┈••۪۫•❀ My Other halF 49❀••۪۫•┈

477 78 5
                                    


قسمت  چهل و نهم _ نیمه ی دیگر من 


فاجعه دقیقا زمانی به اوج خودش رسید که  دی او متوجه شد  کارت حافظه ی دوربینش سرجاش نیست .  همه به تب و تاب افتاده بودن و این وسط کای هم بعد از یکی دو روز یهو غیبش زده بود . اعضا تصمیم گرفته بودن خیلی مخفیانه با  یه وکیل مورد اعتماد برای حل مشکلات و پیگیری قضایا صحبت کنن ولی آنچنان کاری از پیش نرفته بود چون تعداد فقط  محدودی سر نخ داشتن 
منیجر ژائو نگاه مرموزش رو روی تک تکشون چرخوند
_ دارم بهتون میگم عکسا از اتاق استاد سومان ناپدید شده  چرا اینقدر شما ریلکس هستین ؟؟
سوهو شونه ای بالا انداخت
_ هیونگ حالا میگی چیکار کنیم اون عکسا  دست هر کسم باشه کاری نمیتونه بکنه  کریس که از گروه رفته دیگه با چی میخوان تهدیدمون کنن
_ چرا اینقدر احمقی سوهو  فقط یه پیامد منفیه دیگه کافیه تا کمپانی رسما خبر دیسبند شدنتون رو اعلام کنه
سهون  همونطور که بی تفاوت میرفت آشپزخونه تا آب بخوره گفت
_ نه که الان دیسبند نیستیم
منیجر کلافه با دستاشو سرشو فشرد
_ یه چیزی این وسط درست نیست .
چانیول دست به سینه شد
_ هیونگ الان توقع داری چیکار کنیم ؟؟ بلند شیم سر بکوبیم به دیوار یا خودمونو حلق آویز کنیم ؟؟
_ نه  . ولی شماها دارید یه چیزی رو پنهان میکنید
مسیر نگاهشو سمت سوهو چرخوند اما سوهو بازم بی تفاوت بود
_ منکه نمیفهمم چی میگی هیونگ ؟؟
_ میفهمی سوهو خوبم میفهمی  فقط تو و کای اصرار داشتین عکسا رو ببینید
سوهو یه دفعه با عصبانیت از جا پرید
_ چی داری میگی هیونگ ؟؟ میخوای بگی ما عکسا رو برداشتیم  ؟؟
منیجر با همون حالت پریشونی که از بدو ورودش به خونه داشت  خودشو روی مبل انداخت
_ امیدوارم که کار شما بوده باشه  .  حس میکنم دارم الکی وقتمو براتون هدر میدم وقتی اسم دیسبند میاد شما هیچ عکس العملی نشون نمیدین ...
منیجر ژائو آهی کشید و دوباره از روی مبل بلند شد
_ نمیدونم شاید واقعا تصمیم گرفتین فعالیت گروهیتون رو متوقف کنید  دیگه کاری از دست من براتون برنمیاد . استاد سومان دستور داده دوربین ها رو چک کنن کای هم یکی از مضمون هایی که به اتاق استاد سومان رفته مراقب باشید به زودی ممکنه بیان سراغش  ته تلاشم اینه که از اتفاقات با خبرتون کنم همین ... راستی یه شخصی به اسم گونگ دو هم بیشتر سهام های سقوط کرده ی اس ام رو خریده  میگن یکی از دوستای قدیمیه استاد سومانه ظاهرا یه برنامه هایی دارن ولی نمیدونم چی
یه بار دیگه نگاهشو روی همشون چرخوند بعد سمت در رفت
_ خدافظ پسرا
منتظر نشد جوابی ازشون بشنوه سریع بیرون رفت . چن همونطور که پشت سرش سرک میکشید تا مطمئن شه رفته  با صدای آرومی گفت
_ اگه بیان سراغ کای چی ؟؟ به هر حال اونا میفهمن عکسا رو کای کش رفته
دی او سریع خودشو جمع و جور کرد الان باز همه می افتادن به جونش و کلی سوال پیچیش میکردن که اون احمق کجا ول کرده رفته  .چون همه اشون معتقد بودن دی او خبر داره واقعا خبر نداشت فقط میدونست که کای قرار یه کارایی کنه و کره نیست اما نمیدونست دقیقا چی چون اون احمق موضوع رو کاملا براش نشکافته بود به علاوه به تماس های هیچ کس هم پاسخ نمیداد
لوهان هم مثل چن با صدای آرومی گفت
_ میگم به نظرتون نباید به منیجر ژائو اعتماد کنیم ؟؟ به نظر میاد اون واقعا میخواد کمکمون کنه
دی او توی دلش خدا رو شکر کرد که لوهان بحث رو کشونده به جای دیگه . سوهو آهی کشید و سری تکون داد
_ منیجر ژائو به من و کریس خیلی کمک کرد یه جورایی ازمون کلی حمایت کرد ولی بازم الان اعتماد کردن به هر کسی نمیتونه کار درستی باشه باید صبر کنیم تا وکیل  احتمالات و مدارکش رو بهمون بگه
چانیول مشتش رو به کف دستش کوبید
_ آخه چطوری ؟؟ جعبه ی سیاه ماشین و رزومه ها رو از کجا بیاریم ؟؟ ما عملا هیچ مدرکی نداریم به جز چندتا مضمون
سوهو روی مبل نشست  و سرشو کاملا عقب فرستاد
_ نمیدونم ... واقعا نمیدونم .
سکوت برقرار شد اوضاع اونقدر بیریخت بود که  هیچ کس نمیتونست براش راه حل پیدا کنه . گره زندگیشون یه جوری کور شده بود که هر چقدر تلاش میکردن نمیتونستن بازش کنن .  وسط بدبختی هاشون کای هم غیبش زده بود و معلوم نبود داره چیکار میکنه .
.........................
شیومین  طبق روال هر شب با یه لیوان دم کرده ی خوشبو وارد اتاق شد . چن که تازه از حمام اومده بود و مشغول خشک کردن موهاش بود  لبخندی به روش زد
_ دیگه داری لوس و پرتوقعم  میکنی هیونگ
شیو لیوان رو روی عسلی گذاشت
_ بیا اینجا اینقدر حرف نزن
خودش رو تخت نشست چن پایین پاش روی زمین نشست و لیوان دم کرده رو برداشت . شیومین روغن گل بنفشه رو  از کشوی عسلی در آورد . چن قبل از اینکه شیومین ازش بخواد خودش سرشو عقب برد . شیومین روغن رو روی سر انگشتاش زد و خیلی آروم مشغول ماساژ دادن پیشونیه  چن شد . به خاطر استرس وحشتناک  و فشار سنگینی که تحمل میکرد  دچار میگرن شده بود و هر شب با سر دردش بند و بساط داشت  ولی شیومین هیونگش حسابی هواشو داشت  و نمیذاشت  زیاد در بکشه یا اصلا اون درد شروع بشه  . فقط دستای شیومین فقط آغوش شیومین کافی بود تا چن همه ی درداشو فراموش کنه
آروم دستای شیومین که هنوز روی پیشونیش بودن رو گرفت پایین  تا نزدیک لبهاش آورد  و بوسه ای به پشت دستش زد  . شیومین شوکه سعی کرد دستشو عقب بکشه ولی چن محکم نگهشون داشت
_ جونگده یا
_ دستای که شفا میدن استحقاق بوسیده شدن رو دارن هیونگ  . بذار دستات همیشه  به روحم آرامش بدن هیچ وقت ازم دریغشون نکن
شیومین ساکت  و مبهوت به حرفای چن گوش میداد  . اصلا نمیفهمید چرا دلش یهو سر شار از یه حس شادیه وصف ناپذیر شده .
خوشحال بود که جونگده تونسته توی دادگاه از خودش دفاع کنه  و معلوم شه هیچ چیز تقصیر اون نبوده و این وسط خودش هم به نحوی قربانی شده برخلاف چند ماه گذشته مقالات خوبی درباره ش نوشته میشد و این تا حدودی خیالش رو راحت میکرد 
.........................
کریس با قیافه ی خواب آلودی روی مبل نشست و بعد از یه خمیازه ی طولانی کمی ملچ ملچ کرد
_ شما کار و زندگی ندارین هر  ساعت پلاس هستین اینجا  ؟؟
لوهان خندید
_  حالا اگه سوهو  اومده بود که  داشتی از خوشحالی رو دستات راه میرفتی .
چانیول  پوکر نگاش کرد
_ بعدشم ساعت یازده  ظهره دیگه
کریس هم متقابلا پوکر نگاش کرد
_ خب هست که هست من دیشب تا صبح به خاطر دوست پسر احمق تو نخوابیدم
چانیول با ابرو های بالا رفته نگاش کرد بعد سریع از جا پرید
_ چرا حالش بد شده ؟؟ چیزی شده بود ؟؟ الان  کجاست ؟؟
کریس بی تفاوت نسبت به رفتار مضطرب چانیول دوباره  خمیازه ی بلند و بالایی کشید
_ حالش خوبه اونم خوابه . آقا دیشب هوس کرده بودن فیلم ترسناک ببینن بعدم تا صبح خوابش نبرد نذاشت ما هم بخوابیم
چانیول که تا تموم شدن جمله ی کریس نصف عمرش رفته بود نفس راحتی
_ الان تو اتاقشه ؟؟
کریس که  به زور چشماشو باز نگه داشته بود سری به نشونه ی منفی تکون داد
_ نه تو اتاق منه
چانیول دیگه چیزی نپرسید سمت اتاقی که قبلا مال سهون بود و حالا  با کریس مشترک ازش استفاده میکردن رفت لوهان هم دنبالش راه افتاد . هر دوشون تا صبح سر فیلمبرداری بودن ولی به جای رفتن به خونه و استراحت ترجیح داده بودن  به اون خونه ی کوچیک برن تا سری به عشق هاشون بزنن .
چانیول به محض باز کردن در با بکهیونی مواجه شد که طاق باز روی زمین خوابیده بود خب صد در صد کریس حاضر نبود تخت رو با اون بچه که مدام توی تخت لگد میندازه شریک بشه  تازه کریس به  خود سهون هم به خاطر بد خوابیدنش  اجازه نمیداد روی تخت بخوابه
_ سهون نیست ؟؟
لوهان سرک کشید و پرسید . هر دو چشماشونو تو کل اتاق چرخوندن ولی اثری از  سهون  نبود    .
_ نه ظاهرا نیست
چانیول در جواب سوالش گفت و لوهان بدون پرسیدن چیز دیگه ای از اتاق بیرون رفت . چان آروم به سمت بکهیون قدم برداشت . خب میدونست اون کوچولوی دردسر ساز چقدر بد میخوابه و حتما   بعد از بیدار شدن کل تنش کوفته اس  هنوز فراموش نکرده بود روزی رو که  بکهیون با افتخار دادن به  بینی عزیزش و کوبیدن دست مبارکش به اون  چطوری از خواب  پرونده بودش .
یه لحظه از به یاد آوردن اون خاطرات زد زیر خنده  بعد سریع جلوی دهنش رو گرفت که صدای خنده اش اونو از خواب بیدار نکنه . لب های صورتی بکهیون نیمه باز بودن و چانیول به سختی جلوی خودشو گرفت که  خم نشه ببوستشون . خیلی آروم یه  دستشو زیر سر بکهیون برد و اون یکی رو زیر پاهاش انداخت . از آخرین باری که اینطوری بلندش کرده بود وزنش بیشتر شده بود و چانیول به خاطر این موضوع خدا رو شکر میکرد . بکهیون داشت سلامت جسمانیش رو به  دست میاورد .   
دروغ چرا راستش حسوديش ميشد  دلش ميخواست اونم ديشب اونجا حضور داشت و بعد از اون فيلم به اصطلاح ترسناک بکهيونيش رو بغل ميکرد تا نترسه اينطورى هم اون  از آغوش بکهيون بهرمند ميشد هم بکهيون راحت تا صبح به جاى زمين روى تختش ميخوابيد .
با اينکه مشکلشون حل شد و بود و چان تا حدود قابل توجهى به خاطر شرمندگيش ديگه از بکهیون فاصله نميگرفت اما بازم بکهيون حاضر نشده بود برگرده چون هنوز تکليف اون و سهون  با کمپانى مشخص نبود . کمپانى هم اونقدر درگيرى هاى مختلف داشت که نميتونست به مشکل داخلى اونا که از قضا حل هم شده بود رسيدگى کنه . البته بکهيون با اون خودکشى  خيلى ها رو ترسوند بود درسته ماست ماليش کرده بودن ولى بازم خبرنگار ها فقط منتظر بودن کمپانى يه حرکت اشتباه کنه تا حسابى از طريق رسانه ها تخريبش کنن . پس عملا دست کمپانى توى موضوعى مثل اخراج کردن سهون و بکهيون بسته بود ولى هنوز تصميم قطعى صورت نگرفته بود .
چان سعى کرد طورى که بکهيون رو بيدار نکنه اونو آروم روى تخت بذار  ولى موقع گذاشتنش رو تخت  تعادلش رو از دست داد و تلنگرى خورد همين باعث شد بکهيون يه کوچولو با ضرب روى تخت بيافته . چان نفهميد چى شد فقط وقتى به خودش اومد بکهيون با چشماى بسته به موهاش چنگ زده بود و داشت داد .
_ کريس هیـــــــــــونگ الان منو ميخوره يااااااااااا کمــــــــک
چانيول همونطور که سعى ميکرد موهاى بيچاره اش رو از دست بکهيون نجات بده گفت
_ بکهيونى اروم بگير منم
ولى رسما صداش توى داد و بيداد هاى بکهيون گم شد
_ سهووووناااا من دارم  تسخير ميشم  يکى کمــــــــک کنه... داره روحمو ميکشه بيرووووون
چانيول که ديد بکهيون قصد نداره تمومش کنه بيخيال موهاش شد و هر دوتا دستش رو روى دهن بکهيون گذاشت
_ تمومش کن بکهيون منم
طورى با صداى بلند گفت که بکهيون که هنوزم در حال دست و پا زدن و سر و صدا کردن بود بشنوه  . بکهيون هنوز چشماشو محکم روى هم ميفشرد و توى توهماتش اون روح خبیث داشت اداى عشقش چانيول رو در مياورد که کريس با قيافه ى برافروخته اومد واخل و اونا رو توى اون وضع ديد
_ چانيول ميشه برى يه جاى ديگه به دوست پسرت تجاوز کنى لعنتی ؟؟
چانيول دستشو از روى دهن بکهيون برداشت و با اعتراض صداشو بلند کرد
_ يااا هیونگ اين چه حرفيه من فقط داشتم  بکهيو ...
_ فقط خفه شيد...  فقط خفه لعنتيا برام مهم نيست چه غلطى ميکنید فقط اروم انجامش بدين ميخوام بخوابم
بدون اينکه اجازه بده چانيول حرفشو کامل کنه گفت  و بيرون رفت بعد  در و محکم بست
_ بفرما جناب خيالت راحت شد اومد خفتمون داد حالا ديگه چشماتو باز کنه
بکهيون مردد يکى يکى چشماشو باز کرد رنگش  کاملا از ترس پريده بود
_ تو چانيولى ؟؟
چان نگاه خنثی اى بهش انداخت
_ نه روحشم
همين که بکهيون اومد دهن باز کنه چان دوباره دو دستى هجوم برد سمت دهنش
_ گه خوردم  چانيولم فقط داد نزن 
بکهيون بهش خيره شد و چانیول اروم دستشو برداشت و شاهد نيشخندش شد
_ خب زودتر ميگفتى سکته کردم
_ اگه داد و بيداد هات اجازه ميدادن گوش هات بشنون همون اول گفتم
بکهيون خنده ى خجلى کرد دستاشو انداخت دور گردن چانيول کشيدش پايين طورى که سرش روى سينه اش قرار بگيره .
_ کى اومدى؟؟
_ خيلى وقت نيست
_ مگه ديشب سر صحنه نبودى
_ چرا ديگه تموم شد اومدم پيشت
بکهيون بوسه اى به موهاى چانيول زد
_ خسته اى . بخواب عزيزم
چانيول غلتى زد و بکهيون رو محکم تو اغوشش گرفت
_ اينجورى بهتره حالا بهتر ميخوابم .
بکهيون تنها لبخندى زد و لبهاشو روى سيب  گلوى چان گذاشت و تا گودى گردنش  رو بوسيد  . چانيول با حس قلقلک زبون اون شيطونک توى بغلش غضلاتش رو منقبض کرد
_ نکن ديوونه کار دستت ميدم دوباره کريس مياد سرمونا
بکهيون سريع ازش جدا شد سمت در رفت قفلش کرد چانيول با ابرو هاى بالا رفته نگاش ميکرد . بکهيون سمت تخت برگشت و نيشخندى زد
_ ديگه نمياد سرمون .
همونطور که روى تخت مينشست لباشو اويزون کرد
_ زود باش پارک چانيول دلم برات تنگ شده . بايد حسابى لوسم کنه
چانيول مردد بود توى اين مدت هنوز سعى نکرده بود به بکهيون دست بزنه در واقع به شدت ميترسيد که اين کارو کنه ولى بکهيون کسى بود که داشت براى بهبودى و شکستن ديوار هاى باقى مونده تلاش ميکرد اگه گاهى راه رو به چانيول نشون نميداد اون هرگز حاضر نبود از جايى که ايستاده يه قدم جلو تر بذاره . چون واقعا میترسید بازم بهش آسیب بزنه
..........................
لوهان  به خیال اینکه شاید  سهون  رفته باشه توی اتاق بکهیون تا اونجا روی تخت بخوابه به اونجا سرکی کشید ولی وقتی فهمید اونجا نیست برگشت وسط هال ایستاد  نمیدونست سهون ممکنه کجا رفته باشه
_ تو حمومه
کریس همونطور که ساعدش رو روی چشماش گذاشته بود و روی کاناپه سعی میکرد دوباره  بخوابه گفت و لوهان بعد از تشکر کردن ازش سمت حمام رفت . دستگیره ی در چوبی رو  پایین کشید و امیدوار بود سهون در و قفل نکرده باشه  . وقتی در باز شد خوش شانسی خودش  رو لایک کرد  مثل بچه گربه ها سرکی داخل حمام کشید سهون در حال دوش گرفتن چشماشو بسته بود . آروم داخل شد و پشت سرش ایستاد بعد در حالی که سعی میکرد خنده اش رو کنترل کنه یهو پخی کرد
شونه های سهون به شدت بالا پرید سریع به دوش متحرک حموم چنگ زد و همونطور که از ترس صدا های نامفهومی از خودش در میاورد اونو سمت لوهان گرفت  . لوهان عقب عقب رفت  تا بتونه از خیس شدن قسر در بره ولی فایده ای نداشت سهون دوش رو مستقیم گرفته بود سمتش  و تمام لباساش کاملا خیس شدن
_ اوه لوهان تویی؟؟
سهون بعد از اینکه از شوک خارج شد گفت و لوهان پوکر نگاش کرد
_ آره حالا لطفا اگه دلت خواست اون دوش کوفتی رو بگیر اونور
سهون که تازه متوجه شده بود هنوزم داره با دوش به لوهان آب میپاشه نیشخندی زد و شیر آب رو بست
_ هه هه هه خیس شدی
سهون با حالت خجل و فوق کیوتی گفت  . احتمالا اگه لوهان اون لحظه این قابلیت رو داشت که چشماشو قلبی شکل کنه حتما اون کارو میکرد ولی خوشحالی همچین تو تنش مارپیچی رفت که لوهان حس کرد الان از شدت ذوق زدگی برای موجودی مثل سهون غش میکنه . معمولا این روی سهون فقط مختص خودش بود .
_ کی اومدی ؟؟
_ خیلی وقت نیست  . با چانیول از سر صحنه اومدیم
_ آهان
سهون هنوزم نسبت به چانیول خنثی رفتار میکرد و لوهان قصد داشت امروز باهاش راجع به این مسئله حرف بزنه
_ اوممم حمومت تموم شد ؟؟
_ نه هنوز تازه داشتم شروع میکردم
_ پس دو ساعت این تو داشتی چیکار میکردی
سهون خندید
_ یا داشتم صورتمو شیو میکردم
لوهان پشت چشمی نازک کرد
_ صحیح
_ میخوای با هم حموم کنیم ؟؟
لوها نگاهی به لباس های خیسش انداخت . خسته بود یه دوش آب گرم میتونست کمی خستگی رو از تنش بیرون کنه بعد هم میتونست از بکهیون لباس قرض بگیره .  پیشنهاد سهون رد نشدنی بود پس لوهان لباس هاشو در آورد همراه سهون زیر دوش قرار گرفت بعد که خیس شد گفت
_ میخوای من موهاتو بشورم ؟؟
_ آره بعدشم من مال تو رو میشورم
سهون لبه ی وان نشست لوهان کف دستش شامپو ریخت کنارش قرار گرفت و مشغول ماساژ دادن موهای سهون شد . سهون دستاشو دور لوهان حلقه کرد و سرشو به شکمش چسبوند
_ سهونا
_ هوم ؟؟
_ عزیزم  هنوزم نمیخوای با چانیول حرف بزنی  ؟؟
سهون سکوت کرد ولی لوهان نا امید نشد به نظرش روابط اون دوتا باید هر چه سریع تر برمیگشت به روال قبل
_ میدونی که چانیول چقدر دوست داره سهونم . اون واقعا ناراحته تو براش خیلی آدم عزیزی هستی
دوش رو برداشت آب رو سرد و گرم کرد روی سر سهون گرفت
_ میدونی سهونا آدم همیشه نسبت به کسانی که دوستشون داره حساس تره  ميخوام بهت بگم وقتى  يکى برات مهمه هميشه ناخوداگاه نسبت به رفتار هاش بيشتر از بقيه خوشحال يا ناراحت ميشى . درسته درسته که اون يه سوتفاهم بود ولى اونموقع تو اون لحظه که چانيول اينو نميدونست .
لوهان دوش رو سر جاش برگردوند و کنار سهون نشست اون همچنان سکوت کرده بود به نظر ميرسيد تو فکره  شامپو رو برداشت تا باهاش موهاى لوهان رو بشوره . لوهان فکر ميکرد سهون تحت تاثیر حرفاش قرار گرفته پس بيشتر تلاش کرد
_فقط سعى کن درکش کنى . اون از سمت بکهيون هم تحت فشاره هنوز ازش خجالت ميکشه و در برابرش شرمنده اس ميخواد تمام تلاشش رو کنه تا بکهيون خوشحال باشه ولى سردر گمه  و حقيقتا به نظرم يکم ميترسه .
لوهان توى بغل سهون لم داده بود و اون داشت خيلى اروم موهاشو ماساژ ميداد لحظه اى بينشون سکوت برقرار شد اگه سهون حرفى نميزد لوهان متوجه ميشد فقط داشته خودشو خسته ميکرده ولى خوشبختانه بالاخره سهون به حرف اومد
_ اون سمتم نمياد
_ سهونا اون به خاطر شرمندگيش سمت بکهيون هم نميرفت . بکهيون خودش راه رو بهش نشون داده . چانيول معمولا کسى نيست که بياد براى من تعريف کنه بکهيون چيا بهش گفته به نظرم اينا رو بهم گفت  تا بيام به تو بگم چون ميدونست ما در هر صورت با هم حرف ميزنيم سهونا چانيول ازت ميخواد يه راه نشونش بدى .
ديگه حرفى بينشون رد و بدل نشد سهون به شدت تو فکر بود . لوهان هم چيزى نميگفت تا مزاحم افکار و تصميم گيرى هاش نشه .
حمامشون که تموم شد لوهان حسابى خواب الود به نظر ميرسيد سهون ميدونست تا صبح مشغول فيلمبردارى بودن . تن پوشش رو تنش کرد رفت بيرون سريع از توى کمد بکهيون حوله اشو برداشت اورد براى لوهان و تقريبا اون فسقلى که از شدت خواب شل و ول شده بود  توی حوله  باند پيچى کرد بعد بغلش کرد بيرون آوردش . خيلى اروم سمت اتاق بکهيون رفت چون کريس رو مبل خوابيده بود و احتمالا اگه صدايى ازشون در ميومد با يه اژدهاى دو سر که خوابش بهم ريخته طرف ميشدن .
لوهان رو روى تخت گذاشت اونم ملچ ملچى کرد و غلت زد . سهون حس ميکرد يه بچه کنارشه . خنديد و با کلاه حوله سعى کرد موهاى لوهان رو خشک کنه بعدم از کمد بکهيون يه دست لباس در اورد تنش کرد . وقتى خودش هم لباساشو پوشيد و موهاشو خشک کرد کنار لوهان قرار گرفت    و اونو به آغوش کشید
_ ولی من از چانیول پررو ترم
لوهان  انگار داشت وسط خواب و بیداری حرف میزد سهون بیشتر نزدیکش شد تا بفهمه چی میگه
_ من خود خواهم  ... چانیول شاید بتونه ... از بکهیون ... دوری کنه ... ولی من ...
لوهان بریده بریده میگفت و همونطور که پلک هاش داشتن سنگین میشدن زبونش هم به تبعیت از اونا داشت سنگین میشد سهون در گوشش زمزمه کرد
_ ولی تو چی لوهان ؟؟
_ من تو این فکر بودم که بدزدمت ... الکی گفتم دوباره هیونگت میشم ... هیچ وقتم ... قلبتو بهت پس نمیدم ... تو مال منو بنداز دور ... ولی من پست نمیدم ...
نفس هاش سنگین و کاملا ساکت شدن سهون موهاشو که هنوز کمی نم داشت بوسید
_ میخوای بی خانمانم کنی . آدم که خونه اشو دور نمیندازه .
هر چند لوهان نفهمید ولی به هر حال سهون  باید این جمله رو بهش میگفت  .
.....................
نزدیکای عصر از خواب بیدار شدن و همه در حالی که گرسنه بود  و هنوز بدنشون کمی به خاطر حالت بعد از خواب شل و ول بود روی مبل ها پلاس بودن
_ من گشنمه
چانیول اولین کسی بود که اعلام کرد و لوهان با پشت دست چشماشو مالید
_ من غذا درست میکنم
کریس یهو سیخ نشست سر جاش
_ نه  ممنون  شما نمیخواد زحمت بکشی آخرین باری که آشپزخونه رو سپردیم دستت  نزدیک بود آتیشمون بزنی
لوهان پوکر نگاش کرد و بکهیون با خنده وارد بحثشون شد
_ منم بهت کمک میکنم لوهان هیونگ به حرف کریس هیونگ گوش نده بیا بریم .
نیشخند خبیثی تحویل کریس داد
_ تو هم برو از مارکت محل یکم خرید کن هیونگ
کریس  نگاه بدی بهش انداخت
_    مگه من نوکرتونم  ؟؟
_ هیونگ خودت همش غر میزنی که تو خونه حوصله ات سر میره   . برو یکم بیرون بهت هوا بخوره خزه بستی از بس نشستی رو این مبله اخلاقتم که اصلا هیچی نگم بهتره
کریس هوفی کرد و بلند شد سمت اتاق بره باید حسابی چهره اشو مخفی میکرد  . حق با بکهیون بود واقعا از اینکه مجبور بود همش توی اون خونه ی نقلی بمونه  کلافه و عصبی میشد .
بعد از رفتن کریس وقتی بکهیون مطمئن شد که لوهان تو آشپزخونه مشغوله  به سهون و چانیول که معذب تنها رو به روی هم نشسته بودن نزدیک شد و با صدای آرومی گفت
_ چانیول عزیزم . سهون داره  روی  آهنگسازیه  یه آهنگ برای لوهان کار میکنه قبلا از من کمک خواست ولی کارمون نصفه موند فکر کنم تو الان بهتر بتونی کمکش کنی  . تا من لوهان و سرگرم میکنم شما با همدیگه راجع بهش بحث کنید
بکهیون میدونست که  هر دو اونا منتظر فرصت هستن و در عین حال هیچ کدوم هم تلاشی برای به وجود آوردن فرصت نمیکنن پس خودش دست به کار شده بود . بعد از رفتن  بکهیون .  چانیول  معذب جا به جا شد
_ خب سهونی تو چه سبکی میخوای کار کنی ؟؟
سهون هم مثل خودش معذب موهاشو خاروند
_ خب ... خب هی ... هیونگ  دوست دارم یه سبک لایت و خاص باشه
برای به زبون آوردن هیونگ مردد بود ولی میدونست کدورت و کینه  یکی از هفت گناهیه که توی انجیل به عنوان گناه کبیره ازش یاد شده و چقدر میتونه  زندگی رو سخت و تلخ کنه پس قصد نداشت  به اون کینه دامن بزنه . چانیول با شنیدن کلمه ی هیونگ از ته دل خوشحال شد . همون یه کلمه کافی بود تا  حالت معذبش رو کنار بذاره بلند شه و کنار سهون بشینه
_ بیشتر برام توضیح بده
سهون لبخندی زد و بعد از تکون دادن سرش شروع کرد به  تعریف کردن از کار نصف نیمه ای که با بکهیون هیونگش شروعش کرده بودن . کاملا گرم صحبت بودن که صدای زنگ توجهشون رو جلب کرد . سهون به خیال اینکه کریسه بدون نگاه کردن  دکمه ی آیفون رو فشرد  ولی با پدیدار شدن کای و شخصی که همراهش بود . سهون و چانیول که توی سالن قرار داشتن هر دو با چشمای گرد شده پرسید
_ اون اینجا چیکار میکنه ؟؟

My Other halF~>FullWo Geschichten leben. Entdecke jetzt