┈••۪۫•❀ My Other halF 19❀••۪۫•┈

742 142 13
                                    

My Other HalF
By:Scarlet
Main cupel:HunHan/ ChanBeak
Channel:Pania_Fiction



قسمت نوزدهم  _ نیمه ی دیگر من 
صبح به محض اینکه چانیول چشماشو باز کرده بود . بکهیون رو با یه نیشخند پهن  حاضر و آماده با لباس های گرم دیده بود . از اونجایی که نه میخواست  صبح خودشو خراب کنه نه ذوق بکهیون رو کور کنه سریع  حاضر شده بود  تا با هم به پیست برن . هنوز به بکهیون نگفته بود که   سوهو زنگ زده و با توضیح مشکلی که به وجود اومده ازشون خواسته که برگردن . میتونست تا ظهر صبر کنه و وقتی بکهیون حسابی از سرگرمیش خسته شد بهش بگه  که باید برگردن الان باید میذاشت اون بدون نگرانی به آتیش سوزوندن هاش ادامه بده .
وقتی صحنه ای مثل تالاپ و تولوپ زمین خوردن بکهیون بعدم با حرص بلند شدنش برای ادامه دادن وجود داشت چانیول اصلا دلش نیمخواست مشغول کار خودش باشه  هر چند از زیر اون کلاه و عینک بزرگی که صورتش رو پوشونده بودن بکهیون اصلا متوجه نمیشد اون داره بهش میخنده یا حتی از زمین خوردن هاش فیلم میگیره . خوبی لباس های اسکی به  این بود که به طور کاملا صورت هاشونو استتار میکرد  و اونا بدون نگرانی از شناخته شدن میتونستن به تفریحشون ادامه بدن
بکهیون وقتی حسابی خسته شد اسنو بردش رو زیر بغلش زد و به چانیول که حالا اونم یه گوشه داشت استراحت میکرد نزدیک شد
_ میای آدم برفی درست کنیم ؟؟
مردد لب هاشو تکون داد صدای بمش زیر یقه ی کاپشنش بم تر به نظر میرسید
_ خب ... راستش باید برگردیم
چشمای گرد بکهیون رو کاملا میتونست از پشت عینکش تشخیص بده
_ فکر میکردم قرار دو روز بمونیم
_ آره خب قرار بود ولی سوهو امروز صبح بهم زنگ زد و ازم خواست هر چه زودتر برگردیم مثل اینکه یه مشکلاتی پیش اومده
بکهیون برای مدتی سکوت کرد بعد آروم سرشو تکون داد
_ باشه ... بیا برگردیم وسایلمون رو جمع کنیم
چانیول حس کرد صدا ی بکهیون  رنگ غم گرفته  نمیدونست چرا اما اون لحظه  تلاشش رو کرد تا بکهیون ناراحت بودن رو کنار بذاره
_ بیا توی 30 دسامبر درست وقتی که هوا داشت سرمیه ای میشد و رگه های سیاه میگرفت اگه برف اومد توی حیاط خونمون یه آدم برفی بزرگ درست کنیم
بکهیون برگشت به دست مشت شده ی چانیول که جلوش قرار داشت نگاه کرد لازم نبود چانیول لبهای بکهیون رو ببینه چشماش داد میزدن که چقدر از پیشنهادش خوشحال شده دستشو مشت کرد و به دست چانیول کوبید
_ قبوله
به سوییتشون برگشتن . بعد از جمع کردن وسایلشون و تحویل کلید سوییت به صاحبش راه افتادن . قبلش بکهیون از فست فودی که همون نزدیکی بود برای ناهارشون همبرگر خرید . راه در سکوت داشت طی میشد و پلک های سنگین بکهیون یواش یواش پایین می افتادن . شب گذشته همش کابوس این رو دیده بود که ران پاش کلی تاول زده برای همین درست نتونسته بود بخوابه  ولی همونطور که دکتر گفته بود فقط  یه لایه نازک از پوست پاش رفته بود که اونم زود خوب میشد  به جز بی خوابی شب گذشته  تمام صبح رو هم داشت  با اسنوبردش شیطونی میکرد برای همین حسابی خسته بود . کمی صندلش رو عقب داد تا راحت تر بتونه بخوابه . چانیول  نگاهی به صورت خواب آلود و خسته اش انداخت و درجه ی گرمایشی ماشین رو تنظیم کرد  .
دیگه توان باز نگه داشتن چشماش رو نداشت اما یدفعه با صدای وحشتناک بوق  و داد چانیول از جا پرید و سیخ توی جاش نشست
_ لعنتی داری چه غلطی میکنی ؟؟
اونقدر شوکه بود که فقط تونست نگاهشو بین  ماشینی که  از لاین مخالف  یهو پیچیده بود تو لاین اونا  و داشت با سرعت به سمتشون میومد و چانیولی که دستشو گذاشته بود روی بوق بچرخونه .  چانیول نمیتونست  فرمون رو بده سمت راست و وارد لاین مخالف بشه تا اون روانی از کنارشون بگذره چون از اون سمت هم  باز  یکی دوتا ماشین داشتن به جلو حرکت میکردن جاده هم به اندازه ی کافی بزرگ نبود . بکهیون محکم صندلی ماشین رو توی چنگش میفشرد زبونش بند اومده بود انگار نفسش هم از زبونش پیروی میکرد  فقط یه لحظه تا برخوردشون مونده بود که چانیول به ناچار فرمون رو سمت چپ چرخوند و ماشین  از جاده خارج شد  بین برف های کنار جاده فرو رفت و چان به سختی تونست مهارش کنه تا بتونه نگهش داره  .
برای یک دقیقه ی تمام سکوت برقرار شد و نفس هایی که تا اون موقع حبس بودن تازه یادشون اومد باید تند تند خارج بشن . صدای نفس نفس های پشت سر هردوشون تنها صدایی بود که توی ماشین اکو میشد . چانیول هنوز فرمون رو محکم توی دستش داشت اونقدر محکم گرفته بودش که انگشت هاش  سفید شده بودن . گردنش که به همون حالت رو به رو خشک شده بود رو آروم چرخوند سمت بکهیون
_ خوبی ؟؟
بکهیون هم بالاخره با صدای چانیول به خودش اومد و عضلاتی رو که تا اون موقع منقبض نگه داشته بود  شل کرد و سری تکون داد . چانیول حتی نمیتونست تصورش رو کنه که از چه حادثه ی وحشتناکی جون سالم به در بردن . از ماشین پیاده شد و به جاده نگاه کرد . خلوته خلوت بود  اون چندتا ماشین لاین مخالف هم توی دور دست داشتن ناپدید میشد
_ اون عوضی چه مرگش بود ؟؟ من چشمام بسته بودن نفهمیدم چی شد 
توجهش به بکهیون که حالا از ماشین پیاده شده بود  جلب شد با منگی سری تکون داد
_ نمیدونم احمق یهو پیچید توی لاین ما 
بکهیون نگاهی به  لاستیک های ماشین کرد
_ فکر نکنم بتونیم حرکتش بدیم . گیر کرده
چانیول  هم متقابلا نگاهشو به لاستیک ها داد و با حرص چشماشو روی هم فشرد و لعنتی زیر لب فرستاد بعد رفت و جلوی ماشین ایستاد
_ بشین پشتش من هل میدم
بکهیون پشت رول قرار گرفت ماشین رو روشن کرد چانیول با تمام توانش زور میزد اما فایده ای نداشت ماشین گیر کرده بود تنها چیزی که نصیبشون شد شُلی شدن پاچه های چانیول تا زانو بود  . چانیول که حسابی حرصش گرفته بود لگد محکمی به ماشین زد . بکهیون از ماشین پیدا شده و با دستاش مقداری از برف هایی که پشت لاستیک ها بودن رو کنار زد . چانیول سرکی کشید تا بفهمه اون داره چیکار میکنه
_ داری چیکار میکنی ؟؟
_ برفایی که پشت لاستیک هستن رو میزنم کنار
_ فایده ای نداره زیرش شُله بیا کنار دستات یخ میزنن
بکهیون بدون توجه به حرف چانیول به کارش ادامه داد
_ حداقل میتونیم از شر این برف ها خلاص بشیم بعدش فقط باید حمام شل بگیریم
جمله ی آخرش رو با شوخی گفت .  چانیول  با اینکه حس میکرد بی فایده اس اما بازم کمکش کرد در نهایت بکهیون  سمت در راننده رفت دنده رو خلاص کرد بعد خودش رو به پشت بین در قرار گرفت با یه دستش هم کنترل  رل  رو به دست گرفت
_ هل بده چان
چانیول پوکر نگاهی بهش انداخت
_ با اون همه گاز دادن از جاش جم نخورد حالا تو فکر میکنی منو تو میتونیم تکونش بدیم ؟؟
پشت چشمی برای چانیول نازک کرد
_ خیلی وقتا هم زور کارساز نیست بعدشم ضرر نداره که امتحان میکنیم حالا
چانیول پوفی کرد و دوباره جلوی ماشین قرار گرفت. بعد از شمردن تا سه هر دو  تمام نیروشون رو صرف کردن . بکهیون لبهاشو بین دندوناش نگه داشته بود و به جایی اینکه به  فکر خلاص شدنشون باشه به فکر این بود که نکنه نظریه اش مردود شه و چانیول مسخره اش کنه و بگه"  دیدی گفتم "  اما وقتی ماشین بالاخره تکون خورد و حرکت کرد لبخند پیروزمندانه ای روی لبش نقش بست و از شر  استرس بیخودی که وجودش رو گرفته بود خلاص شد  ماشین تا حدودی به سمت عقب هل دادن بعد دوباره چانیول پشت رل قرار گرفت و وارد جاده شد . خواب دیگه کامل از چشمای بکهیون پریده بود ترجیح میداد بیدار باشه هنوز هم حس بدی  نسبت به اون اتفاق داشت .
..........................
یک هفته به سرعت برق و باد گذشت . اس ام هنوز هم درگیر کش مکش های روزهای قبل بود چیزی در اون مورد تغییر نکرده بود . یری و سولگی همچنان خواستار جدایی از گروه بودن و سونبه های سوپر جونیور هنوز کاملا نتونسته بودن برای آلبومشون آماده بشن که فرستاده شدن روی صحنه . در کل اوضاع خیلی خیلی پیچیده بود .
پسرا بعد از تمام شدن جشنواره ی موسیقی به سختی تونستن از شر خبرنگار ها خلاص بشن و خودشون رو به ون های کمپانی برسونن .
ده دقیقه ای میشد که یکی از ون ها به خوابگاه رسیده بود اما از ون دوم خبری نبود سوهو توی سالن قدم رو میرفت و منتظر و نگران بود . منیجر سونگ جا کلافه پوفی کشید
_ آروم بگیر سوهو . حتما توی ترافیک گیر کردن الان میرسن
سوهو به حرفش گوش داد اما به جای نشستن رفت و لبه ی پنجره ایستاد تا هر وقت اومدن بتونه اونا رو ببینه . دقیقه ها تند و تند پشت سر هم گذشتن . چانیول، کریس، لوهان ، لی ، چن و دی او توی اون یکی ون بودن .  بقیه هم کم کم در حالی که سعی میکردن نگرانیشون روبروز ندن وارد سالن شدن
ربع ساعت
چهل دقیقه
یک ساعت
و بالاخره یکساعت و ده دقیقه 
ولی هنوز خبری ازشون نشده بود . منیجر سر  بیست دقیقه ی اول هر چی با راننده ی اون یکی ون یا منیجرژائو تماس میگرفت کسی پاسخگو نبود هیچکدوم از اعضا هم گوشی هاشونو جواب نمیدادن
سهون روی مبل نشسته بود و با عصبانیتی که صورتش رو کاملا قرمز کرده بود پشت سر هم پاشو تکون میداد . سوهو مسیر پنجره تا وسط سالن رو بیشتر از  پونصد بار طی کرده بود . کای و شیومین هنوز سعی داشتن با اعضا ارتباط برقرار کنن  و بکهیون یه گوشه توی خودش جمع شده بود و مدام پوست لبش رو میکند . اونقدر به کارش ادامه داد که کم کم داشت مزه ی خون رو توی دهانش حس میکرد . بی قراری توی چهره ی همشون موج میزد . تائو یدفعه بالا پرید
_ منیجر جواب داد
قبل از اینکه خودش بخواد چیزی بگه منیجر سونگ جا گوشی رو از دستش قاپید و با عصبانیت داد زد
_ هیچ معلوم هست شما کجایید ؟؟
_ ......
_ صدات قطع و وصل میشه درست حرف بزن ببینم چی میگی
_ ......
منیجر سونگ جا فقط آروم لب زد " چی " بعدش فقط
بوق ...
بوق ...
بوق...
صدای بوق اشغال تلفن بودن که توی گوش هاش پیچیدن سوهو تمام حواسش رو روی منیجر متمرکز کرده بود قیافه ی منیجر داد میزد که یه اتفاق خیلی بد افتاده .  آروم آب دهانشو قورت داد .
_ چی شده ؟؟
صداش از ته چاه درمیومد اما بازم به گوش منیجر رسید . منیجر که انگار خشکش زده بود با صدای سوهو سرشو سمت اون چرخوند
_ تصادف کردن
فقط یه ثانیه طول کشید تا سوهو پخش زمین شه ، سهون از روی مبل بالا بپره و تائو به حرف بیاد
_ خب الان کجا هستن ؟؟ حالشون خوبه ؟؟ کی برمیگردن ؟؟
منیجر نگاه گنگی به تائو انداخت
_ نمیدونم صداش قطع و وصل میشد بعدم تماس کلا قطع شد
تائو دیگه چیزی نگفت گوشیش رو از دست منیجر بیرون کشید و دوباره شروع کرد به شماره گرفتن . سوهو بدون اینکه بفهمه صورتش خیس از اشک شده بود انگار کلا یه جای دیگه سیر میکرد . کای آروم به سمتش رفت  و تکونش داد  
_ هیونگ ... به من نگاه کن ...
سوهو با چونه ی لرزون و چشمایی که به خاطر موج زدن اشک توشون تار میدیدن با بهتی که هنوز نتونسته بود هضمش کنه به کای نگاه کرد . کای بلافاصله هیونگش رو توی آغوش کشید
_ اونا حالشون خوبه . حالشون خوبه  من مطمئنم
سهون هنوزم هاج و واج وسط سالن ایستاده بود کسی متوجه ی بکهیون نبود که چطور رنگش سفید شده و نفس هاش بریده شدن . هیچ کس حال درست و حسابی نداشت شیومین به عنوان کسی که فکر میکرد الان باید به خودش مسلط باشه سریع به آشپزخونه رفت یه لیوان آب برداشت سوهو بیشتر از همه بی تاب شده بود کای داشت آرومش میکرد . وقتی برگشت دست سهون رو گرفت نشوندش روی مبل و لیوان آب رو داد دستش
_ سهونا لطفا به خودت بیا
سهون فقط لبهای شیومین رو میدید که تکون میخورن در  واقع چیزی نمیشنید توی سرش فقط یه جمله چرخ میخورد " اونا تصادف کردن "  و جلوی چشمش فقط یه چهره وجود داشت " لوهان "
تنش لرزید وقتی به اسم لوهان فکر میکرد بدنش رعشه میگرفت سرشو چرخوند و برای یه لحظه متوجه ی بکهیون شد خودشو از روی مبل سر داد و لیوان رو روی زمین گذاشت طرف بکهیون رفت .  بکهیون نگاهشو به سهون داد و یهو به شونه هاش چنگ زد 
_ چیکار کنم ؟؟ سهون حالا ... حالا من چیکار کنم  .... سهونا
بکهیون فقط منتظر یه آغوش بود   سهون رو محکم بغل کرد و با صدای بلند زد زیر گریه سهون هم دیگه جلوی خودشو نگرفت  داشت دیوونه میشد . بی خبری مزخرف ترین حس دنیا بود حتی از انتظار هم کشنده تر بود . شیومین و تائو هاج و واج همدیگه رو نگاه کردن تائو محکم دنوناشو روی هم میفشرد نمیخواست بشکنه همونطور که گوشی رو محکم گرفته بود توی دستش از خونه بیرون رفت  تحمل دیدن اون صحنه های عذاب آور و کنترل  کردن خودش رو نداشت . اما  تمام دیوار دفاعی که شیومین دور خودش کشیده بود توی یه لحظه در هم شکست و اون هم روی زمین وا رفت . صدای سکوت با سمفونی هق هق و تیک تاک عقربه هایی که اون لحظه تصمیم گرفته بودن کند تر از هر زمان دیگه ای بگذرن شکسته میشد . نمیخواستن احتمالات بد رو در نظر بگیرن ولی از ذهنشون مدام عبور میکرد که چند سال پیش سونبه ی های سوپر جونیور چه تصادف بدی داشتن  و اعضاشون چقدر وحشتناک صدمه دیدن .  همه کاملا در خلسه فرو رفته بودن  اما خلسه ای که پر بود از بهت  و ناباوری و انتظار و بی خبری.
صدای ماشینی که توی  حیاط خونه پیچید  یدفعه همه رو هوشیار کرد . سوهو مثل دیوونه ها قسمتی از راه رو چهار دست و پا رفت بعد بلند شد و به سمت  در سالن دوید و بازش کرد همونجا دم در ایستاد اون  ون اکسو ام نبود فرق داشت رنگش سفید بود  اما نمیخواست امیدش رو از دست بده . اون چندثانیه ای که طول کشید تا در ماشین باز بشه و بچه ها پیاده بشن اندازه ی چند قرن گذشت . سوهو همین که چشمش به کریس افتاد که صحیح و سالمه انگار که آب ریخته باشن روی آتیش  آروم شد اما همچنان اشک هاش فرو میریختن چند قدمی به جلو برداشت بعد روی زمین نشست . دستاشو رو به کریس باز کرد و هق هق های بلندش رو آزاد کرد . کریس اصلا براش مهم نبود که  چندتا چشم دارن اونا رو نگاه میکنن جلوی جونمیونش زانو زد و بلافاصله به آغوش کشیدش  .  چندباری موهاشو بوسه زد و در گوشش زمزمه کرد
_ اینجام ... من اینجام عزیزم ... حالم خوبه
سوهو اونقدر حالش بد و هنوز ترس داشت که فقط زیر لب میتونست با هق هق اسم کریس رو صدا بزنه و اونو محکم به خودش فشار بده کریس دستشو زیر پاهای سوهو برد بلندش کرد و بی توجه به بقیه بردش داخل . البته کسی هم زیاد روی اونا متمرکز نبود آدم های اونجا همگی داشتن حال همدیگه رو میپرسیدن . 
سهون  دور تر از بقیه ایستاده بود داشت به لوهانش که حالا صحیح و سالم میدیدش نگاه میکرد . لوهان از وسط جمعیت چشمش به سهون افتاد اونقدر مظلومانه داشت نگاش میکرد که نتونست جلوی خودش رو بگیره و به سمتش قدم برنداره . قبل از اینکه لوهان بهش برسه خودش جلو رفت  دستشو گرفت  کشید دنبال خودش  . لوهان بدون مقاومت دنبالش رفت همین که به اتاقشون رسیدن سهون در و بست بهش تکه داد و سر لوهان رو توی سینه اش پنهان کرد . لوهان بی حرکت توی آغوشش ایستاد تا اینکه لرزش بدن سهون بهش فهموند  اون داره گریه میکنه  . با بهت سرشو بلند کرد و به صورت خیس سهون نگاه کرد بی اختیار دستشو بالا آورد و روی صورت خیس سهون کشید
_ سهونا گریه نکن ... من ... من  حالم خوبه
سهون دست لوهان رو که  هنوز روی صورتش بود گرفت و یکی یکی سر انگشت هاشو با ولع بوسید یه جوری که میترسید یه نفر همین الان لوهانو از آغوشش بیرون بکشه  و اون دستا رو ازش بگیره . لوهان با بغض بهش خیره شد سهون نمیتونست جلوی خودشو بگیره که لوهان رو لمس نکنه . گه گاهی صدای نفس بریده ای ناشی از هق زدن به گوش میرسید .  دستاشو دور صورت لوهان قاب کرد .  یکی یکی چشمهاشو بوسید .  بوسه هاشو تا گونه های لوهان ادامه داد جای یه خراش کوچیک روی گونه اش به چشم میخورد  کمی از صورت لوهان فاصله گرفت و به لبهاش خیره شد لوهان متوجه ی چشمهای بی تاب سهون بود وقتی اون سرشو خم کرد با اخم چشماشو روی هم فشرد ولی برخلاف تصورش سهون از حدش تجاوز نکرد و به جای لبهای لوهان  کمی پایین تر بوسه اش رو روی چونه ی اون کاشت
_ سهونا ...
لوهان با صدای آرومی گفت و سهون سرشو توی گردن لوهان فرو برد
_ هیچی نگو لوهان خواهش میکنم ... هیچی نگو
دو سه تا بوسه ی ریز هم به گردنش زد بعد اشک هاشو  با پشت دست پاک کرد و لوهان رو همراه خودش به تختش برد . لوهان به طرز عجیبی هر کاری میکرد نمیتونست جلوی سهون مقاومت کنه  یه حس ناشناخته جوری بهش غلبه کرده بود که اعتراض کردن در مقابل کار های سهون تقریبا براش غیر ممکن بود   . سهون انگار که هنوز باور نکرده باشه لوهان توی آغوشش صحیح و سالمه  هر دفعه اونو محکم تر به خودش میفشرد لوهان هم نمیتونست منکر این بشه که این آغوش چقدر براش خاص و دوست داشتنیه  ولی بازم بعد از چند دقیقه ی کوتاه که از همه ی  شکلات های دنیا شیرین تر و خواستنی تر بود  حسی که همیشه منعش میکرد بهش تشر زد . دستشو روی سینه ی سهون گذاشت تا ازش فاصله بگیره ولی سهون محکم تر نگهش داشت
_ نرو لوهان ... فقط همین امشب رو بمون خواهش میکنم
_ سهون ... من ... من
با قرار گرفتن انگشت سهون روی لب هاش ساکت شد
_ تو بهم قول دادی لوهان یادت نیست ؟؟ خودت گفتی هر وقت که نیاز داشته باشم  برام دیوار میشی خودت گفتی هر وقت هر کس اذیتم کرد میتونم به دیواری که تو برام میسازی پناه بیارم اون لحظه برام مشخص نکردی که حتی اگه اون آزار خودِ تو باشی اجازه ندارم نزدیکت بشم . فقط سعی کن امشب سر قولت بمونی بعدش دیگه هیچی ازت نمیخوام لوهان
لوهان پیرهن سهون رو توی مشتش فشرد
_ چرا ؟؟ چرا اینقدر سختش میکنی سهون ؟؟ فقط ازم متنفر شو ...  فقط چشماتو روی من ببند و ازم بگذر
_ چشمام چشمای تو هستن لوهان . قلبم قلب توئه . نفس هام نفس های تو هستن . تو منی لوهان . من نمیتونم از خودم متنفر باشم .
_ تهش چی سهون ؟؟ امشب رو اینطوری بگذرونیم  بعدش چی ؟؟
سهون به چشمهای لوهان نگاه کرد برق میزدن مثل همیشه زیبا و درخشنده بودن
_ نمیدونم ولی نمیشه امشب بری توی تخت خودت میخوام پیشت باشم . من هنوزم دونگسنگتم نه ؟؟
_ نیستی. خودت هم میدونی که دیگه دونگسنگم نیستی
سهون با سر انگشت هاش آروم موهای رو پیشونی  لوهان رو به کناری هدایت کرد
_  بیا یه کاری کنیم من امشب فقط میخوام دونگسنگت باشم تو هم فقط هیونگم باش  بیا یه امشب رو فکر کنیم هیچ چیز بین منو تو تغییر نکرده 
لوهان دیگه چیزی نگفت خسته بود خیلی خسته بود ادامه دادن با این وضعیت براش غیر ممکن بود شاید باید به حرف سهون گوش میکرد . دستی که روی پیرهن سهون مشت کرده بود  باز کرد و در حالی که سعی میکرد دور بدن سهون حلقه اش کنه  سرشو روی سینه ی دونگسنگش گذاشت .  امشب اونا فقط دونگسنگ و هیونگ بودن  . اشکال نداشت اگه فقط برای چند ساعت خودشونو گول میزدن و زیر سایه ی دونگسنگ و هیونگ بودن  از آغوش هم لذت  میبردن بعدا میتونستن فراموش کنن که با گول زدن خودشون سعی کردن حالا که شرایطش وجود نداره عشقشون رو یه جور دیگه از هم طلب کنن 
...................
کریس با یه لیوان  شیر  وارد اتاق مشترکش با سوهو شد هنوز در و نبسته بود که  کای یهو ظاهر شد
_ چی شده کای ؟؟
کای با ابرو به لیوان توی دست کریس اشاره کرد
_ این برای کیه ؟؟
کریس نگاهشو بین لیوان توی دستش و کای چرخوند و بی تفاوت جواب داد
_ واسه سوهو
کای با شنیدن اسم سوهو نیشش تا بنا گوش باز شد و ضربه ای به شونه ی کریس زد 
_ خوب هوای همسرتو داریا ؟؟ پدر یکمم به بچه هات توجه کن
سوهو با بیحالی به شوخی کای و حرص خوردن کریس میخندید . کریس با حرص چشماشو روی هم فشرد
_ کیم جونگین ؟؟
_ جانم
_ برو بیرون تا با لگد ننداختمت بیرون
کای بدون اینکه نیشش رو جمع کنه قدمی به سمت در برداشت
_ نیازی به  لگد  نیست.   همسر نمونه هوای مامانمو داشته باشه اذیتش نکن . ببین امشب خیلی تحت فشار بود تو که نمیدونی چطوری تو بغلم گریه میکرد به نظرم امشب سعی کن درکش کنی و باهاش ملایم تر باشی آخه اگه فردا صبح نتونه راه بره خیلی بد میشه
_ یاااااااااااااااااااا
با دادی که کریس زد کای  از اتاق پرید بیرون ولی  چفت دهنش بسته نشد
_ سهون که لوهانو برد تو هم که عاشقانه سوهو رو آوردی تو اتاق حالا هم براش شیر آماده کردی من برای کیونگ چیکار کنم به نظرت ؟؟ تو که تجربه ات بیشتره بگو هیونگ ؟؟ اگه یهو بپرم روش بوسش کنم خوب نیست ؟؟ دیگه دردسر هم نداره ....
کریس در و توی صورت کای بهم کوبید و صدای کای از پشت در بلند شد
_ یااااا داشتم حرف میزدما خیلی خسیسی هیونگ حالا میمیردی یکم از تجربیاتت میگفتی تا بهره ببرم ؟؟
کریس همونطور که به سمت سوهو میرفت گفت
_ آخر میکشمش
سوهو خندید
_ کریس فکر کن  جونگین فقط داره باهامون شوخی میکنه نمیدونم اگه یه روز بفهمه که اونی که براش شوخیه در واقع حقیقت داره چه عکس العملی نشون میده
_ بیخیال نمیخواد  از همین الان نگران آینده باشی . بیا اینو بخور
لیوان شیر رو دست سوهو داد اونم زیر لب تشکری کرد و مشغول نوشیدن شد . کریس آروم دستی به چشمای پف کرده ی سوهو کشید
_ ببین چشمات چطور پف کردن لازم بود اونهمه گریه کنی ؟؟
سوهو مستقیم به چشمای کریس زل زد
_ اگه یه روز بهت بگن من تصادف کردم و هیچ خبری ازم نیست چیکار میکنی ؟؟
_ یا میمیرم یا دیوونه میشم
_ پس ازم توقع بی جا نکن کریس وو
کریس لیوان خالی شیر رو از سوهو گرفت و لب هاشو بوسید
_ ببخشید که نگرانت کردم عزیزم
سوهو روی تخت خوابید و دستاشو باز کرد
_ بیا اینجا کریس
کریس بعد از خاموش کردن چراق بین دستای  کوتاه سوهو که به زور دورش حلقه میشدن قرار گرفت . اونا یه طوفان سخت رو پشت سر گذاشته بودن و حالا میخواستن از آرامش نسبی بعدش لذت ببرن 

فکت : یه بار ون اکسو ام تصادف کرده و بکهیون و سهون و کای کسایی بودن که بیشتر از همه گریه کردن 

شت این لعنتی از اون قسمتاییه که تک تک کلماتش رو حفظم  . واقعا دلم میخواد احساستتون رو راجع به این قسمت باهام درمیون بذارید   
عرررررر هونهانمو دیدن  هق هق  
کای جونور شئایشستاسیتشتیس   
کریسهوم  
چانبکم  قسمت بعد میمرم براشون  



My Other halF~>FullDonde viven las historias. Descúbrelo ahora