امیدوارم حسابی دلتون برام تنگ شده باشه ^^
کلی کامنت بذارید و این چپتر رو بترکونید 🥰
-«Car, vois-tu, chaque jour je t'aime davantage, Aujourd'hui plus qu'hier et bien moins que demain.»
کلمات توی ذهن چانیول پررنگ میشدن. تازه متوجه شده بود که چه اعترافی کرده. وات ده فاک؟ اون فقط از جملهای که نشوندهندهی کد عاشق شدنش بود استفاده کرده بود؟ اون دقیقا میدونست در کدوم مرحله قرار گرفته. احساساتش به شکل ناگهانی رشد کرده بود و اونو میترسوند. ذهنش شلخته بود و نمیتونست افکارشو مرتب کنه.
در آغوش بکهیون بود و فضای تاریک اتاق بهش میفهموند که شب شده. به ساعت دیجیتالی کنار تخت نگاه کرد. ۲شب بود. آه کشید. نفسهای عمیق و سنگین بکهیون بهش میفهموند که فقط خودشه که نتونسته بخوابه. خدایا آغوش بکهیون خیلی خوب بود.
دقیقا یادش نمیامد ولی بکهیون اونقدر نوازشش کرده بود تا به خواب رفته بود. اسمش توی گوشش شبیه یه موسیقی خوش آوا و زیبا بود. بکهیون... بک-هیون...
بکهیون تکون ریزی خورد و باعث شد چشمای چانیول از نگرانی برای اینکه نکنه بکهیون رو بیدار کرده باشه گرد بشه. به چهرهی بکهیون خیره موند. بکهیون کمی پلک زد و با لحن خوابآلودی پرسید: «چرا خواب نیستی مافین؟»
وات ده فاک؟ مافین؟ بکهیون دوبارهی براش اسم پیدا کرده بود. بکهیون چشماشو بست و نفس عمیقی روی موهای چانیول کشید: «چرا قشنگم خواب نیست؟»
چانیول احساس میکرد دچار تپش قلب شده. میتونست از شدت شیرین بودن بکهیون جون بده ولی فعلا باید جوابشو میداد: «از خواب پریدم...»
چشمای بکهیون دوباره باز شد: «چیزی مضطربت کرده؟»
کمی از چانیول فاصله گرفت و بهش نگاه کرد. خیلی چیزا بود. چانیول احساس میکرد ذهنش داره منفجر میشه اما مطمئن نبود گفتنشون چیز درستیه. اینکه احساس میکرد همه چیز خیلی سریع پیش میره در حالی که این خودش بود که پیشنهاد داده بود که سکس داشته باشن؟ خیلی احمقانه به نظر میرسید.
زمزمه کرد: «فقط از خواب پریدم. چیزی نیست.»
و خودشو بیشتر به بکهیون چسبوند. بکهیون شروع به نوازش موهاش کرد: «هر وقت بخوای دربارش صحبت میکنیم.»
خمیازه کشید: «بیا بخوابیم، فردا صبح کلاس داریم مافین.»
و چشماشو بست. چانیول به چهرهی دوباره به خواب رفتهی بکهیون خیره موند. اون به چه حقی اینقدر راحت به خواب میرفت؟ از خودش بدش اومد. چه مرگش بود که نمیتونست بخوابه؟ بعد اون فعالیت بدنی سنگین و چهاربار اومدن، هر کس دیگهای جاش بود یحتمل باید جنازهشو جمع میکردن ولی حالا عین جغد بیدار بود و باوجودی که جوری احساس کوفتگی داشت انگار کتکش زدن ولی بازم نمیتونست خودشو ریلکس کنه و بخوابه.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
All The Little Things
Hayran KurguCompleted ✅ خلاصه: کیونگسو یه امگای مارک شده هست که نسبت به دوباره رفتن تو رابطه گارد داره، همه چیز تو زندگیش عادیه تا اینکه با یه آلفای جوان و دستوپاچلفتی که در نگاه اول عاشقش شده، آشنا میشه... چانیول یه بتاست که از بکهیون متنفره و تا میتونه ازش...