به کسانی که دوستشان دارید،
بالی برای پرواز
ریشه ای برای برگشتن
و دلیلی برای ماندن بدهید..
...........................................
تهیونگ،با لبخند کمرنگی وسایلش رو توی کیف اداریش چپوند و از دفتر مجله بیرون زد..
خوشحال بود که در نهایت،تونسته خودش رو جمع و جور کنه و به جلسه برسه..دلش می خواست پرواز کنه..
تا حالا انقدر تعریف و تمجید نشنیده بود..
فکرشم نمی کرد عکاسی برای یه مجله،بتونه انقدر راضیش کنه!
البته که این،هدفش از عکاس شدن نبود ولی خب بعنوان یه شغل اجباری،اونقدرام بد نبود..صدای زنگ تلفن جونگکوک رو از جا پروند و گوشی بی سیم خونه رو از جیب شلوار راحتیش بیرون کشید و هیجان زده جواب داد:
_ته؟؟
جین،آهی کشید و با عذاب وجدان جواب داد:
+شرمنده!منم!خواستم خبر بدم تا 2ساعت دیگه خونه م و به اون 3تا جونور بگو که خونه رو همونجوری که تحویل گرفتن،تحویل بدن وگرنه پوست هر 4تاتون رو میکنم..مفهومه؟
جونگکوک،نگاهی به یونگی که روی مبل خوابیده بود و بسته ی چیپس روی قفسه ی سینه ش،چپه شده بود، انداخت و در همون حین،جواب داد:
_اوووممم(صوتی به نشونه ی تایید کردن)
+خوبه..من باید برم..مراقب خودتون باشین..بای..
و بدون اینکه منتظر جواب بمونه،قطع کرد.
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و با خودش فکر کرد:حتما خیلی سرش شلوغه..
تلفن رو داخل جیبش سر داد و نگاهش به جیمین و هوسوکی که جلوی کنسول بازی،روی زمین توی بغل هم مچاله شده بودن افتاد..چرا ته ته هیونگ زنگ نزده بود؟؟
حتما سرش شلوغه..
خودش رو توجیه کرد و جمله ای که به کمک جیان،یاد گرفته بود،رو دوباره و دوباره تمرین کرد..پشت فرمون نشست و کیف و کت نیمه رسمی و به نظر خودش خفه کننده ش رو روی صندلی شاگرد انداخت و درحالیکه به این فکر میکرد که اگه وعده استخدام دائمی و ترفیع و افزایش حقوقی که بهش داده بودن،محقق بشه برای جونگکوک،تلفن همراه می خره،شماره ی خونه ی جین رو گرفت..
به زنگ دوم نرسیده،صدای جونگکوک توی تلفن پیچید:
_ته؟؟
تپش قلبش،یهویی شدت گرفت و باعث لرزیدن صداش شد:
×جان ته؟؟
صدایی شبیه فوت کردن توی گوشی پیچید،انگار جونگکوک نفس راحتی کشیده باشه..دوباره گفت:
_ته؟؟
×جانم عزیزم؟؟خوبی؟همه چی مرتبه؟
_دهم بهات تنک شده..
YOU ARE READING
The Change ( Completed )
Fanfictionوضعیت: تکمیل شده کاپل اصلی: ویکوک/ کوکوی ژانر: درام، رومنس، روانشناسی میدونی قبل از اینکه یه اتفاق خیلی بزرگ توو زندگیت بیفته، درست قبلش، چی میشه؟! هیچی! دقیقا هیچی. و این اتفاقیه که برای کیم تهیونگ هم رخ میده. درست وقتی اونقد درگیر روزمرگی هاشه که...