چانیول دوست داشت احساس کنه جذابه و بیشتر از اون دوست نداشت احساس کنه که این قضیه به خاطر اعتراف بکهیونه. چانیول فرد محکمی بود و با هر چیزی نرم نمیشد. شاید فقط جلوی کیونگسو نرم میشد چون بهترین دوستش بود ولی الان احساسی فرا نرم داشت. این عجیب به نظر میرسید که با اعتراف بکهیون نرم شده چون دیشب کم مونده بود خشتک بکهیون رو بکشه سرش.
اون روز صبح وقتی جلوی آینه رفت، به جای اینکه مثل همیشه دستشو بکنه تو موهاش و اونها رو از شلختگی نجات بده، یه کش برداشت و یه دسته از موهاشو که میتونست بست. موهاش دیگه اونقدرا توی صورتش نبودن و پیرسینگش معلوم بود. تو راه دانشگاه یه پیام از کیونگسو دریافت کرد که ازش خواسته بود یه سری چیزا رو براش از داروخونه بخره. کیونگسو وارد هیتش شده بود. اینبار زودتر! معلوم نبود اون امگا چطور با سکس نداشتن توی فروموناش ریده بود که الان هیتش زودتر رخ داده بود.
توی دانشگاه با بیخیالی راه میرفت و یه جورایی خوشحال بود که بکهیون رو نمیبینه و امیدوار بود اون بیخیال قضیه شده باشه. هنوزم ایده ای نداشت که چرا موهاشو جمع کرده و بسته. بکهیون رو ندیده بود. ته دلش یه جورایی دلش میخواست که بکهیون به دانشگاه بیاد و دنبال کونش راه بیوفته و که بتونه ردش کنه اما مثل اینکه بکهیون بعد از رفتار ترسناک دیشبش بیخیال شده بود. شونه بالا انداخت. چه بهتر!
دوتا کلاسو رفته و تقریبا ظهر بود. داشت داشت با موبایلش بازی میکرد و تصمیم داشت کمی بعد بره نهار بخوره که توسط یه آلفا متوقف شد. این همون آلفایی نبود که به کیونگسو کاکتوس داده بود؟ اسمش چی بود؟ جونگین؟
جونگین لبخند زد و مودبانه سلام کرد. آلفاهای مودب وجود داشتن؟
-«هی، امم، از اونجایی که تو دوست آقای دو هستی میخواستم بپرسم خبر داری که اون چرا امروز به کتابخونه نیومده؟»
چانیول مکث کرد. گفتن اینکه یه امگا که توی هیته اونم به یه آلفا زیاد درست به نظر نمیرسید مخصوصا اینکه اون امگا، امگای خطرناکی مثل کیونگسو بود. چانیول سعی کرد لحن خودشو مثل اون آلفا مودب نگه داره ولی نتونست: «زندگی شخصی خودشه، به تو ربطی نداره.»
جونگین کمی ناراحت شد و آروم گفت: «من نگرانش شدم، برای همین پرسیدم.»
چانیول دست به سینه گفت: «خب بهش پیام بده پس.»
آلفا سکوت کرد. چانیول ابروهاشو بالا انداخت: «اگه اونقدر صمیمی نیستین که شمارشو داشته باشی، لازم هم نیست اطلاعات شخصیشو داشته باشی.»
جونگین کمی سرشو پایین انداخت: «اینجوری نیست. شمارشو دارم فقط دیروز وقتی پیشم بود یهو گذاشت و رفت... ترسیدم چیز بدی براش رخ داده باشه.»
أنت تقرأ
All The Little Things
أدب الهواةCompleted ✅ خلاصه: کیونگسو یه امگای مارک شده هست که نسبت به دوباره رفتن تو رابطه گارد داره، همه چیز تو زندگیش عادیه تا اینکه با یه آلفای جوان و دستوپاچلفتی که در نگاه اول عاشقش شده، آشنا میشه... چانیول یه بتاست که از بکهیون متنفره و تا میتونه ازش...