جونگین هیچوقت فکرش رو نمیکرد که بتونه دستهای قشنگ کیونگسو رو بین دستهاش بگیره. گاهی اوقات یه چیزی اینقدر رویاییه که فکر میکنی هیچوقت قرار نیست بهش برسی ولی جونگین همین الان اونجا بود. کیونگسو رو در کنار خودش داشت و همین کافی بود، شاید هم نه...
کیونگسو دستش رو رها کرد و به سمت چرخهای خرید رفت. یکی از اونها رو برداشت و همینجور که وارد مرکز خرید میشد، رو به جونگین گفت: «چه نوع کیکی میخوای؟»
جونگین لبخند پهنی زد: «وانیلی.»
کیونگسو طعنه زد: «این چیزا لاس محسوب نمیشه.» و جلوتر راه افتاد.
جونگین با خوشحالی به سمتش رفت و خودشو بهش رسوند. چرخ رو از بین دستاش بیرون اورد تا خودش هدایتش کنه. کیونگسو یه بسته آرد رو داخل چرخ انداخت و گفت: «خیلی وقته کیک درست نکردم. استرس دارم چیزی جا بمونه.»
جونگین با بیخیالی گفت: «ولی تو لیست درست کردی و نوشتی که یادت نره.»
کیونگسو "میدونم" ای زیر لب گفت و به سمت قفسهی دیگهای رفت تا تخممرغ برداره. اون رو توی چرخ خرید گذاشت و به سمت قفسهی دیگهای رفت. جونگین همراهش جلو میاومد. گفت: «یه چیزی بگم؟»
کیونگسو در حال خوندن روی بستهی وانیل بود. با حواس پرتی گفت: «بله؟»
جونگین گفت: «احساس میکنم به تغییر بزرگ کردی.»
کیونگسو زیر لب آهایی گفت و یه بسته وانیل دیگه برداشت تا روش رو بخونه. جونگین بابت حواس پرتی کیونگسو لبخند زد. براش خیلی مهم نبود اگه کیونگسو بهش گوش بده: «میدونی، انگار آرومتری. قبلش انگار میترسیدی یا هی میخواستی خودت رو محدود کنی. مضطرب بودی. الان بهم حس آرامش میدی.»
کیونگسو ساکت بود و هنوز روی وانیل رو میخوند. بالاخره بستهی وانیل رو به سمت جونگین گرفت: «از این مارک تاحالا نخریدم. امیدوارم خوب باشه.»
جونگین بستهی وانیل رو توی سبد خرید گذاشت. کیونگسو جلوتر راه افتاد تا بیکینگ پودر برداره. گفت: «خدایا هیچ وسیلهای برای آشپزی ندارم. خیلی خوشحالم که از اون حالت انگلی بیمصرف دارم بیرون میام.»
بیکینگ پودر رو خودش توی چرخ خرید گذاشت و گفت: «حق با توئه. خودمم احساس آرامش میکنم.» و خیلی ناگهانی جونگین رو بوسید. با یه لبخند شیطون عقب کشید و با قدمهای بلند از جونگین دور شد. حس خوبی داشت. برای این آرامش تلاش کرده بود و به دست اوردنش بهش حس خوبی میداد. اینجوری نبود که کاملا آروم باشه ولی از قبل بهتر شده بود.
CITEȘTI
All The Little Things
FanfictionCompleted ✅ خلاصه: کیونگسو یه امگای مارک شده هست که نسبت به دوباره رفتن تو رابطه گارد داره، همه چیز تو زندگیش عادیه تا اینکه با یه آلفای جوان و دستوپاچلفتی که در نگاه اول عاشقش شده، آشنا میشه... چانیول یه بتاست که از بکهیون متنفره و تا میتونه ازش...