وقتی جونگین به کیونگسو اعتراف کرد کاملا منتظر بود رد بشه، قلبش بشکنه و بره خونه پیش سهون. یه سناریوی کامل توی ذهنش بود. سهون بغلش میکرد و میذاشت موهاشو نوازش کنه. سهون براش بستنی شکلاتی میاورد و با هم به آلفاهای بیخاصیت و امگاهای سنگدل فحش میدادن. یه فیلم عاشقانهی لوس نگاه میکردن و در انتها بغض میکردن که چرا تنهان. برای شب هم سهون میاومد تا توی بغل جونگین بخوابه و با هم پیمان دوستیشون رو محکم کنن. شعار اینکه اگه تا ۳۰ سالگی تنها موندن، با هم ازدواج میکنن.
جونگین به همهی اینها فکر کرد ولی وقتی کیونگسو بهش گفت دلش میخواد قرار بذارن احساس کرد رسما سکته کرده. مطمئن نبود درست میشنوه اما این خیلی رفتار ترن آفی بود اگه بخواد از ذوق همونجا تشنج کنه. محض رضای خدا اون یه آلفا بود. نمیتونست نگاه خیرهشو از کیونگسو برداره. اون خیلی قشنگ بود. کیونگسو لبخند محوی به جونگین زد و لب زد: «میتونی منو ببوسی، اگه میخوای...»
معلوم بود که دلش میخواست. این اولین بوسهشون محسوب میشد و جونگین اهمیتی نمیداد اگه برای اینم کلی برنامهریزی داشته که به یه شکل رویایی باشه. آروم نزدیک رفت. دستشو روی گونهی کیونگسو گذاشت. دید که اون چشماشو بست. خدایا چقدر قشنگ! فاصلهی کم بینشون رو از بین برد و کیونگسو رو بوسید. احساس میکرد اون لطیفترین لبای دنیا رو داره. کمی سرشو کج کرد و عمیقتر اونو بوسید. بوی نارگیل و وانیل... حسش میکرد. قلبش به شدت توی قفسهی سینهش میکوبید و این فقط یه بوسهی ساده بود. آروم عقب کشید انگار نمیخواست کیونگسو اذیت بشه. نمیدونست چطور ممکنه ولی بازم نگران بود که کیونگسو راحت باشه و اذیت نشه.
دستش هنوز روی گونهی کیونگسو بود. اون به پایین نگاه میکرد و گونههاش رنگین شده بود. خجالت میکشید... جونگین تو زندگیش هیچ صحنهای قشنگتر از صحنهی رو به روش ندیده بود. صورت کیونگسو بعد از بوسیده شدن شبیه یه شاهکار هنری بود. لبهای نیمه بازی که انگار اون بوسهی کوتاه براشون کافی نبوده و التماس میکردن که دوباره رخ بده، نگاهش رو به پایینی که معصومیت رو فریاد میزد و اون گونههای گر گرفته.
جونگین با دست دیگهش صورت کیونگسو رو قاب گرفت و باعث شد کیونگسو بهش نگاه کنه. میدونست چشماش چقدر قشنگه؟ میدونست زیباترین فرد جهانه؟ جونگین فقط بهش خیره بود و کیونگسو علارغم اینکه اون نگاه رو دوست داشت، به خاطر خجالتزدگی غیرقابل پیشبینیای که براش رخ داده بود، داشت معذب میشد. دوباره نگاهشو از جونگین گرفت. جونگین لب زد: «به من نگاه کن.»
صدای جونگین نرم و مهربون بود، توی لحنش هیچ حالت دستوریای وجود نداشت ولی کیونگسو فقط میخواست که بهش گوش بده چون اون آلفا، جونگین بود. نگاهشو به جونگین دوخت. جونگین لبخند گرمی بهش هدیه داد: «دوست دارم بدونی که تو ارزشمندی، تو دوست داشتنی هستی و مهمی.»
DU LIEST GERADE
All The Little Things
FanfictionCompleted ✅ خلاصه: کیونگسو یه امگای مارک شده هست که نسبت به دوباره رفتن تو رابطه گارد داره، همه چیز تو زندگیش عادیه تا اینکه با یه آلفای جوان و دستوپاچلفتی که در نگاه اول عاشقش شده، آشنا میشه... چانیول یه بتاست که از بکهیون متنفره و تا میتونه ازش...