lesson15:LOVE S.B OR S.TH

7.4K 1.2K 274
                                    

کسی را دوست بدار..
یا حتی چیزی را..
شعر،گل،موسیقی یا حتی شراب را..
دوست داشتن کسی یا چیزی،به آدم،انگیزه ی نفس کشیدن،ادامه دادن و طاقت آوردن می دهد..

(یه جایی چنین پاراگرافی خوندم،متاسفانه عین جملات و منبعش رو یادم نیست..این درواقع مفهومیه که از اون جملات در ذهنم مونده..)
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
راوی:

جونگکوک از حس چیز گرم و لزجی داخل دهنش، ناخودآگاه دندوناش رو بهم فشرد و زبون تهیونگ رو محکم گاز گرفت و تازه وقتی بالا پایین پریدنش رو دید،آنالیز کرد چه اتفاقی افتاده!!

با خجالت،سعی کرد تهیونگ رو که به خودش می پیچید،ثابت نگه داره و ببینه وسط بوسه چه بلایی سر پارتنرش آورده دقیقا!و بعد از یه بررسی موشکافانه، خیالش راحت شد که زبون ته ته هیونگ دوست داشتنی ش رو نکنده..نگاهشو از داخل دهن تهیونگ بالا آورد و با هم چشم توو چشم شدن..خون به صورتش دوید وقتی نیشخند شیطون تهیونگ رو روی لبهای متورمش دید..ناخودآگاه از جا پرید و به سمت اتاقش دوید!درو بست و بهش تکیه زد!

(جونگکوک!جونگکوک!!این چه کاری بود آخه!رسما لب و زبونش رو منهدم کردم!!وایییییییی!خجالت میکشم!!واییییییی!)

از اون طرف،توی هال،تهیونگ با بهت به مسیر دویدن جونگکوک خیره مونده بود..
(چی شد الان؟واییییی خجالت کشید!خدایا!چه کیوت خجالت میکشه!واییییییی!من مردم!)

و خودشو روی صندلی پخش کرد!

از به یاد آوردن حرکت ناشیانه لبهای جونگکوک و ری اکشن کیوتش به ورود زبون تهیونگ،مثل بچه ها خودش روتکون تکون تکون داد و ذوق کرد!
(ووووووییییییییییی!کیوتچههههههه ی منننننن)

بعد از دسر خوشمزه ای که بعد از ناهار سرو کرده بود،با انرژی مشغول سر و سامون دادن به عکسهاش شده بود تا زودتر تموم بشن و بتونه یکمی با جونگکوک به تمرینات گفتار درمانی برسن.. بعد از ارسال ایمیل حاوی عکسهای ویرایش شده به مدیر بخش مربوطه،کش و قوسی به بدنش داد،لپتاپش رو بست و به سراغ جونگکوک رفت..

با خودش فکر کرد:الان دوست پسرش حساب میشم عایا؟بعد از یه اعتراف نصفه نیمه و یه بوسه؟

با لبخند پررنگ و سرزنده ای که از بیاد آوردن دوباره ی بوسه شون،روی لبهاش اومده بود،دست راستشو بالا آورد و در زد..چند ثانیه ای صبر کرد و بعد وارد شد..جونگکوک که پشت میز نشسته بود و دفترچه ای جلوش باز بود،از صدای در به سمت دراتاق،
چرخیده بود و منتظر ورود تهیونگ بود..

تهیونگ با دیدن نگاه منتظرش و مردمکهایی که با خجالت از چشمهای تهیونگ فرار میکردن و به بقیه اجزای صورتش نگاه میکردن،لبخندی زد و بهش نزدیک شد،،جونگکوک به زیادی نزدیک شدن ته عکس العمل نشون داد و بیشتر داخل صندلی فرو رفت تا فاصله ش با تهیونگ حفظ بشه ولی تهیونگ قصد متوقف شدن نداشت،خم شد و هاله ی صورتیه گونه ی راستش رو بوسید و لبخند زد:

The Change ( Completed )Where stories live. Discover now