راوی:
صدای نفس های بطور غیرعادی ای بلند جونگکوک،
سکوت سنگین اتاق رو زیرسوال میبره و دکتر کیم،
در نهایت تصمیم می گیره، از خوندن شرح حال جزئی ای که در واقع تمام اطلاعات تهیونگ درمورد شرایط گذشته ی جونگکوکه، دست برداره و جلسه رو شروع کنه:_خیلیم عالی!میتونیم کم کم بریم سر اصل مطلب!
قبل از هرچیزی میخوام بهت بگم که من فقط
اینجام که به حرفات گوش کنم،قرار نیست
قضاوتت کنم،برات دلسوزی کنم یا سرزنشت کنم یا هر کار دیگه ای..
من فقط زمانم ،گوشها و قلبم رو در اختیارت میذارم تا بار غم سنگینی رو سالهاست تنهایی تحمل کردی،باهام شریک شی..و دو تایی با هم برای عبور از گذشته ی سختت راهی پیدا کنیم..
در مورد تهیونگ..هر جوری که راحتی..میخوای همراهمون باشه یا اگه نه،میتونه تنهامون بذاره کوک!هر جوری که تو ترجیح میدی..جونگکوک،در جواب نگاه منتظر تهیونگ لبخند کمرنگ و بی انرژی ای میزنه و با گرفتن دستش نشون میده که میخواد ناجی ش رو توی این لحظات ترسناک کنارش داشته باشه..
ترس به یاداوردن قسمت هایی که تلاش کرده فراموششون کنه و حرف زدن راجبشون،همه ی انرژیشو از وجود نحیفش بیرون کشیده ،نگاهش به اندازه ی اولین روز توی اون بار،ترسیده و غمگینه.. دستاش به اندازه ی همون روز لعنتی لرزش داره و لرزش نامحسوس چونه ش در تلاش و تقلا برای کنترل بغضش،قلب تهیونگو به آتیش میکشه..
تهیونگ دست سرد و لرزون جونگکوکو میفشاره و با این کار به حرف زدن تشویقش میکنه..بعد از چند دقیقه کوک بالاخره،دستشو از دست تهیونگ آزاد میکنه و ماژیکو توی دستش میگیره:
_از بچگیام چیز زیادی یادم نیس..یادم نیست چرا مامان ترکمون کرد..یادم نیست قبل از اینکه مامان بره،میتونستم حرف بزنم یا نه..یادم نیست دوستی داشتم یا نه..
قطره اشکی از گوشه ی چشمش میچکه و تهیونگ نوازش وار،دستشو روی رون جونگکوک حرکت میده تا بهش نشون بده که تنها نیست،که اون دوران گذشته و تهیونگ حالا اینجاست..کنارش..
با پشت دست اشکهاشو پاک میکنه..
یه حس عجیبی داره..میخواد بیشتر بگه..
میخواد بیشتر گریه کنه..می خواد اونقدر گریه کنه،که تمام اون خاطرات،تمام اون درد،اشک بشه و از چشمهاش بچکه..پس ادامه میده:
_چیزی که خیلی پررنگ و واضح یادمه،حرفای باباست،می گفت من نحسم،تقصیر منه که مامان رفته،میگفت من نباید دوستی داشته باشم چون بدبختشون میکنم..تا اون روز..که اومد و گفت میخواد زندگیشو از سایه ی وجود نحس من،نجات بده..و بعد..
لرزش دستش شدت گرفته و اشکهاش دیدش رو تار کردن.. دست های یکی رو روی بدنش حس میکنه، صدای نفس نفس زدن کسی رو می شنوه و خیسی ای رو روی گردن و قفسه سینه ش حس میکنه..با تمام قدرت،دست رو پس میزنه ولی لعنتی!
یکی نیس..ده تاست..صدتاست..همه جای بدنش حسشون میکنه..تهیونگ با وحشت به جونگکوکی نگاه میکنه که پسش زده ،می لرزه و سر و صدای نامفهومی تولید میکنه و به گردنش،سینه ش و موهاش چنگ میزنه..
سعی میکنه دستاشو محکم بگیره و مانع از آسیب زدن جونگکوک به خودش بشه.._تموم شده کوک..تموم شده عزیزم..من اینجام.. ته ته هیونگ اینجاست..آروم باش تو رو خدا..
جونگکوک..نامجون ترجیح میده دخالت نکنه و به تهیونگ اجازه بده،به روش خودش جونگکوک رو آروم کنه..
و به جاش زیرنظرشون میگیره..جونگکوک،خودشو به تهیونگ میسپاره و اجازه میده با حرفها و نوازش ها و بوسه هاش روی موها و پیشونیش،آرامشو ذره ذره بهش تزریق کنه..
نامجون تموم جزئیات جلسه رو یادداشت میکنه، حرف های جونگکوک،نحوه ی جمله بندیش،انتخاب کلماتش، حرکات مردمک هاش،لرزش دست هاش،ری اکشنش به تهیونگ و نوازش هاش،حتی حرکات و عکس العمل های تهیونگ..
با اینکه صحبتهاشون با اجازه ی جونگکوک رکورد میشد،ولی یادداشت کردن بهش کمک می کنه ذهنش متمرکز بمونه..
توی این یکی دو هفته ای که میشناسشون،متوجه ی رابطه ی خاصشون شده،جونگکوک از نظر عاطفی به اندازه ی کافی،بالغ و مستقل نیس،سن بلوغ خودش به تنهایی مشکل سازه،و جونگکوک مشکلات شدید زمینه ای هم داره..کمبود محبت،
اضطراب اجتماعی، کمبود اعتماد به نفس و خود کم بینی و تاثیرات تجاوز!شخصیت جونگکوک به شدت آسیب پذیره و رفتارهای از روی ترحم تهیونگ،ممکن بود مشکل ساز شه..باید در اولین فرصت،با تهیونگ صحبت می کرد.
توی مسیر برگشت به خونه،هر دو ساکتن..تهیونگ به حمله ی عصبی جونگکوک فکر میکنه و عمق رنجی که جونگکوک تحمل میکنه و جونگکوک به رد سرخ چنگ های خودش،روی پوست بی نقص تهیونگ..
دلش میخواد بهش بگه که متاسفه ولی تخته و ماژیکش رو توی دفتر دکتر، جا گذاشته..
ذهنش به شدت درگیر نحوه ی عذرخواهیه که صدای شوخ و لحن رسمی تهیونگ به خودش میاردش:
_جونگکوک شی؟؟رسیدیم قربان..پیاده نمیشین؟
جونگکوک در یه لحظه تصمیم میگیره و به سمت تهیونگ میچرخه..بی هوا دستشو به سمت صورتش دراز میکنه..زخم های صورتش رو لمس میکنه،از پیشونی تا گونه ش و از گونه تا لبهاش..چشمای درشت شده و متعجب تهیونگ برای یه لحظه ی کوتاه دچار تردیدش میکنه،ولی گرمای اون دو تیکه ی نرم و حجیم زیر انگشتهای سرد و لرزونش،جایی برای تردید باقی نمیذاره،نفس عمیقی میکشه،
چشمهاش رو می بنده و لب هاش رو روی لب های تهیونگ میذاره..
YOU ARE READING
The Change ( Completed )
Fanfictionوضعیت: تکمیل شده کاپل اصلی: ویکوک/ کوکوی ژانر: درام، رومنس، روانشناسی میدونی قبل از اینکه یه اتفاق خیلی بزرگ توو زندگیت بیفته، درست قبلش، چی میشه؟! هیچی! دقیقا هیچی. و این اتفاقیه که برای کیم تهیونگ هم رخ میده. درست وقتی اونقد درگیر روزمرگی هاشه که...