دل من،دیر زمانی است
که می پندارد
دوستی،نیز گلی است
مثل نیلوفر و ناز
فریدون مشیری
........................................................................
تهیونگ:میدونم جونگکوک اولش از تنها بودن با یونمین میترسه ولی لازمه کم کم باهاش مواجه بشه..اون برادرا رو میشناسه پس میتونه از پسش بربیاد بعلاوه برای اولین تنها مواجه شدن با آدمها،کی بهتر از جیمین..با اون چشما و لبخند مهربونش..
با همه این توجیحات،بازم دلم طاقت نیاورد برم داخل..دم در رستوران منتظر بچه ها وایستادم..
جیمینو میبینم که یونگیو میکشه دنبالشو غر میزنه و کنارشون پسرک خجالتی من در حالیکه زیرچشمی اونا رو میپاد به سمتم میان..
نمیدونم چرا ولی یهویی براش دست تکون میدم و بلند صداش میکنم:جونگکوکی!!
حس میکنم دلم براش توی این2دیقه تنگ شده!شاید از عوارض استرس زیادیه که نسبت به واکنشش به تنها موندن با یونمین داشتم و حالا که میبینم خوبه خیالم راحت شده و نمیتونم بیشتر از این خودمو کنترل کنم..
سرشو بالا میاره و متوجهم میشه،لبخند گشادی تحویلش میدم و اشاره میکنم که سریعتر بیاد و درحالیکه جواب لبخندمو میده قدمهاشو تندتر میکنه..خدایاااااا!لبخندشوووووو!خوشگل!!!لنتی خوشگله!! لبخندش! چشمای از تعجب گرد شده ش در ری اکشن به پس گردنی جیمین!
جیمین:
_وایسا ما هم بیایم دیگه بی معرفت نفله..مث اسب رم کرده میدوئه،انگار ما برگ هویجیم..بزنم منفجرت کنما!!
و ادای حمله کردن درمیاره که جونگکوک از زیر دستش درمیره و میدوئه سمتم و در حالیکه پس کله شو ماساژ میده به جیمین دندون قروچه میکنه!جانم؟!
الان این نرمال ترین ری اکشنی بود که توی این چند روز از کوک دیدم!مث یه نوجوون نرمال!
جیمین چشم غره ای بهش میره:
_الان این طرز برخورد با هیونگت درسته جونگکوکی؟
و آروم آروم با اون لبخند خبیثش به ما نزدیک میشه!
جونگکوک پوزخند میزنه و درحالیکه پشت من قایم میشه زبون درازی میکنه!
و همین حرکت واسه حرصی کردن جیمین کافیه!رو سرمون آوار میشه و شروع میکنه کشیدن مو و گاز گرفتن و....
_آخخخخخخخخ!جیمین!به من چه بچه پررو!
آیییییی!دندون پلنگگگگگ...آییییییی..(تهیونگ بین جیمین و کوک گیر افتاده و از طرفین مشت و لگد میخوره!)
سعی میکنم جیمین و از جونگکوک جدا کنم که متوجه ری اکشن کوک میشم!در حالیکه میخنده سعی میکنه حملات چیمو دفع کنه و خودشم مشت و لگدی میپرونه!!
خدایااااا!از چیزی که فک میکردم زودتر جواب داد!
این چیم چیمی ما واقعا معجزه میکنه!!بنظرم جین هیونگ بیخیال راهکارای روانشناسی بشه و چیمو بعنوان دارو یه هفته بفرسه خونه بیماراش!
آروم خودمو از زیر مشت و لگداشون کنار میکشم و توو دلم واسه بچگی کردن پسرک زجرکشیدم ذوق میکنم!
که یونگی بالاسرشون ظاهر میشه،یکی یه پس گردنی نثارشون میکنه و غر میزنه:
×چتونه وحشیای آمازونی!باغ وحشه مگه اینجا؟
آبرو حیثیت داریما..
و گوشاشونو میگیره و میکشه سمت میز جین هیونگ..حتی توی این وضعیتم بیخیال نمیشن و همچنان مشت و لگد بهم میندازن!
YOU ARE READING
The Change ( Completed )
Fanfictionوضعیت: تکمیل شده کاپل اصلی: ویکوک/ کوکوی ژانر: درام، رومنس، روانشناسی میدونی قبل از اینکه یه اتفاق خیلی بزرگ توو زندگیت بیفته، درست قبلش، چی میشه؟! هیچی! دقیقا هیچی. و این اتفاقیه که برای کیم تهیونگ هم رخ میده. درست وقتی اونقد درگیر روزمرگی هاشه که...