درس20:ماه، پشت ابر

6.8K 1.2K 351
                                    

به من حقیقت رو بگو!

نه چون خودم نمیتونم بفهممش!

بهرحال ماه پشت ابر نمیمونه..

ولی اگه بفهمم که ازم پنهان کردی

که دروغ گفتی

دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم

به حرفات،به نگاهات،به دوستت دارم هات

به من حقیقت رو بگو

و بذار توی لحظات سختت کنارت باشم

Setared

^^^^^^^^^^^^^^^

جونگکوک،جلیقه ی مخصوصش رو بعنوان فروشنده ی سوپرمارکت پوشید و پشت صندوق جا گرفت!
امروز،روز چهارمی بود که جای جیآن،کار پاره وقتش رو انجام می داد و روز پنجم سفر کاری تهیونگ!

در مورد قبول پیشنهاد جیان و هوسوک،برای این کار خیلی تعلل کرده بود..تصمیم گرفتن سخت بود براش..اونم دور از چشم تهیونگ و برادرای کیم!

ولی اون دو تا وروره جادو،اونقدر زیرگوشش خونده بودن که تصمیم گرفته بود،امتحانش کنه و صادقانه اصلا اصلا پشیمون نبود!!!

البته..در مورد پنهون کاری از هیونگش،واقعا واقعا عذاب وجدان داشت ولی خب،هر سه تاشون صد درصد مطمئمن بود عمرا عمرا تهیونگ،اجازه نمیده و جونگکوک واقعا می خواست این کارو انجام بده..

روز اول،جیان هم همراهش مونده بود تا کمکش باشه و راه و چاه رو نشونش بده و حقوق اون روز 50_50 تقسیم شده بود و امروز سومین روزی بود که جونگکوک تنهایی یه کار پاره وقت انجام می داد و حتی فکرش هم باعث میشد دلش قیلی ویلی بره:

_من،پول درمیارمممم!

_هرچند مجموع حقوق این چند روز،مبلغ خاصی نمی شه ولی لعنت بهش!!من دارم پول درمیارمممم!

و با ذوق،سرشو چند باری روی پیشخوان کوبید!

که صدای ظریفی،اونو به خودش آورد:

+سلام جونگکوک!مشکل جیان حل نشده هنوز؟؟

دختر با نگرانی پرسید..

جونگکوک لبخندی زد ،از روی صندلی بلند شد و در حالیکه در جواب سلام همکلاسی جیان و جیمین،سر تکون می داد، روی وایت بردش نوشت:

_سلام مین یونگ!اوممم..فکر کنم همین یکی دو روزی،مشکلش حل شه و برگرده سرکارش دیگه..

مین یونگ،آهانی گفت و خریدهاش رو روی پیشخوان چید..

^^^^^^^^^^^^^^^

پیدا کردن دوستای دانشگاهش،علیرغم محیط بزرگ و شلوغ کافه کار سختی نبود..

همون میز همیشگی،توو چشم ترین میز کافه،در حالیکه دقیقا مثل همون روزها،برخلاف 4نفره بودنش،سه تا صندلی بهش اضافه کرده بودن تا همگی دور یک میز بشینن..

The Change ( Completed )Where stories live. Discover now