┈••۪۫•❀ My Other halF 17❀••۪۫•┈

752 144 5
                                    

My Other HalF
By:Scarlet
Main cupel:HunHan/ ChanBeak
Channel:Pania_Fiction

قسمت هفدهم
وقتی رسیدن لوهان یه راست چمدونش رو برد اتاق شیومین و چن با شیومین صحبت کرده بود که برای یه مدت جاشونو عوض کنن لوهان مسخره ترین دلیلی که به ذهنش رسیده بود رو واسه شیومین سر هم کرد مطمئن بود که اون باور نکرده ولی چاره ی دیگه ای نداشت . لوهان هنوز تکلیفش با خودش هم مشخص نبود  شاید اگه از سهون دور میشد هم اون میتونست خودش رو جمع کنه هم خودش . نفس عمیقی کشید باید خودشو برای یه جنگ حسابی با سهون آماده میکرد اخمی روی چهره اش نشوند و وارد اتاق شد . سمت کمدش رفت تند تند وسایلش رو تا اونجایی که توی دستش جا میشدن برداشت . سهون زیر نظرش داشت
_ چیکار میکنی ؟؟
لوهان بیتفاوت جواب داد
_ اتاقمو با شیومین عوض کردم اون میاد اینجا
سهون چشماشو تو کاسه چرخوند سمت  دری که لوهان از عمد باز گذاشته بود  رفت
_ در و نبند
به گفته ی لوهان توجهی نکرد نه تنها در و بست بلکه قفلش هم کرد
_ تو هیچ جا نمیری لوهان
لوهان پوفی کشید و وسایل توی دستش رو روی تخت گذاشت . سهون براش دنیا دنیا ارزش داشت بحث کردن با اون یعنی ذره ذره زجر کش کردن روح خودش پس سعی کرد ملایم پیش بره
_  سهونا  لطفا بچه بازی درنیار بیا بهم دیگه فرصت بدیم . اگه از هم دور باشیم بهتره خب؟؟
_ فرصت بدیم که چی بشه؟؟ دور باشیم که چی بشه ؟؟ بهت گفتم منو کفری نکن لوهان .
لوهان چشماشو رو هم فشرد داد زدنای سهون هر دفعه عصبیش میکردن لوهان دلش نمیخواست بقیه از مشکل بینشون با خبر بشن
_ داد نزن سهون
سهون انگشت شاره اش رو بالا آورد
_ تو حق نداری منو از دیدن لحظه های زندگی کسی که دوستش دارم محروم کنی
لوهان دیگه  از این ابراز علاقه های وقت و بی وقت سهون کلافه شده بود عصبی قدمی به جلو برداشت و یکی زد تخت سینه ی سهون
_ لعنتی داری ذره ذره منو میکشی میفهمی ؟؟
قبل از اینکه  لوهان دستاشو عقب بکشه سهون دستاشو گرفت مدتی تو چشماش خیره شد اگه لوهان به اندازه ی پنج دقیقه ازش دور میموند سهون جنون میگرفت 
_ نرو ... لوهان
خیلی مظلومانه در خواست کرد ، لحنش باعث شد لوهان بغض کنه چرا الان باید تو همچین موقعیتی قرار میگرفتن ؟؟
_ سهون خواهش میکنم 
_ قول میدم . قول میدم دیگه اذیتت نکنم . اصلا دیگه بهت نگاه نمیکنم باهاتم حرف نمیزنم . دیگه هم  اصرار نمیکنم که دوستت دارم اونقدر بی صدا میشم که نفهمی وجود دارم . نرو . باشه ؟؟
اشک های لوهان پایین ریختن ولی سهون مصرانه داشت اشکاشو کنترل میکرد دستی روی صورت  لوهان کشید
_ گریه نکن . قول دادم سر قولمم میمونم . الانم میرم چمدونتو میارم به شیومین هیونگ میگم  نظرت عوض شده
چرخید و از اتاق بیرون زد در واقع فرار کرد پشت در تکه داد و اشک گوشه ی چشمش رو قبل از اینکه کسی ببینتش پاک کرد . سهون تسلیم شده بود . اگه قرار بود لوهان ازش دور بشه تسلیم میشد تا اون بمونه . درسته که دیگه قرار نبود بغل های آهوییش رو مزه کنه  یا دستای مهربونش زیر چونه اش قرار بگیره وقتی ازش میخواد بخنده یا صدای گرمش که  وقتی آوا میشد دنیا سکوت میکرد تا سهون بهتر بشنوه ، ولی همین که میتونست ببینتش کافی بود. سهون جوری  وابسته ی لوهان بود که اگه اینکارو باهاش میکرد به سرش میزد که اونو بدزده و برای خودش نگهش داره تا دیگه دست هیچ کس بهش نرسه  مگه میشد آدم بدون دلیل نفسش نفس بکشه ؟؟!!
....................
از وقتی برگشته بودن کره تور کنسرتشون متوقف شده بود تا  برای جشنواره ها آماده بشن . خوشبختانه سال پرباری براشون بود و همه از این راضی بودن . چانیول دیگه بکهیون رو اذیت نمیکرد و بهش حرفای بی ربط نمیزد اما یه جورایی اینکه بخواد کوتاه بیاد تا رابطه اشون مثل قبل بشه یکم غرورش رو خدشه دار میکرد  همیشه و همیشه و همیشه  بخشیدن کسی که شیشه ی اعتمادت رو میشکنه سخته ولی بخشیدن  عزیزی که شیشه ی اعتمادت  رو میشکنه سخت تره . بکهیون برای چانیول عزیز بود حتی تو اوج عصبانیت اونموقعش هم اگه بهش میگفتن جونتو واسه این عزیز باید بدی اینکارو میکرد ولی چانیول هنوز کشف نکرده بود که با چی میتونه لک انگشتای کینه رو از دلش پاک کنه .
از اونجایی که هوا حسابی سرد شده بود و زیر زمین وسیله ی گرمایشی مناسب نداشت  چانیول چند وقتی میشد برگشته بود به اتاق مشترکش با بکهیون ولی هنوزم مثل دوتا غریبه که کنار هم وجود ندارن زندگی میکردن . چانیول تمام مدت بیکاریش رو توی زیر زمین مشغول آهنگسازی بود یا جلوی تی وی نشسته بود دراما تماشا میکرد ترجیحا فقط برای خواب به اون اتاق پا میذاشت . نه که مثل قبل وجود بکهیون اذیتش کنه ولی اونطوری غریب بودنشون اعصابشو بهم میریخت و دوباره این افکارو رو به ذهنش دعوت میکرد که " چی شداصلا ؟؟"
" تقصیر کی بود ؟؟ "
" چرا ادامه اش دادن ؟؟"
فکر کردن بهشون فقط باعث میشد ابرهای دلتنگی روی دلش سنگینی کنن . چانیول کاملا توی دلش اینو به خودش اعتراف میکرد که اونم از این وضع خسته شده . اون اوایل وقتی بکهیون رو جلو چشمش میدید کلی حس مخالف و چند بعدی بهش هجوم میاوردن قلبش تند میز بدنش یخ میکرد اعصابش بهم میریخت . الان کمتر شده بودن ولی هنوزم  دلیلشو نمیدونست  .
یک هفته ای تا جشنواره ی بعدی بیکار بودن . چانیول در کمدش رو باز کرد و لباسای مناسب اسکی رو در آورد روی تخت انداخت بعد نشست تا از کف کمد کفش های اسکیش رو هم برداره زیر چشمی نگاهی به بکهیون کرد که با لبای غنچه شده به لباسای اسکی چانیول نگاه  میکرد . بکهیون عاشق اسکی بود . چانیول با دیدن اون قیافه میتونست حدس بزنه که چقدر دلش میخواد باهاش بیاد با عکس العمل بعدی بکهیون خنده اش گرفت . بک سر و ته روی تخت خوابید پاهاشو روی بالشتش گذاشت  دستاشو باز کرد همونطور که به سقف خیره میشد آهی کشید . چانیول آروم وسایلشو توی کیفش جدا داد کاملا مشخص بود داره لفتش میده فقط میخواست بکهیون لفظ بیاد اونوقت اونو هم با خودش میبرد . دندوناشو روی هم فشرد و زیر لب گفت
_ زود باش دیگه
بکهیون هر چند ثانیه ای یکبار با قیافه ی آویزون برمیگشت چانیول رو نگاه میکرد بعد دوباره لباش آویزون میشدن و هی آه میکشید . چانیول دیگه بیشتر از اون نمیتونست لفتش بده  ولی با اینکه کیفش رو بسته بود و همه ی وسایلاشو برداشته بود بازم سر کرد تو کمدش و الکی زیر و روش کرد . بکهیون چرخی روی تختش زد
_ میگم .
چانیول سرشو از توی کمد بیرون آورد منتظر به بکهیون نگاه کرد
_ هوا خیلی سرد شده
چشماشو تو کاسه چرخوند توقع داشت بکهیون بهتر شروع کنه صدایی شبیه به اوهوم ازبین لباش خارج شدن
" حرف بزن بکهیون "
توی سرش واسه خودش تکرار کرد . بکهیون مغرور بود یا روش نمیشد چیزی بگه ؟؟ چانیول تلاش کرد خودش یه چی بگه
_ من دارم میرم اسکی
بکهیون با نارحتی توی خودش جمع شد
_ لباس گرم با خودت زیاد ببر اونایی که برداشتی همشون مناسب نبودن
چانیول با حرص لباشو گزید
" لعنت بهت "
اون داشت تلاشش رو میکرد و بیشتر از اون براش مقدور نبود وقتی اعلام کرد داره میره اسکی و با بکهیون هم کلام شده بود توقع داشت بهش یه جمله مثبت تر تحویل بده  نه یه ابراز نگرانی با حرص چندتا پلیور از تو کمدش در آورد همونجوری چپوند توی کوله اش و زیر لب شروع کرد غر غر کردن
_  با کی میخوای بری ؟؟
انگار که بهش جایزه داده باشن سرشو بلند کرد و جلوی نیشش که داشت در میرفت رو گرفت  بی تفاوت شونه ای بالا انداخت
_ با هر کی که بیاد
بکهیون  کجکی نگاش کرد لباشو کمی فشرد چشماش رنگ مردد بودن گرفتن
_ هر کی ؟؟
چانیول سرشو تکون داد بکهیون دوباره پرسید
_ حتی اگه ازش متنفر باشی ؟؟
چانیول وسایلش رو برداشت و سمت در رفت
_ میرم تو ماشین  زود آماده شو بیا
این دیگه ته ته  ته تلاش چان برای شکستن دیوار بینشون بود وقتی چانیول بیرون رفت بک اولش شوکه بود ولی بعد با خوشحالی تقریبا تا کمدش افسانه ای پرواز کرد .
................
آهنگ ملایمی توی ماشین پخش میشد بکهیون انگار که سالهای طولانی رنگ بیرون رو ندیده چسبیده بود به شیشه و هارامونی سفید و قهوه ای درخت های برهنه رو با ذوق نگاه میکرد چانیول  آرنجش رو کنار پنجره گذاشته بود و  انگشتاش کنار شقیقه اش بودن  یه دستی رانندگی میکرد بکهیون نگاهشو از شیشه گرفت و به پشتی صندلیش تکه داد زیر چشمی به چانیول نگاه کرد
_ شب برمیگردیم ؟؟
چانیول که انگار  از افکارش بیرون کشیده شده بود نگاه مبهمی بهش انداخت چندثانیه طول کشید تا به یاد بیاره بکهیون ازش چی پرسیده
_ نه  دو روز میمونیم . چطور مگه ؟؟ کار داری ؟؟
بکهیون سرشو به نشونه ی منفی تکون داد
_ نه بهش نیاز داشتم خوبه که قرار دو روز بمونیم
نزدیک ظهر بود و اونا یکم دیگه میرسیدن . وقتی حرفی برای گفتن نداشتن که بهم بزنن جو خوبی نبود هر از گاهی یکیشون سعی میکرد مکالمه ای داشته باشن ولی همش حرفای بی سرو تهی بودن که نمیشد ادامه اشون داد . بکهیون بیشتر تو صندلیش فرو رفت با چانیول هم کلام شدن سخت بود وگرنه کلی حرف واسه وراجی داشت و کلی موضوع باحال واسه بحث کردن دوباره نگاهشو به بیرون دوخت زیر لب آروم گفت
_ خوب میشد اگه اینجا یکم عکس میگرفتیم منظره اش قشنگه
چانیول بدون حرف ماشین رو کناری پارک کرد بکهیون با ابرو های بالا رفته چرخید سمتش
_ چی شد؟؟ بنزین تموم کردیم ؟؟
_ مگه نمیخواستی عکس بگیری ؟؟
_ شنیدی چی گفتم ؟؟
_ دفعه ی بعدی بلند فکر نکن اگه نمیخوای بشنوم
چانیول از ماشین پیاده شد بکهیون دهن کجی براش کرد
_ بداخلاق
چانیول هنوز در ماشین رو نبسته بود خم شد و به بک که با کمربندش مشغول میشد نگاه کرد
_ بازم شنیدم
بعد درو بست بکهیون خنده اش گرفت شونه ای بالا انداخت بعد از ماشین پیاده شد . منظره ی قشنگی بود مثل این میموند که درختای کاج شکوفه های سفید رنگ دادن . همشون توی ردیف های موازی پشت سر هم وقتی که  آخرین درخت کاج توی دور دست به ابر خاکستری بالای سرش بوسه میزد جایی که خط افق با زمین یکی شده بود بهترین نقاشی خلقت رو رقم میزدن .
بکهیون عکسای زیبایی گرفت چانیول دست به سینه به ماشین تکه زده بود و به بکهیون ذوق زده نگاه میکرد اما وقتی بک روشو برگردوند نگاهشو گرفت . بک مردد بهش نزدیک شد
_ یول تو نمیخوای عکس بگیری ؟؟
سخت بود اونطوری صداش کنه. اونقدر صمیمی وقتی از نظر بک  اندازه ی کهکشان راه شیری بینشون فاصله افتاده بود
_ اگه بخوای من میتونم ازت عکس بگیرم یول
دوباره تکرارش کرد " یول "  به هر حال بکهیون میخواست تلاش کنه  تکه های شکسته ی یه رابطه رو کنار هم بچسبونه .
اینکه بکهیون یول صداش بزنه رو زیاد دوست نداشت چانیول هنوز اعلام نکرده بود که بکهیون رو بخشیده  این یکم پررویی یا زیاده روی به نظر میرسید ولی خودش میخواست که تمومش کنن . چانیول هیچوقت سنگ دل نبود اون همه رو دوست داشت کینه هاش همیشه کوتاه مدت بودن  راحت میبخشید فقط به فرصت بیشتری احتیاج داشت
_ باشه بذار یه ژست خوب بگیرم
لبهای بکهیون به لبخند باز شدن چان توی مسیر یکی از درختای کاج ایستاد درحالی که شالگردنش رو با یه دست میگرفت به آسمون نگاه کرد بکهیون ازش عکس گرفت چندباری ژستش رو عوض کرد بکهیون  بدون حرف ازش عکس گرفت
_ کافیه دیگه بیا یه چیزی بخوریم
چان بی حوصله گفت و دوباره لب جاده کنار ماشین برگشت بکهیون با لبخند عکسا رو نگاه کرد
_ چانیولی تو واقعا خوش عکسی
با خودش فکر کرد کاش میشد  چندتا عکس کیوت هم با هم دیگه بگیرن ولی میترسید پیشنهاد بده و از سمت چانیول سر خورده بشه . چان صندوق رو باز کرد یه سبد کوچیک ازش بیرون آورد . بکهیون خودشو بالا کشید روی کاپوت نشست  قبل از اینکه بذاره  بکهیون با اون نگاه کنجکاوش چیزی بپرسه خودش توضییح داد
_ کیونگسو  برامون آماده اش کرده  دوتا ساندویچ و قهوه
کیونگسو بعد از اینکه شنیده بود چانیول و بکهیون قرار با همدیگه بیرون برن خیلی ذوق زده شده بود در واقع همه تعجب کرده بودن و جوری خوشحال  بودن که انگار آتش بس جنگ جهانی درونی داخل گروه اعلام شده .
  یکی از ساندویچ ها رو در آورد داد دست بکهیون اون یکی رو هم خودش برداشت بکهیون ازش تشکرد کرد و ساندویچش رو با ولع خورد فرصت نکرده  بود صبحونه ی درست و حسابی بخوره  یا حتی وسایلش رو درست جمع کنه  میترسید چان ولش کنه بره واسه همین خیلی زود آماده شده بود .
چان همونطور که سعی میکرد سر فلاسک استیل کوچیک رو باز کنه گفت
_ قهوه میخوای ؟؟
بکهیون با لبخند یکی از لیوان های استار باکس قهوه ای رنگ با طرح گلهای کرم کاهی رو از توی سبد برداشت جلوی  چان گرفت . اون لیوان ها رو میشناخت مال خود چان بودن میدونست چان یه کلکسیون از اون لیوانا داره . چانیول فلاسک رو بالای سر لیوان بک گرفت براش لیوان رو پر کرد. سر انگشت های یخ زده اش داغ شدن لیوان رو بالا آورد بخارش روی صورتش نشست. بوی گرم  وآرامش بخش قهوه  مشامش رو پر کرد . داشت از اون آرامش نسبی لذت میبرد که یهو لیوان ترک برداشت و روی پاهاش شکست . داد بلندی زد ساوندیچ از دستش ول شد . چانیول همزمان با داد بلند بکهیون فلاسک رو رها کرد . بکهیون حس میکرد پاشو یهو با یه اره برقی قطع کردن  .  چانیول هنوز تو شوک داد زدن های بکهیون  بود خشکش زده بود نمیدونست باید چیکار کنه بکهیون دستاشو تو هوا تکون میداد و مدام میگفت " داغه . سوختم " اولین قطره ی اشک که از چشمهای بک پایین ریخت چان به خودش اومد  سریع در عقب رو باز کرد دستشو دو طرف بکهیون که به شدت بی تابی میکرد برد بلندش کرد نشوندش توی ماشین . بکهیون به شونه های چان چنگ زد
_ میسوزههه چان میسوزهههه
چانیول گیج نگاش کرد دکمه ی شلوار بکهیون رو باز کرد سریع اونو از پاش در آورد ران پاش کاملا قرمز بود بکهیون هنوز داشت گریه میکرد . چانیول برگشت از ماشین بیرون رفت در صندوق عقب رو باز کرد سر سری ساکش رو باز کرد هر چی توش بود ریخت کف صندوق بالاخره تونست خمیر دندون رو پیدا کنه . برگشت تو ماشین درش رو باز کرد یکم زد به سر انگشت هاش خواست اونو به ران بکهیون بزنه که بک دستشو گرفت
_ نه نه بهش دست نزن
چانیول دستاشو آزاد کرد
_ بکهیون باید اینو بزنم به پات یکم طاقت بیار
_ نه نمیخوام چان میسوزه
چانیول دستش رو روی گونه ی بک کشید و اشکش رو پاک کرد
_ بکهیونی الان تموم میشه  تحمل کنه اگه اینو نزنم به پات ممکنه اوضاع خیلی بد بشه
بک با چشمهای بلوریش به چانیول نگاه کرد . چانیول آروم دستشو جلو برد و انگشت لرزونش رو روی  رون پای بکهیون کشید بکهیون هیسی کشید و یکم پاهاشو جمع کرد دستاش باز هم شونه ی چانیول رو چنگ زدن . چانیول با دقت خمیر دندون رو روی پای بکهیون میکشید و اون سعی میکرد کمتر ناله کنه ولی درد وحشتناکی داشت . چان زمزمه کرد
_ جلوی خودتو نگیر اگه درد داری داد بزن . غر بزنم نمیدونم هر چی که فکر میکنی آرومت میکنه
انگار بکهیون منتظر همین حرف بود دوباره زار زد و هق هق کرد
_ چانیول پام خیلی بدسوخته ؟؟
چانیول لباشو گاز گرفت
_ نمیدونم بک کارم  الان تموم میشه  فکر کنم بین راه اورژانس باشه الان میبرمت اونجا نگران نباش
_ اگه جای سوختگی روی پام بمونه چی ؟؟
_ نمیمونه بکهیون
_ تو مطمئنی ؟؟ 
چانیول جوابشو نداد دست بکهیون رو آروم از روی شونه اش برداشت  و از وسط صندلی ها رد شد پشت رول نشست . ماشین با صدای جیغ لاستیک هاش از جا کنده شد . چانیول خودشو مقصر میدونست اعصابش خرد بود باید بیشتر دقت میکرد توی اون هوای سرد معلومه که  وقتی توی لیوان های یخ زده ای که صندوق عقب ماشین بودن قهوه ی داغ میریخت اون اتفاق می افتاد عذاب وجدان داشت خفه اش میکرد از توی آیینه نگاهی به بکهیون که سرشو به صندلی میفشرد ولی صداش در نمیومد انداخت امیدوار بود پایگاه های اورژانس بین راه بتونن کمکشون کنن. نمی تونست چشم از آیینه و بکهیونی که چهره اشو جمع کرده برداره
_ هنوز درد داری ؟؟
بکهیون با اینکه دندوناشو روی هم میفشرد سرشو به نشونه ی منفی تکون داد چانیول اخماشو در هم کشید
_ دروغگوی خوبی نیستی
بکهیون از توی آیینه به چانیول ک چهره اش گرفته بود اما همچنان اخم داشت نگاه کرد .
_ حواست به جاده باشه چانیول من خوبم خمیر دندونه باعث شد دردش کمتر شه
ربع ساعتی طول کشید تا چان به اولین پایگاه اورژانس بین راه برسه  اون ربع ساعت اندازه ی یه قرن گذشته بود چانیول داشت دیوونه میشد
_ بمون تا بیام
سریع از ماشین پیاده شد و دو دقیقه بعد همراه  یه فرد میانسال با روپوش سفید برگشت  در صندلی عقب رو باز کرد فرد با جعبه ای که دستش بود وارد ماشین شد بکهیون یکم خودشو جمع و جور کرد . چانیول روی صندلی کمک راننده جا گرفت و از بین صندلی ها به اونا نگاه کرد . دکتر خیلی آروم خمیر دندون ها رو از روی پای بک پاک کرد تا بهتر بتونه وضعیتش رو ببینه . بکهیون لبهاشو به دندون گرفت . چانیول بی اختیار دستشو جلو برد انگشت های یخ بسته ی بکهیون رو به آغوش انگشتهای یخ بسته ی خودش دعوت کرد .
چه جالب !! بکهیون تا حالا نمیدونست سرما هم میتونه حس آرامش رو همراهش داشته باشه . چانیول با استرس به پای بکهیون و دکتر نگاه میکرد ولی نگاه بک روی چان قفل شده بود . دکتر بعد از بررسی پای بکهیون آروم گفت
_ چیز خاصی نیست نگران نباشید
_ آجوشی  پس چرا هنوز درد داره ؟؟
لحن چانیول یکم تند بود  انگار  این دکتر بوده که از عمد پای بکیهون رو سوزونده . دکتر چشم غره ای بهش رفت
_ خب طبیعیه  شما گفتین لیوان قهوه ی داغ شکسته روی پاش
دکتر جعبه رو روی پاش جا به جا کرد در نهایت یه  دونه گاز وازلین از توش در آورد روی پای بکهیون گذاشت و با باند واسش بست . از اونجایی که چانیول به دکتر بی احترامی کرده بود اون خود بکهیون رو مخاطب قرار داد
_  پوست پات یکم رفته جای نگرانی نیست یکم گاز وازلین بهت میدم هر شیش ساعت یکبار عوضش کنه  یه پماد هم بهت میدم اگه پات تاول زد بزن روش ولی تاولش رو دست کاری نکن بذار خودش بترکه ترجیحا هم لباسای چسبون نپوش البته اگه تاول زد
بکهیون که حالا تمام حواسش روی حرفای دکتر بود با نگرانی لب زد
_ یعنی تاول میزنه ؟؟
_ ممکنه
_ نمیشه نزنه ؟؟
بکهیون عین بچه ها بهونه میگرفت دکتر خندید
_ تو یه مردی یکم قوی تر باش پسر جون  بعدم من گفتم ممکنه با این چیزی که من میبینم فقط یکم پوست پات رفته
دکتر از ماشین پیاده شد چانیول هم به دنبالش دست بکهیون رو ول کرد و بیرون رفت  پولی که باید رو حساب کرد و موادی که دکتر گفته بود  رو ازش گرفت . صندوق رو باز کرد  یه پلیور بافت برداشت  در صندلی عقب رو باز کرد اونو روی پای بکهیون انداخت بدون اینکه نگاش کنه گفت
_ بذار رو پات بمونه سردت نشه
درو بست خودش پشت رول قرار گرفت خیالش یکم راحت تر شده بود ولی نمیتونست از اون حس بدش کم کنه وقتی بکهیون اونجوری داد زد و لیوان روی پاش شکست چانیول تقریبا نفس کشیدن رو فراموش کرد لحظه ی افتضاحی بود هر گز نمیتونست از جلوی چشمش پاکش کنه . هنوز اعصابش خرد بود با بکهیون حرف نمیزد . اون هم چیزی نمیگفت چشماشو بسته بو به آهنگی که صداش خیلی کم بود گوش میکرد
چانیول از قبل یه سوییت نزدیک پیست اجاره کرده بود یه جا نگه داشت  کلید رو از صاحب سوییت تحویل گرفت  و ماشین رو به اون سمت روند وقتی رسیدن متوجه شد بکهیون خوابش برده . اول در سوییت رو باز کرد بعد برگشت بکهیون رو آروم بلند کرد داخل برد و روی یکی از تخت ها خوابوند . موهاش به پیشونیش چسبیده بودن کمی عرق کرده بود .موهاشو کنار زد پتو رو روی پاهای برهنه اش کشید تا سرما اذیتش نکنه سریع شوفاژ ها رو روشن کرد بکهیون خیلی سرمایی بود میترسید سرمابخوره . اگه این اتفاق هم می افتاد کل سفر دو روزه ای که مثلا قرار بود بهشون خوش بگذره و یکم جو بینشون رو گرم تر کنه  برای بکهیون زهر مار میشد  هنوز یاد آوری چشمای خیسش داشتن چانیول و اذیت میکردن  . آهی کشید  اول وسایلشونو آورد داخل بعد دوباره به فروشگاه رفت تا یکم مواد غذایی بخره .  حوصله ی غذا درست کردن نداشت  پس ترجیح داد بعد به یه رستوران بره و یه مقدار غذا هم سفارش بده . ساندویچ هاشون که کوفتشون شده بود  حداقل باید یه چیز درست برای شام میخوردن .

فکت : چانیول یه کلکسیون از لیوان های استارباکس داره


بچه ها فکر کنم شما باید عر زدنای  قرمزی رو از این  قسمت به بعد  به دلیل شیفتگی بیش از حد نسب به آدر هاف تحمل کنید   
خیلی خیلی این قسمتای جدید برام عشق هستن   رابطه ها جوری میشن که باهاشون پرپر میشم  
اینجانب قرمزی به دلیل جنون آدر هاف هزار دفعه ای داستان عزیز خودشو خونده و باهاش مرده شما به روش نیارید  
دیگه چی میخواستم بگم ؟؟ اها  آهومم مثل بکهیونیم درک کنید دعواش نکنید باشه ؟؟   



My Other halF~>FullDonde viven las historias. Descúbrelo ahora