The Change ( Completed )

رویارویی با حقیقت

گل اگر خار نداشت..

دل اگر بی غم بود..

اگر از بهر کبوتر،قفسی تنگ نبود..

زندگی،عشق،اسارت

همه بی معنا بود..

فریدون مشیری

^^^^^^^^

انعکاس صدای بلند سیلی جین،جیمین رو از جا پروند..سرش رو که پایین انداخته بود،به سرعت بالا آورد و دست بلند شده ی جین رو دید و صورت چرخیده و گونه ی سرخ تهیونگ رو..

جین فریاد زد:

_می فهمی داری با آینده ی اون بچه،چیکار میکنی؟
از اون خراب شده آوردیش بیرون،که بشه هرزه ی شخصیه خودت؟؟

جمله ی دوم رو حتی بلند تر هوار زد..

تهیونگ،چنگی به موهاش زد..حقش بود..خیلی بیشتر از اینا هم حقش بود..با صدای تحلیل رفته ای نالید:

+هیونگ!من دوستش دارم..

جین،این بار کمی آرومتر ولی همچنان با تشر،جواب داد:

_داری که داری..به جهنم که دوستش داری..

اون بچه ست تهیونگ!اونم نه یه بچه ی نرمال..

میفهمی،نفهمیده تحریک شده و اومده از جیمین پرسیده که مریض شده یا چی؟؟

اگه گی نباشه چی؟؟

اگه گی نباشه و باهات رابطه داشته باشه،تاثیرش مثل مورد تجاوز قرار گرفتنه براش..تو با این کارات زندگیشو از اینی که الان هست،هم خراب تر میکنی ته!

تهیونگ،روی مبل ولو شد،سرش رو توو دستش گرفت و سعی کرد از خودش دفاع کنه:

+اون خودش شروع کرد..همه این داستانا رو خودش شروع کرد..هیچ وقت اعتراض نکرده هیونگ..هیچوقت پسم نزده..همیشه همراهیم کرده..همیشه..اصلا مگه نمیگی تحریک شده بود؟؟

_وای تهیونگ!وایییی!خودتو نزن به نفهمی..اون به تو وابسته شده..اون از تو محبت دیده..هر کاری که بخوای برات انجام میده..هر کاری..انقد از از دست دادن تو میترسه که اگه بهش بگی،بمیر،می میره،که ترکش نکنی..بخاطر همینه که پست نمیزنه..

همراهی میکنه چون از تو تقلید میکنه..اون سبک خودشو توو لباس پوشیدن داره؟توو حرف زدن؟
توو غذا خوردن؟توو بوسیدن؟

تهیونگ توجه کردی کلماتی که توو جملاتش استفاده میکنه،دقیقا کلمات توعه؟دقت کردی قهوه نمیخوره؟چون تو دوست نداری،اونم دوست نداره..
می دونی چرا عاشق پیتزاست؟چون تو پیتزا دوست داری..دقت کردی هرچی میخره سبزه؟؟چون سبز رنگ موردعلاقه ی توعه!

تهیونگ ناباورانه به جین خیره مونده بود..واقعا اینطوری بود؟؟جونگکوک،آروم تر بود..خوشحال تر بود و تهیونگ فکر میکرد حالش بهتر شده..دلیلش این بود؟؟اون فقط یه پوسته ی ظاهری،یه نقاب ساخته برای خودش؟اونم با الهام از شخصیت تهیونگ؟؟