😨دسیسه😨

7.4K 1.2K 297
                                    

جونگکوک با هیجان درباره درسهاش برای تهیونگ توضیح می داد و تهیونگ درحالیکه به جونگکوک گوش میکرد یا در واقع نگاه میکرد و سر تکون می داد،به این فکر می کرد که چقدر حال جونگکوک،این روزها بهتره،بیشتر حرف میزنه،کمتر توو خودش میره،حتی کمتر خجالت میکشه و قائم میشه..

جلسه اول  با استادش،تقریبا به زور جونگکوک رو از پشت خودش بیرون کشیده بود و محکم جلوی خودش ،رو به استاد،نگهش داشته بود،تا خودش رو معرفی کنه ولی این روزا هم با استادش راحت تره که البته این قضیه گاهی اوقات رو اعصاب تهیونگه ولی خب اگه بخواد منطقی باشه و به صدای حسود درونش گوش نده،این یه اتفاق مثبت در روند بهبود جونگکوکه و هم به طرز امیدوارکننده ای ترسش از غریبه ها کمتر شده،با فروشنده ها حرف میزنه حتی!
البته از طریق وایت برد کوچیکش و این اصلنم ربطی به تهیونگ نداره!!

جونگکوک تکونش داد و وایت برد رو جلوی صورتش گرفت:

_اصلا گوش میدی چی میگم؟

تهیونگ،سری تکون داد و با شرارت جواب داد:

_واقعا نیم ساعت اولشو دقیق گوش دادم ولی 2ساعت بعدش،بیناییم از کار افتاد!

جونگکوک با ناباوری چشمهاشو درشت کرد و تشر زد:

+الان به من گفتی وراج،کیم تهیونگ؟؟

تهیونگ،لبش رو گاز گرفت و تذکر داد:

_باید روی ادبت بیشتر کار کنم پسر!این چه لحن صحبت کردن با هیونگته..

و جونگکوک رو توی بغلش کشید و درحالیکه سرشو توی گردنش می برد،گله کرد:

_دلم برای صدات تنگ شده..

و زبونش رو روی شاهرگش کشید،جونگکوک از حس خیسی زبون تهیونگ روی پوست حساس گردنش  لرزید ولی جمله ش،مانع از ادامه ی اون حس عجیب توی دلش شد و آه کشید..

یک هفته ای از اون روز گذشته بود و موفقیت جدیدی حاصل نشده بود..نباید به خودش فشار می آورد،پس سعی کرد آروم باشه..سرشو توی موهای تهیونگ برد و عمیق،نفس کشید..

که خب،پشیمون شد و چهره شو بخاطر چربی و بوی بد موهای تهیونگ،جمع کرد!

تهیونگ،گازی از گردنش گرفت و زیر گوشش لب زد:

_خسته م..بریم بخوابیم..

و نیشخندش رو توی سینه ی جونگکوک مخفی کرد!

البته دروغ نگفته بود،واقعا خسته بود،از صبح دنبال کارهای عکاسی بود،بعدش رفته بود فروشگاه و برای خونه خرید کرده بود،و از همه بدتر،اون همه خرید رو بدون ماشین،تا خونه آورده بود!حس میکرد دستاش دارن از کتف جدا میشن و بندهای انگشتش بخاطر سنگینی پلاستیکهای خرید بیحس شده بودن..

جونگکوک،با تعجب پرسید:

+دوش نمی گیری؟

و تهیونگ درحالیکه جونگکوک رو هم همراه خودش بلند میکرد،سر تکون داد:

The Change ( Completed )Où les histoires vivent. Découvrez maintenant