My Other HalF
By:Scarlet
Main cupel:HunHan/ ChanBeak
Channel:Pania_Fiction
قسمت سی و پنجم
يک ماه گذشته بود يک ماه جهنمى . يک ماهى که فقط گذرونده بودنش همه اشون ميدونستن که بايد به اوضاع عادت کنن ولى خيلى سخت بود دلتنگى ها و خاطرات بهشون اجازه نميداد که راحت از کنارش بگذرن . قرار بود بعد از حل و فصل شدن دادگاه کيونگ سو اس ام به طور رسمى کريس رو به دادگاه بکشونه و اون براى هميشه از اس ام و اکسو بره . اين خبر حتى از روزى که فهميدن هیونگشون ولشون کرده هم بدتر بود این خبر مثل پتک تو سرشون میکوبید که بیخود رویا بافی نکنن. چون همه اشون به طرز احمقانه اى باور داشتن که کریس برميگرده حداقل به خاطر سوهو هیونگشون برميگرده .
اما سوهو اين وسط خودش بهتر از هر کسى ميدونست که اين اتفاق هرگز نخواهد افتاد . آروم بود ساکتر شده بود و تظاهر ميکرد هيچ اتفاقى نيافتاده اما هق هق هاى يواشکى شبانه اش همه رو متوجه ى اين موضوع ميکرد که ليدرشون داره تظاهر ميکنه قويه . همه اشون ميدونستن داره چه روزاى سختى رو ميگذرونه و گاها اتفاقى متوجه ميشدن که اون داره با خودش حرف ميزنه و در واقع کريس رو مخاطب قرار ميده . اين مسئله بيشتر از اينکه ترسناک باشه قلبشون رو به درد مياورد و همين باعث شده بود که بخوان باور کنن بايد بدون کريس ادامه بدن و به سوهو هم کمک کنن به اين باور برسه چون اون هر چقدر که تظاهر ميکرد عاليه همگى روز به روز ميديدن که داره داغون تر ميشه .
لوهان آهى کشيد و اخرين تکه از لباس کريس رو که باقى مونده بود تا کرد گذاشت توى چمدونی که رو به روش قرار داشت
_ تموم شد
کاى سری تکون داد
_ خوب نگاه کنيد چيز ديگه اى ازش نمونده باشه
سهون کلافه دستى توى موهاش کشيد
_ داغون ميشه وقتى بفهمه چيکار کرديم
تائو شونه اشو فشرد
_ بهتر از اينه که بخواد با يادگارى هاش زندگى کنه و هر روز خودشو عذاب بده . کریس لیاقت اشکای سوهو رو نداره
_ آخه خيلى يهو ایه
چن عصبى دستى روى پيشونيش کشيد
_ يهويى نيست سهون يکماه گذشته
لى آروم لبه ى تخت نشست
_ولى من با سهون موافقم بايد بهش فرصت ميداديم اول خودش آمادگيشو پيدا کنه
چانيول همونطور که دست به سينه ايستاده بود سرشو تکون داد
_ نه اينجورى خيلى طول ميکشه
بلافاصله بعد از تموم شدن جمله اش صداى سوهو همه رو از جا پروند
_ داريد چيکار ميکنید
خشکشون زد قرار بود سوهو براى تمرين موزيکال جديدش چندساعتى خونه نباشه ولى الان حضورش همه چيز رو بهم ميريخت . سوهو نگاهى به لباس هاى تا شده ى کريس توى چمدون انداخت
_ پرسيدم داريد چيکار ميکنيد ؟؟
بکهيون قدم نامطمئنى به سمت جلو برداشت
_ هیونگ ...
سوهو توجهى بهش نکرد
_ براى چى داريد وسايل و لباساى کريس رو جمع ميکنيد ؟؟ همين الان همه رو بذاريد سرجاشون . زود باشید
کاى دومين کسى بود که پيش قدم شد
_ هیونگ بس کن تا کى ميخواى ...
_گفتم بذاريشون سرجاشون
با دادى که سوهو زد همه از جا پريدن کمتر پيش ميومد که ليدرشون عصبانى بشه اما توقع همچين رفتارى رو داشتن حتى خودشونو آ ماده کرده بودن که ليدرشون ديگه تو روشونم نگاه نکنه چه برسه به اينکه بخواد باهاشون حرف بزنه . الان فقط از حضور يهويش شوکه شده بودن
سوهو قبل از اينکه اجازه بده کس ديگه اى اظهار نظر کنه سمت چمدون جلوى لوهان هجوم برد و کشيدش سمت کمد
_همتون بريد بيرون
منيجر سونگ جا که با صداى داد و بيداد هول کرده تازه به اتاق اومده بود گفت
_ چى شده ؟؟
چانيول اخمى بهش
_ هیونگ چرا نگفتى دارين برميگردين ؟؟
_ احمقا من که بهتون توى کوکائو پيام دادم . نمیتونستم که جلوی خودش باهاتون تماس بگیرم
سوهو نگاه برزخيش رو سمت منيجر چرخوند به نظر همه اشون با هم چنين تصميمى گرفته بودن و مشخص بود منبع پيشنهاد کجاست
_ خودشو که از گرفتين ميخواين يادگارى هاشو هم ازم بگيريد
سوهو دوباره داد زد و منيجر با اخم سمتش رفت
_ حوصله ندارم حرفاى مسخره اتو بشنوم کيم جونميون
چمدون رو بى درنگ از دست سوهو کشيد و دستور داد
_ لوهان اون ساک کوچيک رو بردار بيار
سوهو سريع چمدون رو چنگ زد
_ ولش کن
_ لوهااااان مگه با تو نيستم ؟؟
سوهو با عصبانيت بيشترى داد زد
_ميگم ولش کـــــــن
اون لحظه اصلا براش مهم نبود که داره با منيجرشون غير رسمى حرف ميزنه یا صداشو میبره بالا فقط حاضر بود همه کار کنه اما تک تک وسايلى که به جونش بند هستن جايى نرن .
زورش به منيجر نرسيد اون چمدون رو کشون کشون تا نزديکاى در برد ولى سوهو دست بردار نبود دويد رو به روش ايستاد و يقه ى منيجر رو چنگ زد
_ لعنتى مگه کرى بهت ميگم ولش کن
نفس های عصبانیش توی صورت منیجر پخش میشدن هر دوشون مثل دوتا گرگی درگیر در رقابت بهم نگاه میکردن . هيچ کس جرات نداشت دخالت کنه . اما سوهو هم نتونست مقاومت کنه دستاش شل شدن با صداى ملتمس و لرزونى جلوى منيجر زانو زد
_ نبرش خواهش ميکنم . نبرش . لطفا . لطفا . لطفا
صداش هر لحظه بيشتر تحليل ميرفت
تائو در حالى که اشکاشو پاک ميکرد بيرون رفت اصلا تحمل اون صحنه رو نداشت . همه اشون قبل از اينکه بخوان فکر کنن اشکشون در اومده بود حتى شيومين که کمتر گريه ميکرد . سوهو روی زانو هاش نشسته بود اونقدر پر بود که دیگه حتی اهمیتی نمیداد که داره جلوی بقیه اون بغض کوفتی رو میشکنه اون از سنگ نبود میخواست قوی باشه ولی از سنگ نبود .
چمدون از دست منيجر کشيده شده . سهون با لحن قاطع اما لرزونى گفت
_ بريد بيرون . همتون بريد بيرون
چمدون رو آروم روى زمين گذاشت همه از خدا خواسته صحنه ى دردناک مقابلشون رو ترک کردن شيومين با گذاشتن دستش پشت کمر منيجر اونو هم وادار کرد از اتاق بيرون بره .
سوهو آروم آروم اشک ميريخت لوهان آخرين کسى بود که اتاق رو ترک کرد و در و بست . سهون جلوى هيونگش زانو زد و اونو به اغوش کشيد . سوهو انگار فقط همين رو کم داشت با به آغوش کشيده شدنش بلندتر زد زير گريه . سهون همونطور که خودش هم گريه ميکرد دستشو پشت هيونگش کشيد
_ بيانه هیونگ همش به خاطر خودت بود . به خدا ما قصد بدى نداشتيم فقط دلمون نميخواست بيشتر از اون با حضور وسايلش داغون بشى و هر دفعه يادت بياد که خواب نيستى و اتفاقى که افتاده حقيقت محضه . بيانه هیونگ . ما رو ببخش
سوهو هق هق کنان چنگى به شونه ى سهون زد و اونو بيشتر به خودش فشرد بغض داشت خفه اش ميکرد حتى گريه هم نتونسته بود اون غده ى لعنتى سد گلوش رو از بين ببره .
_ دلم براش تنگ شده سهون . دلم خیلی براش تنگ شده
_ هیونگ ..
_ اين وسايلى که اينجا هستن نصفى از دلتنگى هامو هم رفع نميکنن فقط يکم فقط به اندازه ى يکم بهم اميد ميدن ادامه بدم . ميخوايد همينا رو هم ازم بگيريد ؟؟ خب پس چرا راحت بهم نمگيد جونميون بمير؟؟ دارم نفس کم میارم سهون . نفس من کجاست چرا الان نیستش پس ؟؟ چرا فکر کرد من میتونم از پسش بربیام ؟؟ چرا سهون ؟؟ چرا ؟؟
گریه ی سوهو دردمند ترین گریه ای بود که سهون به عمرش میدید هيچى نمیگفت فقط اونو بيشتر به آغوش خودش میفشرد و پا به پاش اشک میريخت حس ميکرد اشکاى هیونگش دارن روى قلب اون ميچکن و داغى و حرارتشون داره قلبشو سوراخ سوراخ ميکنه . افسوس که کاری از دستش برنمی اومد. افسوس
..........................
کاى وارد اتاقشون شد و در و پشت سرش بست بهش تکه داد . دى او کنار ديوار نشسته بود و به سقف نگاه ميکرد .
_ حالش چطوره؟؟
کاى سرشو پايين انداخت و به پاهاش خيره شد
_ خوب نيست . سهون گفت کلى گريه کرد ولى بازم آروم نشده آخرشم ازش خواسته تنهاش بذاره .
دى او چيزى نگفت . بدبختی هاشون یکی دوتا نبودن که . راى دادگاه اول به نفع کارگردان هان در اومده بود . دى او اصلا در وضعيت خوبى به سر نميبرد
_گاهى به اين فکر ميکنم که منم بايد مثل کريس هیونگ گروه رو ترک کنم
کاى با اخم به ضرب سرشو بلند کرد
_ تو بيخود ميکنى
دى او بدون اينکه نگاهشو از سقف بگيره گفت
_ اونا ميتونن از کمپانى اخراجم کنن اون موقع ديگه دست من نيست که بيخود کنم يا نه .
کاى اهى کشيد و از در فاصله گرفت
_ به هر حال يه نسخه از اون قرار داد هم براى کمپانى فرستاده شده بود . اونا هم بايد حواسشونو جمع ميکردن . منيجر ميگفت مديراى کمپانى قبل از اين اتفاق گفتن اگه لازم باشه غرامتشو پرداخت ميکنن تا بحث به اداره ى پليس کشيده نشه ولى نميدونم اون کارگردان لعنتى چه مرگش بوده که این کارو کرده
رو به روى دى او نشست و دستاشو گرفت
_مگه بهت نگفتم تا اخر ازت حمايت ميکنيم
دى او براى چند ثانیه ی کوتاه نگاش کرد بعد سرشو پايين انداخت
_ واسه همينه که اينقدر شرمنده ام . واسه اينه که پشت اسم کوفتيم اسم گروه هم مياد " بازگير دو کيونگ سو عضو گروه اکسو".
کاى دستشو گذاشت زير چونه ى دى او سرشو بالا آورد
_ يادت رفته ما يکى هستيم ؟؟ کيونگ سويا اين فقط يه شعار نيست . اين حقيقت زندگيمونه . ما هميشه تو شادى هاى همديگه سهيم هستيم پس تو غم هاى همديگه هم سهيم ميمونيم . من نميدونم تو يا بقيه چطور فکر ميکنيد ولى براى من اين فقط توى شعار و حرف خلاصه نميشه .
دى او به چشماى مصمم کاى خيره شد اون هميشه بهش جرات ميداد
_ بغلم ميکنى ؟؟
اروم گفت و کاى بدون لحظه اى ترديد دستاشو باز کرد دى او رو به آغوش کشيد و موهاشو نوازش کرد
_ همه چى درست ميشه روزاى خوب زود ميرسن
دى او مثل يه بچه توى بغلش مچاله شد . به شدت از خدا به خاطر حضور جونگين توى زندگيش ممنون بود . اون پسر شده بود مايه ى آرامش و اميدش . هر وقت بغلش ميکرد دلش آروم ميگرفت و براى مدتى کوتاه فراموش ميکرد توى چه بحرانى هستن . کاى براش شده بود سنبل آرامش ديگه حتى وقتى محکم بوسش ميکرد حس بدى نداشت . اون آغوش ... اون آغوش امن ترين مکان دنيا محسوب ميشد وقتى دى او حس ميکرد يه پرنده ى بال شکسته اس که توى طوفان رها شده .
.....................
تازه از تمرین برگشته بودن . سهون سرکی توی اتاق لوهان و بکهیون کشید و قدم مرددی داخل گذاشت بکهیون روی تخت با گوشیش مشغول بود لوهان هم با مکعب روبیکش . دستشو پشت گردنش کشید
_ بکهیون هیونگ میگم چانیول هیونگ رفته زیر زمین تنها هم هست یه چیزایی هم راجع به اینکه به یه منبع الهام احتیاج داره و از این حرفا میگفت
چانیول رسما زیر زمین خونه اشونو تبدیل کرده بود به استدیو آهنگ سازی شخصیش . بکهیون نیم نگاهی به سهون انداخت بعد از زدن پوزخندی از کنارش رد شد اما سهون اهمیتی نداد خیلی راحت به محض خروج بکهیون در و بست . لوهان با لبهای بسته خندید و سرشو تکون داد
_ از دست تو اوه سهون
سهون بیخیال بازدمشو بیرون فرستاد پشت لوهان نشست و از پشت بغلش کرد . لبهاشو روی گردن لوهان گذاشت .
سرشو چرخوند به سهون خیره شد
_ چیزی شده سهونا؟؟
سهون حلقه ی دستشو دور لوهان تنگ تر کرد و بوسه ای به لبش زد
_ دلم تنگ شده لوهان . حسم دقیقا مثل وقتاییه که یه چیزی رو گم میکنم و از پیدا کردنش عاجزم
لوهان سرشو به قفسه ی سینه ی سهون تکه داد و بیشتر توی بغلش لمید بعد با پشت انگشت اشاره اش نوازشی به گونه ی سهون زد
_ میدونم سهونا . انگار توی یه قفس زندانی شدیم که تمام میله هاش از فولاده . گاهی شبا بیدار میشم دلم میخواد بیام پیشت . ولی نمیتونم ... اونوقت مثل بچه هایی که از اسبابازی محبوبشون دور شدن بغضم میگیره . بکهیونم همینطوریه کاش این روزا زودتر بگذرن بعضی وقتا حس میکنم دیگه واقعا طاقت ندارم
مدتى سکوت برقرار شد لوهان با حالت عصبى مکعبش رو بهم ميريخت سهون که متوجهش بود اونو از دستش گرفت
_ نکن اينطورى لوهان
آهى کشيد واقعا گاهى دلش ميخواست غر بزنه ولى ميترسيد اينکارو کنه چون حداقل از اين موضوع مطمئن بود که سهون از خودش کم صبرتر و عجول تره کافى بود يکم لوهان بى تابى کنه اونوقت سهون از خدا خواسته همه ى وسايل لوهان رو برميداشت برميگشت اتاق خودشون.
_سهون گرسنه نيستى؟؟
فقط سعى کرد بحث رو عوض کنه
_ نه ولى دلم بابل تى ميخواد از همون بابل تى هاى کافه ى آهوى قهرمان
لوهان لبخندى زد تا حالا چندين تا از پک هاى اون کافه رو توى جعبه هايى که يادگارى هاشونو نگه ميداشتن گذاشته بودن . در واقع اونا هر چيزى که حس ميکردن براشون يه جور خاطره هست رو توى جعبه هاشون نگه ميداشتن مال سهون مشکى بود مال لوهان سفيد .
_ راستى لوهان اون جعبه ى کوچيکى که صبح منيجر ژائو بهت داد چى بود؟؟
لوهان که تازه ياد اون مورد افتاده بود يهو با ذوق از جا پريد . کوله اش رو از کنار تخت برداشت و رو به روى سهون نشست جعبه رو از توش در اورد
_سهونا فکر ميکنى چى توش باشه ؟؟
سهون چندبارى پلک زد
_ نميدونم
لوهان با شيطنت خنديد
_ سه تا فرصت بهت ميدم اگه درست جواب دادى ميتونى ببينيش اگه نتونستى نميذارم ببينيش
_ نخيرم سه تا کمه اين بى انصافیه
لوهان شونه اى بالا انداخت بعد سه تا از انگشتاش رو بالا گرفت
_ مشکل خودته . حدس اولت ؟؟
_ يااااا
لوهان يکى از انگشتاشو بست
_" يااا " غلطه خب فقط دوتا حدس دارى . حدس دومت؟؟
سهون با چشماى گرد شده نگاش کرد
_ اون که حدسم نبود لوهان
_ " اون که حدسم نبود لوهان" هم غلطه حدس سومت چيه؟؟
سهون با دهن باز بهش خيره شده . چندبارى دهنش رو باز و بسته کرد لوهان همچنان با شيطنت بهش خيره بود
_ ساعت
سهون فقط سعى کرد از روى شکل جعبه حدس بزنه و اينبار مواظب بود چيز اضافه اى نگه . ميدونست لوهان ساعت زياد ميخره و اون جعبه هم شبيه جعبه هاى ساعت بود اما وقتى لوهان سرشو به نشونه نه تکون داد سهون کاملا پوکر شد
_ هر سه تا رو غلط حدس زدى پس نميتونى ببينيش
لوهان خواست از روى تخت بلند شه که سهون مچش رو چسبيد
_ صبر کن قبول نيست من دوتا حدس ديگه دارن تو جر زدى
_ نه من بهت فرصت دادم خودت هدرشون دادى
_ من اماده نبود
_ تقصير من نيست ديگه
سهون يه تاى ابروشو بالا داد
_ ميدونى اگه بخوام ميتونم ازت بگيرمش ديگه ؟؟
لوهان مدتى بهش خيره شد بعد يهو خواست فرار کنه که سهون دستشو خوند و همونطور که مچش رو محکم نگه ميداشت لوهان رو وادار کرد روى تخت دراز بکشه
_ ولم کن
لوهان سعى کرد خودشو خلاص کنه سهون پوزخندى به روش زد
_ ولت نميکنم
_ تو دارى به حريم شخصى من بى احترامى ميکنى
سهون صورتش رو نزديک لوهان برد و چشماشو ريز کرد
_ لازمه بهت ياد آور کنم تو خود منى لوهان؟؟ تو در واقع همون منى لوهان . منم با حريم شخصى خودم هر طور حال کنم رفتار ميکنم
سهون عمدا روى کلمه ى " خودم" و"منى" تاکيد کرد اما قرار نبود لوهان کم بیاره
_ خب پس " خود من" ، چرا يه بار ديگه تلاش نميکنى حدس بزنى . با بيست سوالى چطورى ؟؟
سهون عقب کشيد
_ لوهان بازيت گرفته ؟؟
_ زود باش سهون
سهون چندثانیه با حالت مرموزی نگاش کرد بعد گفت
_ اوکى سوال اول دوستم دارى ؟؟
_ياااا اينکه قبول نيست
_ من دوس دارم اينطورى سوال بپرسم اون ديگه مشکل خودته
سهون داشت باهاش لجبازى ميکرد لوهان خنديد
_ جوابم اره هستش
_ اگه چانيول پيشم بخوابه و بغلم کنه حسودى ميکنى؟؟
چشماى لوهان يهو گرد شد . به حالت نيم خيز در اومد
_ مگه چانيول شبا بغلت ميکنه؟؟
اينبار نوبت سهون بود که لوهان رو حرص بده
_ نه دیگه نشد . من سوال ميپرسم لوهان تو فقط ميگى اره يا نه
لوهان از لاى دندوناش غريد
_ همش سه روز اونجا نبودم . عقده ى بغل دارى اوه سهون ؟؟
_ اووووه پس يعنى حسودى ميکنى . ميدونى بکهيون هیونگ خيلى دوست داره با من بیاد حموم و گازم بگيره . خیلی وقتا هم بهم میگه باسن خوش فرمی دارم باب دندون گرفتنه ...
لوهان ديگه طاقت نداشت بشنوه با يه حرکت سهون و هل داد عقب اينبار اون بود که پاهاش دو طرف سهون قفل شده بودن با اين تفاوت که لوهان حسابى عصبانى بود
_ تو خيلى خيلى غلط ميکنى که با بکهيون هیونگت ميرى حموم
لوهان حين عصبانيت همونطور که يقه ى سهون رو ميچسبيد جعبه رو ول کرد رو تخت سهون لبخند مرموز و موزيانه اى زد که لوهان منظور پشتش رودمتوجه نشد بعد به راحتى آروم جعبه رو قاپید و بازش کرد .
_ دستبنده؟؟
ابرو هاى در هم پيچيده ى لوهان بالا پريدن تازه فهميد سهون سرش کلاه گذاشته سعى کرد جعبه رو بقاپه ولى موفق نشد
_ بدش به من
_ دوتاس چرا ؟؟
سهون خودشو عقب کشيد لوهان دوباره دست دراز کرد تا جعبه رو بگيره
_ ميگم بدش به من
_ يکش واسه منه؟؟
_ اوه سهون
نيش سهون از جا در رفت با ذوق گفت
_ کاپلى خريدى ؟؟
لوهان وقتى قيافه ى ذوق زده اش و ديد نتونست به مقاومت کردن ادامه بده نفسشو بيرون فرستاد و روشو گرفت
_لوس
سهون خنده ى ريزى کرد دوباره لوهان رو از پشت بغل کرد . لوهان تکونی به خودش داد
_ نکن برو اونور
سهون توجه اى نکرد يکى از دستبند ها رو از جعبه در اورد دور دست لوهان بست
_ وای خيلى خشگله
جعبه رو جا کرد توى دست لوهان بعد مچ خودشو جلو برد
_ مال منو ببند
لوهان محلش نذاشت سهون توی بغلش تکونش داد و یکم غلغلکش کرد
_ زود باش دیگه
آروم خنديد دستبد رو از توى جعبه در آورد دور دست سهون بست . سهون دستشو نزدیک دست لوهان برد
_ واو خیلی شیکه .
_ دوستش داری سهون ؟؟
_ معلومه که دوستش دارم لوهان این خیلی عالیه .
سهون بوسه ی نرمی روی لپ لوهان کاشت
_ ممنون
لوهان در جوابش فقط لبخند زد . بعد مردد لبشو گزید
_ سهونا واقعا شبا چانیول بغلت میکنه ؟؟
سرش پایین بود نمیخواست وقتی سهون جوابشو میده بهش نگاه کنه . سهون پیشونیش رو به پیشونی لوهان چسبوند و با فشار مجبورش کرد سرشو بلند کنه بعد خندید
_ دیوونه من داشتم باهات شوخی میکردم
لوهان چشماشو از سهون دریغ میکرد چون مشخص بود به طور واضحی داره حسادت میکنه . نمیخواست موقع حسادت وسواس آلودش سهون رو نگاه کنه
_ بغلش نکن باشه ؟؟
_ باشه
_ با بکهیونم حموم نرو باشه ؟؟
سهون با لبای بسته خندید و بینیش رو به بینی لوهان کشید
_ آهوی حسود
لوهان به آغوش سهون فرو رفت
_ با بکهیون حموم نره که گاز بگیره خصوصا اون ناحیه رو من خوشم نمیاد کسی گازم بگیره
لوهان عملا توی جمله ی آخرش به حرف خود سهون که گفته بود اون خود لوهانه اشاره کرد
_ باشه لوهان نمیرم
_ خوبه
با صدای آرومی گفت و سعی کرد فعلا تا فرصت هست از آغوش عزیزترینش لذت ببره
YOU ARE READING
My Other halF~>Full
Romance ┈••۪۫•❀ My Other halF ❀••۪۫•┈ 🌓وضعيت : کامل 🌓ژانر : رمنس . درام . انگست 🌗کاپلهای اصلی: هونهان . چانبک 🌓کاپلهای فرعی : کریسهو . کایسو. شیوچن. تائولی 🌗نویسنده : Scarlet 👍اعضا اکسو در نقش خودشون ┈••۪۫•❀ pania_Fiction❀••۪۫•┈