11. He loves you

2.6K 687 401
                                    

چانیول هیچ‌وقت برای زندگیش برنامه‌ی درست حسابی نداشت. همیشه با این سیستم که برای بعدا، بعدا تصمیم می‌گیرم جلو رفته بود ولی حالا برای اولین بار توی زندگیش دوست داشت یکم با برنامه‌تر باشه.

دیشب بعد از گرفتن لیلی از دام‌پزشکی بکهیون اونو به خونه‌ش رسوند و بهش گفت که شب عالی‌ای داشته و دوست داره بازم تکرار بشه. چانیول در اون لحظه هول کرد و فقط سر تکون داد. ذهنش شلخته بود و نیاز داشت تمرکز کنه برای همین زود خداحافظی کرد و از ماشین پرید بیرون. بکهیون همراهش پیاده شد و نگهش داشت. دستشو گرفت و بالا اوورد. پشت دستشو بوسید گفت: «حالا می‌تونی بری.»

واضحه که چانیول در اون لحظه به صورت رسمی عقلشو از دست داد و بعد از این‌که عین احمقا خنده‌ش گرفت سریع به سمت خونه‌ش دوید تا بیشتر از این خودشو دلقک جمع نکنه. خودشو رو تختش پرت کرد و کلی مشت به بالشت بیچاره‌ش کوبوند. واقعا فکر می‌کرد از دوران فن‌بوی ۱۴ساله بودنش گذشته ولی دقیقا همون‌جوری ریکشن نشون داده بود که وقتی فهمیده بود می‌تونه به فن میتینگ توان‌ای‌وان بره ریکشن نشون داده بود.

چانیول تا خود صبح در حالتی بود که نمی‌دونست باید چی‌کار کنه. الان بین اون و بکهیون چی وجود داشت؟ دوست پسرش بود؟ تو رابطه بود؟ همین‌جوری بیرون می‌رفتن؟ دوست بودن؟ اشکال نداشت اگه باهاش لاس بزنه؟ چانیول نمی‌تونست به اینا جواب درست حسابی‌ای بده. آره، اونا همو بوسیده بودن و بدجوریم به چانیول حال داده بود به جز اون تیکه‌ش که عین احمقا دچار پنیک شد ولی بوسه به این معنی نیست که بینشون چیز خاصیه؟ اون فقط یه بوسه بود.

خدایا بکهیون به چه حقی اون‌همه حرفای قشنگ بهش زده بود؟ قصد جونشو کرده بود؟ چانیول مطمئن بود بکهیون با اون نوشیدنی‌ای که نمی‌دونست چیه چیزخورش کرده بود وگرنه هیچ دلیلی نداشت که همین‌جور بخنده و بعد شروع به عر زدن بکنه. بلند داد زد: «به خودت بیا مرد! اون فقط یه بوسه بود.»

فقط یه بوسه‌ی ساده با کلی جملات قشنگ دیگه که باعث می‌شد چانیول با یه لبخند گشاد توی خودش جمع بشه و گونه‌هاش قرمز بشه. خدایا اصلا نمی‌دونست چرا این‌جوری رفتار می‌کنه تا این‌که در نزدیکی صبح از جاش بلند شد و توی آینه به خودش توی آینه نگاه کرد و با لحن ناامیدی رو به خودش گفت: «بدبخت عاشق شدی، کونت پارس!»

تصمیم گرفت بی‌خیال خواب بشه و فقط جمع کنه بره دانشگاه. برای خودش کلی قهوه گذاشت، هیچ برنامه نداشت که روی اول هفته‌ش رو سر کلاس چرت بزنه، برعکس زندگی شلخته‌ای که داشت، چانیول یه دانشجوی نمونه بود و همیشه بهترین نمره‌ها رو می‌آورد. اصلا نمی‌خواست این قضیه که بتاست باعث بشه کسی تو رشته‌ش بهش خرده بگیره پس خودشو با درس خفه می‌کرد.

All The Little ThingsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang