هیت برای کیونگسو دردآورتر از همیشه بود. نمیدونست چرا اینقدر همه چیز درد داره؟ چرا اینقدر هورنیه؟ چرا قرصاش به جای کمک بهش فقط اونو کلافه میکنن؟ کیونگسو بعد از دوسال بالاخره دچار این حس شد که مهم نیست چقدر خودشو محکم نگه داره، حداقل توی این مورد هیتش نیاز به یه میت داره که کمکش کنه. تنهایی گذروندنش خیلی خیلی بد بود.
اون روز صبح وقتی از خواب بیدار شد و احساس کرد درد کمتری داره، متوجه شد هیتش تموم شده. این شبیه یه نعمت الهی بود و میخواست از خوشحالی اشک بریزه. از زیر پتوهایی که دور خودش پیچیده بود، بیرون خزید. یه کوه پتو انباشته کرده بود و زیرش قایم شده بود تا احساس گرما و امنیت کنه. اون توی هیت خیلی آسیب پذیر میشد، مثل همهی امگاهای دیگه.
وقتی به سمت آشپزخونه رفت تا صبحونه بخوره احساس نمیکرد هوا اینقدر سرده که پوستش میسوزه. نفس عمیقی کشید. آب جوش گذاشت تا کمی قهوه درست کنه. اگه میخواست میتونست اون روز رو هم سر کار نره اما دلیلی برای بیکار توی خونه موندن نداشت. شاید بهتر بود به دکتر مراجعه میکرد؟ سرشو تکون داد. برای این هم دلیلی نداشت. خیلی عادی بود که گاهی دورهی هیت جابهجا بشه. برای خودش قهوه درست کرد.
با آرامش از قهوهش لذت برد و برای رفتن به دانشگاه آماده شد. اون روز قرار بود با ماشینش اونجا بره. اگه یه بار دیگه بدون ماشین رفت و آمد میکرد یه احمق واقعی بود. توی راه کاملا به خودش حق داد که به جونگین فکر کنه، حتی به رفتاری که قرار بود نشون بده هم فکر کرد. واقعا دوست داشت کل وجود اون آلفا رو نادیده بگیره و از زندگیش شوتش کنه بیرون ولی برای اینم دلیلی نداشت.
یکی باید اینجا سر کیونگسو داد میزد که توی زندگیت اینقدر دنبال دلیل برای انجام کارها نباش! ولی کیونگسو خیلی وقت بود که تنهایی رو انتخاب کرده بود و برای این یکی دلیل داشت.
کیونگسو بهش فکر کرد، یه مکالمهی سالم با جونگین چیزی بود که میخواست. جونگین موردپسندش بود و دوست داشت باهاش صحبت کنه. شاید یه جورایی داشت خودشو گول میزد چون اینجوری میتونست وانمود کنه که هیچی رخ نداده. جونگین که نمیدونست اون وارد هیتش شده و حتی اگه میدونست هم میتونست اونو خیلی عادی جلوه بده. همهی امگاها وارد هیتشون میشن، نه؟
اون روز سر کارش عادی بود ولی فاجعه اونجا رخ داد که چانیول پیشش اومد. کیونگسو با تعجب به چانیول نگاه کرد. اون احمق از کی موهاشو با کش میبست؟ چانیول اول خیلی شاد و خندون بود و یه بحث دم دستی احمقانه باهاش داشت. کیونگسو به وضوح متوجه شد که یه چیزی داخل چانیول عوض شده، انگار چشماش برق میزنه ولی در عین حال حس میکرد چانیول یه جورایی مضطربه؟
DU LIEST GERADE
All The Little Things
FanfictionCompleted ✅ خلاصه: کیونگسو یه امگای مارک شده هست که نسبت به دوباره رفتن تو رابطه گارد داره، همه چیز تو زندگیش عادیه تا اینکه با یه آلفای جوان و دستوپاچلفتی که در نگاه اول عاشقش شده، آشنا میشه... چانیول یه بتاست که از بکهیون متنفره و تا میتونه ازش...