کسی را دوست بدار..
یا حتی چیزی را..
شعر،گل،موسیقی یا حتی شراب را..
دوست داشتن کسی یا چیزی،به آدم،انگیزه ی نفس کشیدن،ادامه دادن و طاقت آوردن می دهد..(یه جایی چنین پاراگرافی خوندم،متاسفانه عین جملات و منبعش رو یادم نیست..این درواقع مفهومیه که از اون جملات در ذهنم مونده..)
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
راوی:جونگکوک از حس چیز گرم و لزجی داخل دهنش، ناخودآگاه دندوناش رو بهم فشرد و زبون تهیونگ رو محکم گاز گرفت و تازه وقتی بالا پایین پریدنش رو دید،آنالیز کرد چه اتفاقی افتاده!!
با خجالت،سعی کرد تهیونگ رو که به خودش می پیچید،ثابت نگه داره و ببینه وسط بوسه چه بلایی سر پارتنرش آورده دقیقا!و بعد از یه بررسی موشکافانه، خیالش راحت شد که زبون ته ته هیونگ دوست داشتنی ش رو نکنده..نگاهشو از داخل دهن تهیونگ بالا آورد و با هم چشم توو چشم شدن..خون به صورتش دوید وقتی نیشخند شیطون تهیونگ رو روی لبهای متورمش دید..ناخودآگاه از جا پرید و به سمت اتاقش دوید!درو بست و بهش تکیه زد!
(جونگکوک!جونگکوک!!این چه کاری بود آخه!رسما لب و زبونش رو منهدم کردم!!وایییییییی!خجالت میکشم!!واییییییی!)
از اون طرف،توی هال،تهیونگ با بهت به مسیر دویدن جونگکوک خیره مونده بود..
(چی شد الان؟واییییی خجالت کشید!خدایا!چه کیوت خجالت میکشه!واییییییی!من مردم!)و خودشو روی صندلی پخش کرد!
از به یاد آوردن حرکت ناشیانه لبهای جونگکوک و ری اکشن کیوتش به ورود زبون تهیونگ،مثل بچه ها خودش روتکون تکون تکون داد و ذوق کرد!
(ووووووییییییییییی!کیوتچههههههه ی منننننن)بعد از دسر خوشمزه ای که بعد از ناهار سرو کرده بود،با انرژی مشغول سر و سامون دادن به عکسهاش شده بود تا زودتر تموم بشن و بتونه یکمی با جونگکوک به تمرینات گفتار درمانی برسن.. بعد از ارسال ایمیل حاوی عکسهای ویرایش شده به مدیر بخش مربوطه،کش و قوسی به بدنش داد،لپتاپش رو بست و به سراغ جونگکوک رفت..
با خودش فکر کرد:الان دوست پسرش حساب میشم عایا؟بعد از یه اعتراف نصفه نیمه و یه بوسه؟
با لبخند پررنگ و سرزنده ای که از بیاد آوردن دوباره ی بوسه شون،روی لبهاش اومده بود،دست راستشو بالا آورد و در زد..چند ثانیه ای صبر کرد و بعد وارد شد..جونگکوک که پشت میز نشسته بود و دفترچه ای جلوش باز بود،از صدای در به سمت دراتاق،
چرخیده بود و منتظر ورود تهیونگ بود..تهیونگ با دیدن نگاه منتظرش و مردمکهایی که با خجالت از چشمهای تهیونگ فرار میکردن و به بقیه اجزای صورتش نگاه میکردن،لبخندی زد و بهش نزدیک شد،،جونگکوک به زیادی نزدیک شدن ته عکس العمل نشون داد و بیشتر داخل صندلی فرو رفت تا فاصله ش با تهیونگ حفظ بشه ولی تهیونگ قصد متوقف شدن نداشت،خم شد و هاله ی صورتیه گونه ی راستش رو بوسید و لبخند زد:
YOU ARE READING
The Change ( Completed )
Fanfictionوضعیت: تکمیل شده کاپل اصلی: ویکوک/ کوکوی ژانر: درام، رومنس، روانشناسی میدونی قبل از اینکه یه اتفاق خیلی بزرگ توو زندگیت بیفته، درست قبلش، چی میشه؟! هیچی! دقیقا هیچی. و این اتفاقیه که برای کیم تهیونگ هم رخ میده. درست وقتی اونقد درگیر روزمرگی هاشه که...