زندگی،حتی وقتی انکارش میکنی،حتی وقتی نادیده اش می گیری،حتی وقتی نمی خواهی اش،
از ناامیدی های تو قوی تر است.
آدم هایی که از اردوگاه های کار اجباری برگشتند،
دوباره زاد و ولد کردند.مردان و زنانی که شکنجه شده بودند،مرگ عزیزانشان و سوخته شدن خانه هایشان را دیده بودند،دوباره دنبال اتوبوس ها دویدند،به پیش بینی های هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند.
باورکردنی نیست اما همین گونه است.
زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است.من او را دوست داشتم
آنا گاوالدا.......................................
2سال بعد:
تهیونگ،گیلاس جونگکوک رو پر کرد و لبخند زد:
_اینم از این..اولین نوشیدنی الکلیت..
جونگکوک،لبخندش رو با چشمک نصفه نیمه ی خاص خودش جواب داد:
+البته اولین نوشیدنی الکلی با تو..
و صداش رو به تقلید از تهیونگ بم کرد و ادامه داد:
+اولین نوشیدنی الکلی بعد از سن قانونی..
و وقتی چشم های گردشده و متعجب تهیونگ رو دید،تلاش کرد نیشخند شرورش رو به لبخند ملیح و مطیعی تبدیل کنه و از خودش دفاع کرد:
+بیخیال هیونگ!تو هیچ وقت نفهمیدی و این یعنی خوب مدیریتش کردم دیگه..
و قبل از اینکه تهیونگ،فرصت کنه سرزنشش کنه گیلاسش رو بالا گرفت..تهیونگ،سری به افسوس تکون داد و گیلاس هاشون رو با ملایمت به هم کوبیدند:
_به سلامتی سن قانونی من!
و یک نفس،نوشیدنی رو بالا رفت..
تهیونگ،برای نامجینی که توی محیط تاریک بار چشم چشم میکردند،دست تکون داد و در جواب درخواست رقص جونگکوک گفت:
_تو برو،من یکم دیگه میام..
کوک "باشه پس"ی گفت و قبل از ترک کردن میزشون،بوسه ی کوتاهی روی لبهای تهیونگ،نشوند:
+زود بیا پیرمرد!
تهیونگ شکلکی براش درآورد وهنوز مشغول دنبال کردنش تا پیست رقص بود که نامجین پشت صندلی ها جا گرفتند:
×می بینم که یکی نمیتونه چشم از دوست پسرش برداره..
تهیونگ،آهی کشید و به سمتشون چرخید:
_گاهی فکر میکنم کاش هنوز همون پسربچه ی وحشت زده ای بود که از آستینم آویزون میشد!
جین جواب داد:
×هیچوقت کنترلگر نبودی ته!
_هنوزم نیستم ولی نگاش کن!اون قدر عالی شده که هر لحظه میترسم از دستم بره..
این بار نامجون مداخله کرد:
^خودت میدونی که هر چقدر هم پیشرفت کنه،
آخرش برمیگرده به تو..
YOU ARE READING
The Change ( Completed )
Fanfictionوضعیت: تکمیل شده کاپل اصلی: ویکوک/ کوکوی ژانر: درام، رومنس، روانشناسی میدونی قبل از اینکه یه اتفاق خیلی بزرگ توو زندگیت بیفته، درست قبلش، چی میشه؟! هیچی! دقیقا هیچی. و این اتفاقیه که برای کیم تهیونگ هم رخ میده. درست وقتی اونقد درگیر روزمرگی هاشه که...