رفته رو دید
_ اوه ... که اینطور
فقط تونست همینو بگه سوهو هم بهش چشم غره بره
_ فضول
سهون آروم خندید
_ یاااا هیونگ دعوام نکن بعدم تو نباید ازم من بترسی
_ آخه تو چی هستی که من ازت بترسم
دو ثانیه بعد چن ولو شد کنارشون
_ مشکوک میزنید کی از کی میترسه و برای چی ؟؟
سهون به سوهو اشاره کرد
_ هیونگ از من میترسه
_ چرا ؟؟
سهون  با چشمای ریز شده ای به چن نگاه کرد و آروم گفت
_ میخوام باهاش به لوهان خیانت کنم  . آخه چند وقته خیلی چشممو گرفته
چن چند ثانیه نگاش کرد بعد بلند داد زد
_ شیومین هیوووونگ . بیا اینجا دوست پسر دوستت میخواد بهش خیانت کنه
تائو نزدیکشون اومد. این یکی دیگه رسما تو بغل سوهو نشست
_ هیونگ من از سهون خوشتیپ ترم بیا با خودم رل بزن . قد بلندم هستم از سهونم حرف گوش کن ترم
شیومین نزدیکشون شد
_ کی میخواد به کی خیانت کنه ؟؟
تائو دستشو بلند کرد
_ من به لی هیونگ
یهو همه برای یه لحظه ساکت شدن  سوهو تائو  رو چسبوند به قفسه ی سینه اش و سرشو خم کرد تا بتونه ببینتش  بعد با تعجب گفت
_ مگه شما دوتا باهمید ؟؟
خود لی هم از این حرف تائو جا خورد ولی با چشمکی که تائو بهش زد همه چی دستش اومد
_ آره با همیم
سوهو تائو رو هل داد جلو و صداشو روی لی بلند کرد
_ یاااا از کی تا حالا ؟؟
لی نگاهشو روی چهره های شوکه ی اعضا چرخوند که یهو همه  ساکت و جدی شده بودن . قیافه هاشون واقعا دیدنی بود خنده ی نخودی کرد که چال رو گونه اش مشخص شد
_ از همین دو دقیقه  پیش که تائو گفت
بعد هم خودش هم تائو بلند زدن زیر خنده . سوهو یکی زد تو کمر تائو که دم دست تر بود
_ زهر مار عوضیا
چن سرشو خم کرد و زیر بازوی سوهو برد
_ میگم منم خوبما ... مهربونم هستم تازه ... بیا با خودم
کای از اونور سالن دستشو تکون داد
_ نه هیونگ تو خوب نیستی تو به جکای سوهو هیونگ نمی خندی یا دلشو میشکنی یا دعواتون میشه
سوهو از بین  چن و سهون و تائو که سه طرفه محاصره اش کرده بودن بلند شد
_ دیونه ام کردین ... دیونه ها
بعد راه افتاد بره سمت در همه پشت سرش بلند زدن زیر خنده در واقع دلیل دیگه ای داشت که بلند شد گوشیش باز داشت زنگ میخورد و سهون تا لحظه ی آخر داشت خنده های خبیثانه تحویلش میداد
_ سلام عزیز دل عمو
سوهو به محض وصل شدن تماس گفت و کریس خنده اش گرفته
_ مگه کجایی ؟؟
_ کمپانی هستم
_ آهان  . سلام عمو سوهو
سوهو خنده ی الکی کرد
_ عمو چقدر تو خوشمزه ای
کریس همچنان داشت ریز ریز بهش میخندید 
_ کی میری خونه ؟؟
_ شب شاید بتونم بیام ببینمت عزیزم
_ باشه پس همون موقع بهت زنگ میزنم عموی خوشگلم
سوهو واقعا میخواست داد بزنه ولی جلوی خودشو گرفت و سعی کرد صدای عصبیش رو کنترل کنه
_ باشه . بعد که اومدم پیشت باید داستان  اون تصویرایی که تو اتاق ممنوعه دیدی رو برام تعریف کنی
صداشو پایین تر آورد و ادامه داد
_ وگرنه دیگه جوابتو نمیدم
مشخص بود که خنده های کریس روی صورتش ماسیدن
_  سوهو کی اینا رو بهت گفته ؟؟ آخر کار خودتو کردی نه ؟؟ چرا نمیتونی یکم صبر کنی عزیزم ؟؟ خواهش میکنم دنباله ی این موضوع رو نگیر
سوهو با دیدن منیجر که داشت میومد آب دهانشو قورت داد
_ میبوسمت عموجون من دیگه باید برم . خدافظ
سریع تماس رو قطع کرد منیجر سونگ جا نگاه مشکوکی بهش انداخت
_ برادر زاده ات بود ؟؟
سوهو اوهومی کرد و دوباره وارد اتاق تمرین شد این روزا خیلی روش زوم بودن و زیاد سین جیمش میکردن  اصلا قصد نداشت گیر بیافته .
.....
لیریک آهنگ Half Of my heart
I was born in the arms of imaginary friends
Free to roam, made a home out of everywhere I've been
Then you come crashing in, like the realest thing
Trying my best to understand all that your love can bring

Oh half of my heart's got a grip on the situation
Half of my heart takes time
Half of my heart's got a right mind to tell you
That I can't keep loving you (can't keep loving you)
Oh, with half of my heart

I was made to believe I'd never love somebody else
I made a plan, stay the man who can only love himself
Lonely was the song I sang, 'till the day you came
Showing me a another way and all that my love can bring

Oh half of my heart's got a grip on the situation
Half of my heart takes time
Half of my heart's got a right mind to tell you
That I can't keep loving you (can't keep loving you)
Oh, with half of my heart

With half of my heart

Your faith is strong
But I can only fall short for so long
Down the road, later on
You will hate that I never gave more to you than half of my heart
But I can't stop loving you
(I can't stop loving you)
I can't stop loving you
(I can't stop loving you)
I can't stop loving you with half of my

Half of my heart
Oh, half of my heart
Half of my heart's got a real good imagination
Half of my heart's got you
Half of my heart's got a right mind to tell you
That half of my heart won't do

Half of my heart is a shotgun wedding
To a bride with a paper ring
And half of my heart is the part of a man
Who's never truly loved anything

Half of my heart
Oh, half of my heart
Half of my heart
Oh, half of my heart
Half of my heart
Oh, half of my heart



My Other halF~>FullDonde viven las historias. Descúbrelo ahora