درس 17:جوری که من مالکیتمو اثبات میکنم

8.2K 1.2K 135
                                    

ابراز عشق و علاقه،نه با هدیه های گران به دست می آید و نه با رستوران های مجلل..
عشق و احترام به کسی که دوستش داری،باید در رفتارت تجلی یابد و نگاهی که به وی داری..

*نامه های رز
کلاریس سابار
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
تهیونگ،صحبتهاشو درباره اتفاقات هفته ی گذشته که کم هم نبودن،تموم کرد و منتظر به دکتر کیم چشم دوخت.
نامجون،که با دقت به حرفهای تهیونگ گوش کرده بود،سری تکون داد و شروع به توضیح دادن کرد:

_با این اوصاف،الان دیگه تا حد زیادی از تشخیصم مطمئنم..سکوت جونگکوک،خودخواسته بوده..
خودش یادش نمیاد ولی اوضاع نابه سامان دوران کودکیش باعث این تصمیم شده..یه اتفاقی یا در واقع مجموعه ای از اتفاقات باعث شده،با ذهن کودکانه ش به این نتیجه رسیده باشه،که اگه حرف نزنه به نفعشه و در امانه..و با تداوم اوضاع،
خودآگاهش تصمیمش رو فراموش کرده ولی ناخودآگاه همچنان سکوتش رو حفظ کرده و سالها حرف نزدن باعث ضعف ارگان های مربوطه شده..
درمان جونگکوک دو بخش داره،تهیونگ شی!
بخش روانی که شما ناآگاهانه به خوبی از پسش براومدین و اون شامل تامین امنیت روانی و ایجاد حس آرامش و محبت صادقانه به بیماره و بخش دوم که جسمیه و کار پیچیده ای هم نیس،تقویت  قسمتهای تضعیف شده ست..و تبریک میگم حالا که جونگکوک اولین کلمه رو گفته یعنی شما در مسیر درمانیه درستی هستین..صبور باشین و ادامه بدین..

لبخند خوشحال تهیونگ،باعث شد دکتر کیم هم لبخندی بزنه و ادامه بده:

_ممکنه جونگکوک،تا چند وقت فقط با شما حرف بزنه..یعنی در جمعهایی که افراد دیگری حضور دارن که مورد اعتمادش نیستن،دوباره دچار مشکل بشه..
لطفا نگران نشین و بهش فشار نیارین..دلیل این موضوع هم برمیگرده به اینکه تصمیم به سکوت توو ناخودآگاهش تثبیت شده،و اصلاحش زمانبره..

تهیونگ،سری تکون داد و با خوشحالی از دکتر خداحافظی کرد..امروز کلی کار داشتن باید یه سر به دفتر مجله میزد و بعدش سریع خودشو به خونه می رسوند..امروز اولین جلسه جونگکوک با معلمش بود..

^^^^^^^^^^^^^^^^
هم نگران بود و هم هیجانزده..بهترین وقت بود برای دردودل با دفترش:
×میدونی دفترجونم..خیلی ذوق دارم..اومم..خب مدرسه رفتن واسه بچه ها اتفاق مهمی نیس..تازه جیمین هیونگ همش از مشقهاش غرمیزنه و یونگی هیونگ کلی بخاطر استرس کنکورش لاغرشده..ولی همین مدرسه رفتن ساده و پردرسرو اگه جیمین هیونگ بعد از این همه سال و انقدر سخت بدست میاورد،حتما اندازه ی من ذوق زده میشد..البته وقتی داشت غرغر میکرد،من اینارو بهش نگفتما..چون اونموقع اصلا دنبال نصیحت شنیدن نبود..درواقع خودشم میدونست که بدردش میخوره ولی خسته شده بود و دوست داشت غربزنه..منم به غرغراش گوش دادم تا سبک شه..تازه من حتی هنوزم نمیتونم برم مدرسه..هی!ولی ته ته هیونگ میگه نباید به چیزای منفی فکر کنم،چون انرژیم منفی میشه و اون وقت اتفاقای بد میفته!پس مثبت نگاه کن دفترم!هیونگ میگه اگه امسال تلاشمو کنم و به اندازه کافی درسها رو یاد بگیرم،سال بعد میتونم برم مدرسه..پس میخوام یه قولی بهت بدم..من میخوام همه ی تلاشمو بکنم..برام آرزوی موفقیت کن..فایتینگ!
دفترشو کنار گذاشت ومیزش رو مرتب کرد..
خریدهای دیروز رو مرتب توی قفسه های کتابخونه ش چید..و خودکارها رو داخل جامدادیش گذاشت..
دیروز با تهیونگ رفته بودن خرید تا بعنوان جایزه اولین موفقیتش،لوازم التحریر و وسایلی که برای درسش لازم داره رو بخرن..در حالی برای تمرکز بیشتر با پوست گوشه ناخنش بازی میکرد،به جمله ی دیروز تهیونگ فکر کرد:

The Change ( Completed )Where stories live. Discover now