1. You're beautiful

6.3K 946 732
                                    

سلام. اسم من‌ کیونگسوئه. من ۲۵سالمه و یه امگا هستم. ما توی یه جامعه‌ زندگی میکنیم که از آلفاها، امگاها و بتاها تشکیل شده، البته از نظر آماری بتاها تعداد خیلی کمتری نسبت به آلفاها و امگاها دارن، راستش بهترین دوست من یه بتای احمق به اسم چانیوله.

این قرار نیست یه جامعه‌ی احمقانه سراسر تبعیض باشه که توش امگاها برده‌های جنسی برای آلفاها هستن و بتاها هیچ وقت نمیتونن عشق رو پیدا کنن. این مال قبلا هست. الان جامعه پیشرفت کرده و روی حقوق برابر جلو میره. البته هنوز بعضیا آلفاها‌ رو برتر میدونن ولی فکر کنم این گریزناپذیر باشه. اون نگاه عجیب و غریبتونو هم از روی من بردارید، درسته امگام ولی قرار نیست حامله بشم. حاملگی برای زن‌ها هست.

احتمالا درباره‌ی هیتم کلی سوال دارید. در هر صورت شما منتظرین من وارد دوره‌ی هیتم بشم و بقیه‌ی چیزایی که خودتون می‌دونید. باید ناامیدتون کنم چون قرصای کنترل و شات های فوری وجود داره و من همیشه جفتشونو همراهم دارم. حتی توی کشوی محل کارم و ماشینم همیشه شات فوری هست در نتیجه شما دلتونو صابون نزنید.

احتمالا سوال بعدیتون اینه که یه آلفا دارم یا نه؟ باید بگم که من قبلا یه آلفای عالی داشتم ولی دچار مشکل شدیم پس خیلی وقته با هم نیستیم. من مارک شدم و برای همین نسبت به امگاهای مارک نشده میل خیلی کمتری برای رفتن تو رابطه دارم. انگار فرومونام بیشتر دست خودمه. فعلا برنامه‌ی جدی‌ برای دوباره رفتن تو رابطه ندارم.

زوج‌های مقدر شده؟ خب این خیلی کم رخ میده و حالا خیلیا بیخیال این شدن که صرفا زوج حقیقی خودشونو پیدا کنت و‌ براش صبر کنن. نسل جدید منطقی‌تره. راستش من بهش اعتقاد ندارم ولی مامان بزرگ و بابا بزرگ من میگن که زوج‌های مقدر شده هستن!

من زندگی جذابی ندارم. مسئول بخش ادبیات کتابخونه‌ دانشگاه هستم. من کتابدارم و دانشجوها رو راهنمایی می‌کنم، مخصوصا اونایی که می‌خوان مقاله بنویسن. راستش زیاد بشاش نیستم و شاید بداخلاق به نظر برسم ولی فکر نمی‌کنم منفور باشم. دانشجوها منو دوست دارن. حداقل ترجیح میدم اینجوری فکر کنم. حرف زدن و‌ آشنایی با دنیای امگاورس بسه، اینجا جاییه که داستان‌ من شروع میشه!

-

-«من واقعا از آلفاها متنفرم.»

یه روز عادی از روزای‌ اول ترم دانشگاه بود. چانیول طبق معمول اونجا بود که سر موضوعات مسخره و بی سر و ته غر بزنه. کیونگسو همینجور که کتاب‌ها رو توی سبد چرخدار می‌چید آه کشید: «دوباره چی‌ شده چان؟»

چانیول گفت: «آلفاها یه مشت عوضیِ قلدر هستن... ازشون متنفرم...»

کیونگسو این بحث رو می‌شناخت. نیشخند تمسخرآمیزشو کنترل کرد و ابروهاشو بالا انداخت: «منظورت اینه که فقط از بکهیون متنفری؟»

All The Little ThingsWhere stories live. Discover now