نحسی

10.2K 1.9K 130
                                    

زاویه‌ی دید جونگکوک:

تهیونگ که از در اتاق خارج شد، آروم زانوهام رو تو بغلم جمع کردم و به حالت جنینی در اومدم.

بدنم میسوزه. همه‌جای بدنم میسوزه.
رد شلاق، جای لمس های اون مردا، رد بوسه ها و زبونشون روی گردنم، شکمم، سینه م ،پاهام، لبهام میسوزه.

قلبم میسوزه، از یادآوری بابا. دلم براش تنگ شده.
گفته بود اگه پسر بدی باشم ولم میکنه. من همه تلاشم رو کردم ولی لیاقتش رو نداشتم. من لیاقت هیچی رو ندارم. بابا گفت من لیاقت ندارم.

حتی چشم‌هام هم میسوزه. اشک‌هام صورتم رو خیس میکنن. نفس کشیدن برام سخت شده. میترسم. اون مردا ترسناک بودن.

از تهیونگم میترسم. چرا باید من رو نجات بده. گفت میخواد من رو نجات بده ولی چرا؟

من رو حتی مادرمم نخواست. من رو با بابا تنها گذاشت. بعدش حتی بابا هم من رو نخواست. پدرمادرا که بچه شونو ول نمیکنن. خودم دیدم همه بچه ها با پدرمادرشون زندگی میکنن. تازه حتی مدرسه هم میفرستنشون. شهربازی و پارکم میبرنشون ولی بابا حتی نمیذاشت من از اتاق بیرون بیام. حتی پنجره رو هم قفل میکرد. میگفت من خطرناکم و برای همه نحسی میارم. میگفت همه رو بدبخت میکنم. تهیونگ هم به زودی میفهمه من پسر بدی ام و لیاقتش رو ندارم. میفهمه که نحسم و بدبختش میکنم. اونوقت من رو برمیگردونه به بار.

دست‌های کسی رو روی بدنم حس میکنم. یکی داره لمسم میکنه. من میترسم.

گریه م شدیدتر میشه. لرزشم هم.

نمیخوام بهم دست بزنند. ازشون میترسم. خیلی زیاد.

بطور غیرارادی، از گلوم سروصدا تولید میکنم. تورو خدا ولم کن. خواهش میکنم. خدایا، خواهش میکنم.

یهویی در اتاق باز میشه و تهیونگ به سمتم می‌دوئه.

کنار تخت زانو میزنه:

_جونگکوک، چی شده؟ چی شدی عزیزم؟ چرا گریه میکنی؟

نمیتونم اشک‌هام رو کنترل کنم. سعی میکنم بهش بفهمونم که یکی توو اتاق بود. میدونم آدم‌های مثل من از زبون اشاره استفاده میکنند ولی من فقط یکم بلدم. بابا با من حرف نمیزد و اجازه نمیداد با کسی دوست بشم یا بیرون برم.

_جونگکوک، کابوس دیدی؟!

سر و دستم رو با شدت تکون میدم. من خواب نبودم. مطمئنم یکی داشت لمسم میکرد. یکی زیرپتوی من بود. کنارم.نفس‌های چندشش رو کنار گوشم حس میکردم.

_باشه عزیزم. ببخشید نباید تنهات میذاشتم. میرم برات آب بیارم.

به آستینش چنگ زدم. نمیدونم چرا من رو به قول خودش نجات داده. نمیدونم میتونم بهش اعتماد کنم یا نه ولی نمیخوام بره. نمیخوام تنها بمونم.

The Change ( Completed )Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin