نامه ای به من:
سلام خود عزیزم!😍
نمیخوام زیاد حاشیه برم،چون تو همین الانم میدونی چی میخوام بگم..
متاسفم که اون روز،مجبورت کردم اون دورهمی مثلا دوستانه رو تحمل کنی!و سرت غر زدم که خیلی غیر اجتماعی ای که نمیخوای با دوستای به این باحالی وقت بگذرونی!
فقط باید بهت گوش میکردم..ببخشید که نادیده گرفتمت..فقط باید ازت می پرسیدم چرا انقدر برات سخته توی اون جمع باشی..
حالا دلیلشو می دونم..چون اون جمع خاله زنک لوس اصلا با روحیات و علایق تو سازگار نبود..
من مجبورت کردم مثل بقیه باشی و این قلبتو شکونده..
من تورو،علایقت رو،اولویت ها و ترس هات رو نادیده گرفتم..
متاسفم..
لطفا منو ببخش..
در موردت کنجکاوم!
میخوام بشناسمت..بهم اجازه میدی؟
میخوام بدونم چی خوشحالت میکنه؟
چی می ترسونتت؟
چی دوست داری؟
از چی بدت میاد؟
خودتو به من نشون میدی؟خود واقعی و بدون ماسکت رو؟؟
برای شناختنت هیجان زده م👐👐ارادتمند: من!💜💜
*Setared~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
راوی:
خودشو بیشتر زیر پتو جمع کرد و به سختی غلتید..
انتظار داشت نور آفتاب مث همیشه با شدت از پنجره ی بزرگ اتاقش،شروع شدن یه روز دیگه رو توی صورتش بکوبه ولی خبری نبود!باتعجب لای پلک راستشو باز کرد و با اتاق نه چندان ناآشنایی روبرو شد که اتاق خودش نبود..
آهی کشید و با صدای گرفته و خواب آلودش نالید:
_لعنت بهت تهیونگ!بازم اینجا؟؟!
و با حرص،موهای بهم ریخته ش رو،بیشتر بهم ریخت و سعی کرد به یاد بیاره چی باعث شده دوباره دست به دامن متد خاص " فراموشی موقت"ش بشه!که یهو متوقف شد و محکم به پیشونیش کوبید!
_جونگکوک!
با هول و ولا ساعتو چک کرد و سعی کرد لباس زیرشو از بین لباسهایی که با شلختگی کف اتاق پخش و پلا بودن، پیدا کنه..
_اههه!لعنتی!اون بچه ،خونه تنهاست..حتما ترسیده!
لعنت به تاریخ تولدتت کیم تهیونگ بی فکرررر!!~~~~~~~~~~~~~~~
جونگکوک تکونی خورد و از درد ناگهانی ای که توی تمام بدنش پیچید،نالید که با به یاد آوردن دلیل روی زمین خوابیدنش،تمام درد جسمیش تحت تاثیر سوزش قلبش قرار گرفت..
تهیونگ رفته..دوباره این واقعیت توی سرش کوبیده شد، اونقدر محکم که دردش رو تاب نیاورد و اشکهاش جاری شدن..
که در با شدت باز شد و صدای مضطرب تهیونگ،
توی خونه پیچید.._جونگکوکا!!جونگکو...
و با دیدن جسم لرزون پسرکش جلوی ورودی آشپزخونه،قلب و مغزش همزمان از کار افتادن.. جوری که چند ثانیه طول کشید تا به خودش بیاد و به سمت جونگکوک بدوئه..
YOU ARE READING
The Change ( Completed )
Fanfictionوضعیت: تکمیل شده کاپل اصلی: ویکوک/ کوکوی ژانر: درام، رومنس، روانشناسی میدونی قبل از اینکه یه اتفاق خیلی بزرگ توو زندگیت بیفته، درست قبلش، چی میشه؟! هیچی! دقیقا هیچی. و این اتفاقیه که برای کیم تهیونگ هم رخ میده. درست وقتی اونقد درگیر روزمرگی هاشه که...